✍️ما نمیتوانیم با هشیاری جسمی از هشیاری جسمی رها شویم؛ با زیاد درد کشیدن، سببسازیِ ذهن و دنبال قال و حال بودن، نمیتوانیم دردهایمان را پاک کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷
آفتِ ادراکِ آن، قال است و حال
خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ذهن ما مانند یک دکان است که در آنجا همانیدگیهایمان را میفروشیم، در این دکان ما پارهدوزی میکنیم، یعنی وقتی یک همانیدگی میرود، آن را جبران کرده و یکی دیگر جایگزین میکنیم، مثلاً یک نفر به ما توهین میکند و ما بهجای اینکه ببینیم این اتفاق چه معنایی دارد، ناراحت میشویم و آن توهین را جبران میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰
پارهدُوزی میکُنی اندر دکان
زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان
✍️منذهنی خواهان درد، ناراحتی، کارافزایی و حوادث بد است و شادی زندگی و آسان شدن کارها را دوست ندارد و برایش تلخ است، بنابراین کسی که عاشق جسمهاست و آنها را به مرکزش میآورد، از زنده شدن به زندگی، شِکر و شادی اصیل زندگی محروم میشود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۹۰
هر که او عاشقِ جسم است، ز جان محروم است
تلخ آید شِکَر، اندر دهنِ صفرایی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما انسانها از جنس خدا هستیم، کار ما عشقورزی است، مرکز ما همیشه عدم است و از فضای گشودهشده فکر و عمل میکنیم، پس چرا باید هر لحظه یک چیزی به مرکز ما بیاید و براساس آن کار کنیم؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۶۰
تویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق است
چرا رفتی تو و هرکاره گشتی؟
هرکاره: کسی که هر کاری را براساسِ انگیزههای منذهنیاش انجام دهد، همهکاره.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی فضا را باز میکنیم، از آن فضای گشودهشده نور، غذا و شادی بیسبب میگیریم؛ حال اگر یک لحظه منقبض شویم و آن غذا و شادی بیسبب قطع شود، جانمان به لرزه میافتد و میخواهیم دوباره به حالت قبل برگردیم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
زآن جِرایِ روح چون نُقصان شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
نُقصان: کمی، کاستی، زیان
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انسانهای خام زیادی بودند که منذهنی داشتند و به هیچجا نرسیدند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که باید فضا را باز کنند، راضی باشند و با اتفاق این لحظه ستیزه نکنند، بنابراین هیچ درمانی برای ما وجود ندارد بهجز «رضا»، رضا به این معنی نیست که ما نمیخواهیم وضعیت این لحظه را عوض کنیم، بلکه میخواهیم براساس عشق و با خرد کل این کار را انجام دهیم، نه براساس منذهنی و همانیدگیها.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰
پیش از تو خامانِ دگر، در جوشِ این دیگِ جهان
بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّـا رضا
دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند هر لحظه مشغول کار جدیدی است و میخواهد از طریق ما برای چالش این لحظه فکر جدید درست کند و هیچکدام از چالشهای ما که در این لحظه اتفاق میافتد، از نظر او پنهان نیست، بنابراین ما هم که از جنس او هستیم باید لحظهبهلحظه فکرهای جدید بیافرینیم، نه اینکه از فکرهای کهنه و تکراری استفاده کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
«در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطۀ مشیت من خارج نمیشود.»