✍️ بهنظر میآید که تا ترس و اندوه و غم به نهایتِ حد تحمل نرسد، انسان واقعاً توبه نمیکند و برنمیگردد. ما باید شناسایی کنیم که این منذهنی مضر است، قبل از آنکه غم و غصهمان زیاد شود، از خیلی دردها بگذریم و برگردیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ ما باید اعتراف کنیم که من تاکنون از طریق همانیدگیها و دردهایم دیدم، درد پخش کردم، اشتباه کردم، زندگی خودم را خودم خراب کردم، درحالیکه دیگران را مقصر میدانستم و میگفتم دیگران من را به این روز انداختهاند و با پندار کمال و ناموس میگفتم من هیچ تقصیری ندارم. ما میدانیم که از هزاران جُرم و فعل بدِ ما مردم فقط یکی را میدانند و اگر کسی جرم من را نمیداند خودم که میدانم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۰۲
آنچه گفتندم ز بَد، از صد یکیست
بر من این کشف است، ار کس را شکیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۰۳
کس چه میداند ز من جز اندکی؟
از هزاران جُرم و بَد فعلم یکی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ انسانهایی که در منذهنی زندگی میکنند، اگر بخواهند میتوانند وارد بهشت شوند. هر کسی که آه میکشد، به این معنی است که واقعاً آرزومند است دیگر ذهنش به مرکزش نیاید؛ این کار آسان نیست، اما با همین آهِ آرزومندی است که ما شناسایی میکنیم از جنس منذهنی و شهوتِ آن نیستیم، پس آه آرزومندی مانند یک طناب ما را از چاهِ همانیدگیها بالا آورده و نجات میدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ گاهی ما مجبور میشویم تصمیمات بسیار قاطعی بگیریم که من دیگر این چیزی را که به مرکزم آمده و شهوت ایجاد کرده، شب و روز در فکرش هستم و دورِ آن میچرخم، آن را نمیخواهم؛ این چیز ممکن است یک انسان، مالِ دنیا، باور، درد، حسِ انتقامجویی، رنجش باشد؛ ما باید بهطور جدی آه آرزومندی بکشیم که من اکنون شناختم باید به زندگی زنده شوم، این چیست که به مرکزم آمده؟ هر چه هست، آمده که من فضا را باز کنم.
✍️ آه آرزومندی اتصال من به زندگی است، این اتصال قطع نمیشود، فضا را باز کنیم آن را میگیریم، بالا میآییم. مولانا میگوید چاه، برای اینکه باید نیرو مصرف کنیم، هشیار باشیم و درد هشیارانه بکشیم، تصمیم قاطع بگیریم و بگوییم من اشتباه کردم، خداوند به من کمک میکند و برمیگردم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۰
نامِ من در نامۀ پاکان نوشت
دوزخی بودم ببخشیدم بهشت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱
آه کردم، چون رَسَن شد آهِ من
گشت آویزان رَسَن در چاهِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۲
آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زَفْت و فَربِه و گُلگون شدم
رَسَن: ریسمان، طناب
زَفْت: بزرگ، ستبر
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسی که به حضور میرسد، آرزو میکند ای کاش همه میدانستند و متوجه میشدند که در منذهنی هستند، با همانیدگیها میبینند و این دید منذهنی واقعاً صحیح نیست. این جهان یک باغ است، یک چشمهسار است و هر انسانی یک چشمه است، اما مردم از طریق پردۀ همانیدگیها میبینند و هر لحظه یک چیزِ ذهنی را به مرکزشان میآورند. مولانا آرزو میکند ای کاش اینطور نبود و همه با عینک عدم میدیدند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۶
میزنم نعره در این روضه و عُیون
خلق را یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون
«من در میان این بوستانها و چشمهساران در خطاب به مردم فریاد برمیآورم که ای کاش قوم من بدانستندی.»
روضه: گلشن، بوستان
عُیون: جمع عَین بهمعنی چشمه