✍️ما با سببسازی و رفتن به ذهن از یک وضعیتی به یک وضعیت دیگر با فکرهای محدودمان، نمیتوانیم به خداوند زنده شویم، با این حال همۀ مردم جهان با فکرهای همانیده و سببسازی ذهن، با علت و معلول، درحالیکه در ذهن زندانی هستند میخواهند به خدا برسند که غلط است، برای همین نمیرسند. شما از خودتان بپرسید از وقتی که خودم را شناختهام دارم کوشش میکنم که به خداوند زنده شوم، پس چرا نمیشوم؟! برای اینکه با سببسازی ذهنت عمل کردی، با عقل منذهنیات خواستی به خدا برسی، فضا را باز نکردی، او را به مرکزت نیاوردی، پیغام زندگی را نگرفتی، فقط میخواستی با سببسازی ذهن به خدا برسی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍اگر تو منذهنی را انکار میکنی، حیله و حقهبازی منذهنی را نمیبینی که هر لحظه یک چیزی را به مرکزت میآورد، پس در ذهن هستی، ولی این را قبول نداری و فکر میکنی به خدا زنده شدهای، اما بدون ترازو و آینه، زندگیات توازن نخواهد داشت، برای اینکه هشیاری حضور است که زندگیات را توازن میبخشد و تشخیص میدهد که مثلاً باید چقدر پول داشته باشی، چقدر با همسر، فرزندان و یا با دوستانت وقت بگذرانی، اینها را ترازوی درونت تشخیص میدهد، همچنین ترازو این لحظه میسنجد که چقدر هشیاری جسمی یا هشیاری حضور داری. آینه هم حضور ناظر است که بیرون و درونت را به تو نشان میدهد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
ور تو ریوِ خویشتن را مُنکِری
از ترازو و آینه، کِی جان بَری
*ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر تو بهراستی، از ته دلت تسلیم شوی، آن چیزی را که ذهنت نشان میدهد واقعاً به مرکزت نیاوری، از طریق آن نبینی، به حرف مردم گوش ندهی، خودنمایی نکنی، فضا را باز کنی، دراینصورت از همانیدگیها میرهی و مَحرم خداوند میشوی. حالا شما ببینید که راستانه تسلیم میشوید یا نه، این کار را در ذهن میکنید؟ تسلیم و فضاگشایی شما مصنوعی است یا واقعی؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳
سویِ حق گر راستانه خَم شوی
وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی
✍️آیا واقعاً شما از خدا همان چیزها را میخواهید که ذهنتان نشان میدهد و به مرکزتان میآورد؟ آیا برحسب پول میبینید و میگویید خدایا پول مرا زیاد کن؟ این که فکرِ افزون کردن است! منذهنی و ذهن دارد کار میکند! اگر چیزی که ذهن نشان میدهد برای شما مهم باشد، دراینصورت آن چیز به مرکزتان میآید و برحسب آن میبینید، پس در ذهن زندانی خواهید ماند، ولی ما میخواهیم با فضاگشایی، از ذهن بیرون بپریم و خودمان را از این زندان آزاد کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شیطان گفت خدایا تو مرا گمراه کردی، و اجازه نداد خداوندی که همهچیز را میگردانَد، او را هم اداره کند، چون جسم را به مرکزش آورد، اشتباهش را نهان کرد و نفهمید، ما هم وقتی منذهنی داریم نمیفهمیم، ذهنمان را به مرکزمان میآوریم، کار خودمان را خراب میکنیم، نمیگذاریم زندگی ما را اداره کند، میگوییم تو کردی، برای اینکه دست تو بود و ما را به این روز انداختی، یعنی از خودمان سلب مسئولیت میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم، یعنی آنها را از راه مستقیم تو بازمیدارم. راه مستقیم راه فضای گشودهشده است که خداوند به ما نشان میدهد. شیطان میگوید من نمیگذارم انسانها فضا بگشایند، هر لحظه آنها را به مقاومت وادار میکنم، تا یک جسم را مرکزشان بیاورند؛ شیطان در این کار موفق شده است، زیرا هماکنون ما زیر نفوذ ابلیس هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خصوصیات انسان واقعی
انسان که بنابه تعریف مرکزش عدم است، زمانی که مرکزش عدم باشد میفهمد، اگر مرکزش جسم شود این را هم متوجه میشود، با مرکزِ عدم بهصورت ناظر به ذهنش نگاه میکند، ترازو و آینه دارد، دلش روشن است، اینها خصوصیات یک انسان واقعی است. هر موقع از انسان بودن بیرون میآید، یعنی مرکزش جسم میشود، کارها را خراب میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️حضرت آدم گفت: خداوندا، من به خودم ستم کردم، تو از طریق قضا و کُنفَکان، عقل کل، زندگی مرا اداره میکنی. در جایی که تو میتوانستی با عقل کُل زندگیام را اداره کنی، من با عقل محدودم اداره کردم، این غلط بود، معذرت میخواهم، معذرتخواهیاش هم فضاگشایی بود، از آن به بعد پایماچان آمد، یعنی منذهنیاش را صفر کرد و دائماً عذرخواه بود، ما هم باید اینگونه باشیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
«حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی خبر نبود.»