برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۸ گنج حضور - بخش اول، قسمت چهارم

منتشر شده در 2023/08/31
11:04 | 6 نمایش ها

✍️اگر شما تندتند حرف می‌زنید و به خداوند مجال حرف زدن نمی‌دهید، پس خودشناسی نکرده‌اید، نشانی از خداوند ندارید، بی‌نیاز نیستید، اگر بی‌نیاز بودید، کنترل افکار شما در اختیار من‌ذهنی نبود. بعضی‌ها فکرهای غمناک و پراسترس می‌کنند نمی‌توانند بخوابند، هرچه می‌خواهند فکر نکنند نمی‌توانند، چون مجبور به فکر کردن هستند، برای این‌که همانیده‌اند، درنتیجه از خداوند جدا شده‌اند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما در هر چالشی لحظه‌به‌لحظه فقط فضا را باز کنید، با فضا‌گشایی‌ من‌ذهنی‌ صفر می‌شود. عکس فضاگشایی، بالا آمدن من‌ذهنی‌ و به‌کار بردن عقل آن است، وقتی من‌ذهنی‌ کار می‌کند، یعنی یک الگوی ذهنی در مرکز شماست، شما در ذهن هستید و مرتب سبب‌سازی می‌کنید، در این حالت دیگر زنده به خداوند نیستید، پس اگر فضابندی می‌کنید، منقبض می‌شوید، دیگر اصلتان را تجربه نمی‌کنید، درحالی‌که خداوند به شما می‌گوید لحظه‌به‌لحظه از طریق انبساط با من سخن بگویید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢۶٧٠

حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط

که بگویید از طریقِ انبساط

بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این جهان پر از من‌های ذهنی است، هر کسی که وارد این جهان می‌شود، زیر تعلیمات من‌ذهنی قرار می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خیلی مهم است که ما مسئولیت بپذیریم، اگر جایی خشمگین یا منقبض شدیم، بپذیریم که تقصیر خودمان بوده و عذر بخواهیم. فرق ما به‌صورت زندگی و من‌ذهنی‌ که نمایندۀ شیطان است، همین است که انسانِ من‌ذهنی مسئولیت قبول نمی‌کند، می‌گوید این لحظه که خشمگین شدم تقصیر دیگران بوده، ولی انسانِ زنده به زندگی می‌گوید من باید با انبساط روبه‌رو می‌شدم، فضاگشایی نکردم، عذر می‌خواهم، بنابراین وقتی دراثر انقباض خشمگین شدیم، باید چاره‌‌ای بیندیشیم، چون از این قبض درد و مشکلات زیادی به‌وجود می‌آید.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣۶٢

قبض دیدی چارۀ آن قبض‌ کن

زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن

بُن: ریشه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در این لحظه ذات و اصل تو میل دارد به‌سوی خداوند برود، اما دایۀ تو که ذهن همانیده یا من‌ذهنی است، از طریق همانیدگی‌ها تو را به‌سوی خودش می‌کِشد‌، ولی سرشت و ذات جان اصلی‌ات میل رفتن به‌سوی دریا، فضای یکتایی این لحظه را دارد.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۸

میلِ دریا، که دلِ تو اندرست

آن طبیعت، جانْت را از مادرست‏

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️میل به همانیدگی‌ها ما را به ذهن می‌بَرد. ذهن فضای درد، انقباض و خشکی است، فضای گشوده‌شده به وسعت دریاست، ولی ما از طریق همانیدگی‌ها به خشکی یعنی ذهن کشیده می‌شویم. مولانا می‌گوید، این دایه را رها کن چراکه بدفکر، بدجنس و بدانرژی است، پس تو ای انسان، مانند مرغابی وارد دریای یکتایی این لحظه شو، ذهن را رها کن، چون ذهن نمی‌تواند به‌سوی دریا که فضای یکتایی است، بیاید.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۹

میلِ خشکی، مَر تو را زین دایه است

دایه را بگْذار، که او بَدْرایه است‏

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۰

دایه را بُگذار بر خشک و، بران

اندرآ در بحرِ معنی چون بَطان‏

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ذهن همانیده یا من‌ذهنی، ما را از آب که همان زنده شدن به زندگی‌ست، می‌ترساند و می‌گوید تو باید همیشه از طریق یک چیز ذهنی به جهان نگاه کنی وگرنه بدبخت می‌شوی، مثلاً وقتی به کسی می‌گوییم بیا فضا را باز کن و به زندگی زنده شو، به‌عنوان انسان من‌ذهنی می‌گوید اگر من همانیده نشوم، ممکن است از چیزهای این دنیا به من کم برسد، بگذار حالا از آن راه‌هایی که بلد هستم کارم را انجام بدهم، نیازهایم را برطرف کنم، بعداً بیا صحبت کنیم، نه، این‌طوری نمی‌شود، اگر ذهن تو را می‌ترساند که فضا‌گشایی‌ معادلِ محرومیت است، تو نترس! فضا را باز کن و به‌سوی دریای یکتایی بشتاب.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱

گر تو را مادر بترساند ز آب

تو مَتَرس و، سویِ دریا ران شتاب‏

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند ما را گرامی داشته‌است، یعنی چه؟ یعنی خداوند می‌خواهد در ما به بی‌نهایت و ابدیت خودش زنده شود، چون ما از جنس من‌ذهنی نیستیم و باید هرچه زودتر به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ممکن است شما با من‌ذهنی بگویید در گذشته خیلی آسیب دید‌ه‌ایم، ولی اصل شما آسیب‌پذیر نیست. شما ببینید این لحظه باید چکاری انجام بدهید. گذشته قدرت این لحظه را ندارد و روی این لحظه اثر ندارد. اگر شما اصلِ خودتان را تجربه کنید و بشناسید که در این لحظه از جنس زندگی هستید، کار تمام است، بنابراین دیگر با فکر من‌ذهنی که من‌ آسیب دید‌ه‌ام پیش نمی‌رَوید، بلکه مرکز را عدم می‌کنید، می‌بینید از جنس زندگی هستید می‌توانید خلاق باشید و زندگی‌تان را آن‌طور که می‌خواهید بسازید.

------------------------------------------------------------------------------------------------