برنامۀ شمارۀ ۹۷۵گنج حضور - بخش چهارم، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/12
09:48 | 7 نمایش ها

✍️ما از خودمان باید سؤال کنیم که آیا عاشق زندگی هستیم یا عاشق حالِ من‌ذهنی؟ خداوند خطاب به ما می‌گوید آیا می‌خواهی خبر خوب به تو برسد؟ از من می‌خواهی همانیدگی‌هایت را اضافه کنم؟ تو عاشق حالِ من‌ذهنی هستی، نه عاشق من. به امید این‌که حال من‌ذهنی‌ات خوب شود دنبال من هستی، خداخدا می‌کنی، شعر مولانا می‌خوانی، دنبال زنده شدن به خدا نیستی. هر کسی که هشیاری جسمی دارد و در این راه هیچ کاری نمی‌کند، فقط می‌خواهد حالش را خوب کند، به هیچ‌جا نمی‌رسد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️قبض یک پیغام است، این که شما در فضای «لااُحِبُّ‌ الآفلین» نیستی. همین‌که قبض می‌آید، باید بگویی این یک علامت است که خورشید خداوند می‌خواهد در مرکز من بالا بیاید، من جلویش را گرفته‌ام، پس به درد خواهم افتاد. خودم باید چاره‌‌ای بیندیشم، چاره‌اش هم بسط است، باید تازه شوَم، از طریق زندگی ببینم و پیشانی‌ام را پُر از چین نکنم. بیشتر مردم دائماً در غم و غصّه و در قبض هستند. کسی که دائماً غصّه می‌خورد، در فضای «لااُحِبُّ‌ الآفلین» نیست، پس هر لحظه یک چیز ذهنی به مرکزش می‌آید و همان باعث غم و غصه‌اش می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

چونکه قبض آید، تو در وی بَسط بین

تازه باش و، چین میَفکن در جَبین

جَبین: پیشانی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ اشارات خداوند یا زندگی با همین قبض‌ها و بی‌مرادی‌ها است. زندگی چگونه به ما بگوید که تو در فضای «لااُحِبُّ الآفِلین» نیستی؟ با قبض، دل آدم می‌گیرد، و غصّه‌دار می‌شود. قبض و رنج در ابتدا معقول است، فقط کمی دل انسان می‌گیرد، ولی بعداً پاگیر می‌شود، آسیب می‌زند، مسائل زیادی ایجاد می‌کند، موانع و دردهای بزرگ به‌وجود می‌آورد که انسان نمی‌تواند آن‌ها را حل کند، درنتیجه رنجِ معقول که زندگی می‌خواهد کمی تلنگر بدهد، و اشاره‌ای محسوس و فاش کند، برای این است که ما اشارات را به هیچ نگیریم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۱

پیش از آن کین قبض، زنجیری شود

این که دل‌گیری‌ست، پاگیری شود

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۲

رنج معقولت شود محسوس و فاش

تا نگیری این اشارت را به لاش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ مأموریت هر انسانی این است که مرکزش را از همانیدگی‌ها پاک کند تا خانۀ خدا شود. وقتی فضاگشایی می‌کنید و دل و مرکزتان را پاک می‌کنید، این گنج هشیاری است و طلسمش این است که ذهنتان را به مرکزتان بیاورید، از طریق آن ببینید، طلسم و جادو شوید.

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۴

طَهِّرا بَیْتی بیان پاکی ‌است

گنجِ نور است، ار طلسمش خاکی است

✍️کسی که مرتب ذهنش را به مرکزش می‌آورد، در پایین‌ترین مرتبۀ زندگی‌ قرار دارد. من‌ذهنی هم در پایین‌ترین مرتبه که اَسفَلِ سافلین است، قرار دارد. آیا شما می‌خواهید در این جایگاهِ پست قرار بگیرید؟ اگر هر لحظه ذهنتان را که آفل است به مرکزتان می‌آورید، این فضای «لااُحِبُّ الآفِلین» را ترک می‌کنید، به ذهن می‌روید، دراین‌صورت مشمول این بیان می‌شوید، در کائنات هیچ موجودی بدبخت‌تر از انسان در من‌ذهنی نیست.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۲۶

لاجَرَم اَسْفَل بُوَد از سافِلین

تَرْکِ او‌ کُن، لا اُحِبُّ الْافِلین

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر که فضا را باز کند، پشتش زندگی یا خدا بوده و از شکست نمی‌ترسد، سخت‌روست، یعنی من‌ذهنی نمی‌تواند او را بترساند، نه ترس دارد، نه خجالت می‌کشد. بیم و شرم از خصوصیت‌های من‌ذهنی‌ است. «بیم» یعنی ترس، «شرم» یعنی من لیاقت ندارم. وقتی چیزها به مرکزمان می‌آیند، برحسب زیاد یا کم بودن آن‌ها خودمان را قابل و شایسته می‌دانیم یا نمی‌دانیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

هر که از خورشید باشد پشت‌گرم

سخت‌رو باشد، نه بیم او را، نه شرم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر واقعاً ما فضا را باز کنیم و ذهنمان را به مرکزمان نیاوریم و از این فضای گشوده‌شده و از عسل آن دهانمان شیرین شود، دراین‌صورت چیزهایی که ذهنمان آن‌ها را مُلک جهان نشان می‌دهد، برای ما سرد شده، و از رونق می‌افتند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان