✍️اگر شما در این لحظه به گردِ فضای گشودهشده نمیگردید و به گرد خود یا همانیدگی میگردید، بنابراین بخت بد داشته و غصه و اندوه ایجاد میکنید. اگر میدانید، میبینید و متوجه میشوید که هر اتفاق بدی برایتان میافتد، بهعلت بخت بد و دردی است که دارید، پس هشیار هستید، میخواهید یک کاری کنید و میکنید، پس نشانی از او دارید، یعنی خود را شناخته و کاملاً جذب ذهن نیستید. انسان باید بداند وقتی بهعنوان منذهنی، گِرد خود و همانیدگیها میگردد که خود را بیان کند، پس بختِ بد و غصه دارد، دراینصورت گنجِ نهان که همین گنج حضور و گنج عشق است، زیر منذهنی پنهان میماند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۷۳۶
به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم
به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر چیزی که ذهنت نشان میدهد به مرکزت بیاید و جسم باشی، بهعنوان روح یا هشیاری از خود بیخبر میشوی، اما اگر چیزی که ذهنت نشان میدهد به مرکزت نیاید، از جنس جسم نشوی و از جنس جان شوی، دراینصورت در جان و در فضای گشودهشده قرار میگیری. این یک قانون است، اگر مرکزت جسم شود، از هشیاری بیخبر و «گنجِ پنهان» میشوی. اگر چیز ذهنی به مرکزت نیاید و مرکزت عدم شود، دراینصورت در فضای گشودهشده و در جان قرار میگیری.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
از روح بیخبر بُدیای، گر تو جسمیای
در جان قرار داشتیای، گر تو جانیای
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️به چیزی که ذهنم نشان میدهد، نگاه نمیکنم، برایم مهم نیست، اگر هم نگاه کنم، بهانهای است برای اینکه تو را ببینم، یعنی فضا را باز کنم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چیزی که ذهن نشان میدهد، مصنوع است. ذهن و منذهنی دائماً برچسب خوب یا بد میزند، اگر خوب و بد کنید، حتماً مقاومت هم میکنید، چون برای شما مهم است. مهم بودن آنچه که ذهن نشان میدهد یعنی مقاومت. انسان در منذهنی دو خاصیت بد دارد «مقاومت» و «قضاوت» آن قلمِ سومش چیزِ «آفل» است که در مرکزش قرار گرفتهاست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️غذای اصلی بشر نور خداست. غذاهای جسمی که ذهن به مرکزش میآورد و از آن میخورد، به مزاجش نمیسازد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر چیزی که ذهنتان نشان میدهد، به مرکزتان نیاید، آنگاه شما با مرکز عدم و بهصورت ناظر شناسایی میکنید که با چه چیزهایی همانیده هستید، پس زندگی بهوسیلۀ خودِ شما، شما را آزاد میکند.
شما نباید کنار کشیده، بگویید که زندگی همۀ کارها را میکند؛ خیر، شما باید فعالانه کار کنید و حواستان هم به خودتان باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این بیت مهم و یک کُد است که مولانا آشکارا میگوید، شما به هر فکری که ذهنت نشان میدهد و به مرکزت میآید، درواقع داری میگویی «ای جان من، ای جهان من» یعنی این فکر جان و جهانت میشود. انسانهای معمولی اینگونه زندگی میکنند، یعنی به هر چیزی که در مرکزشان هست، میگویند جان و جهانی، درصورتیکه ما جان و جهانیم، ما خودِ زندگی، از جنس خدا و بینهایت خداوند هستیم. خودمان هم جهان خودمان هستیم، نه چیزهای جهان.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
گویی به هر خیال که جان و جهانِ من
گر گم شدی خیال، تو جان و جهانیای
✍️وقتی شما مرکز را عدم نگه میدارید، یعنی خداوند را میخواهید. وقتی لحظهبهلحظه فضاگشایی میکنید، او را میخواهید نه چیزی را که ذهن نشان میدهد. این چیزی که ذهن نشان میدهد، خودبهخود میآید، هرچه را بخواهید با خرد زندگی انجام خواهد شد.