✍️ما باید هشیارانه سکوت را رعایت و «نمیدانم» را تمرین کنیم، بهطوری که سکوت کردن برای ما کار راحتی باشد. در یک جمع حتی اگر همه غلط میگویند و شما جواب را دارید، سکوت کنید. مولانا میگوید، دانستن شما جلوی عقل اصلی و خِرد زندگی را گرفتهاست.
به یک گل نگاه کنید، آیا عقل کلی از طریق آن حرف نزده، زیبایی و بو را ارائه نمیکند؟ پس چرا عقل منذهنی ما نمیگذارد عقل کلی از طریق ما حرف زده و از تمام ذرات وجود ما خود را بیان کند تا سالم و شاد شویم؟ تا خود را از زندگی جدا نکنیم، تا همانطور که تمام کائنات را اداره میکند، ما را نیز اداره کند. اگر این زبان و ذهنِ تو حرف نزده و نسبتبه ذهن خاموش بودی، مرکزت عدم شده و فضا باز میشد، عقل کلی که سراسر زبان است، خودش را از طریق تو و به زبان تو، همانند مولانا بیان میکرد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
بس کن که بندِ عقل شدهست این زبانِ تو
ورنی چو عقلِ کلّی جمله زبانیای
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر کسی خودش را بشناسد و حتی یک لحظه مرکزش عدم باشد، درست است که بهصورت پندار کمال خودش را آرام نشان میدهد، ولی متوجه خواهد شد که مقدار زیادی درد دارد. یکی از خاصیتهای پندار کمال ما این است که ما آرامش داریم، ولی بهمحض اینکه یک چالش پیش میآید دردهایمان بالا میآید، اما از آموزههای مولانا یاد گرفتیم که هر کس در برابر هر چالشی منبسط میشود و یا حداقل قبضش را میبیند و چارهاش را میکند، این آدم نشانی از زندگی دارد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
فَتی: جوان، جوانمرد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما ناموس دارید یعنی حرفها و کارهای مردم به شما برمیخورد و شما خشمگین میشوید، اصلاً اگر میشود شما را خشمگین کرد، پس خودتان را بهعنوان خدا تجربه نمیکنید، مرکزتان عدم نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در ذهن تفسیر زندگی را زندگی میکنیم. فکر میکنیم هرکس به سفر برود یا غذای خوب بخورد، زیادتر زندگی کردهاست، یا کسی که این باورها را داشته باشد، برحسب اینها دنیا را ببینید، اینها در مرکزش باشد و با اینها همانیده شود، دیندار است. اگر با این یکیها همانیده شود، دین ندارد! ما دین و زندگی را تفسیر میکنیم. زندگی را به یک سِری عادتها، باورها، رفتارها ترجمه کردهایم، میگوییم هرکس اینطور زندگی کند و این کارها را انجام بدهد، دارد زندگی میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید مواظب باشید در این لحظه اولین قدم با فضاگشایی باشد نه با فضابندی. فضابندی آمدنِ ذهن به مرکز انسان است. فضاگشایی نیامدن هر چیز ذهنی به مرکز ما است، سجده به خداست، درصورتیکه فضابندی سجده به ذهن است. آوردنِ چیزها به مرکز بتپرستی است، فضاگشایی خداپرستی است.
✍️سحر یعنی از طریق همانیدگی دیدن. ما قبلاً از جنسِ هشیاری بودیم، خداییت بودیم، وقتی همانیده میشویم، وقتی یک عینکِ همانیدگی میزنیم، سِحر میشویم، یعنی برحسب همانیدگیها میبینیم. وقتی لحظهبهلحظه از طریق همانیدگیها ببینیم، دیگر جادو میشویم، سِحر میشویم، و همهچیز را غلط میبینیم. درحقیقت ما نمیتوانیم از طریق همانیدگیها ببینیم و حتی چیزِ درست دیدن را توصیف کنیم، امکان ندارد، مگر مرکز عدم باشد تا بتوانیم دوباره درست ببینیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما درسهای مولانا را با منذهنی گوش نکنید، با منذهنی تفسیر نکنید؛ اصلاً این درسها برای این است که منذهنی را عوض کنید، اگر اینها با منذهنی شما و عقلش جور درنمیآید، با تفسیر شما جور درنمیآید، پس در سِحر هستید، باید آن را باطل کنید، یعنی شما تا این دانش را از طریق همانیدگیها، از آن فیلتر میگیرید نخواهید فهمید، چه برسد که به آن زنده بشوید، بنابراین باید یک جوری ولو اینکه منذهنی دارید کوتاه بیایید.
انسان در منذهنی حتی اگر میگوید من علامۀ دهر هستم، اگر چیزی بود من میفهمیدم، باید به اینصورت بگوید من نمیفهمم، نمیدانم، تا به خداوند زنده شود، تا از این جادویی و دغل و بد دیدن و سِحر بیرون بیاید. دیدن برحسب همانیدگیها مصیبت بزرگی است.