برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۷ گنج حضور - بخش اول، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/05
12:25 | 9 نمایش ها

✍️مولانا اصل انسان را به شیر که یک مادۀ مقوی است، تشبیه می‌کند و زندگی یا خدا را به انگبین یا عسل؛ اگر عسل با شیر مخلوط شود، بسیار مقوی و انرژی‌بخش است، یعنی‌ ما هنوز به‌صورت شیر با زندگی که شهد و شیرینی است، نیامیخته‌ایم، یا به‌عبارتی از خداوند جدا هستیم. مولانا لزوم یکی شدن با زندگی را به ما یادآوری می‌کند، ولی با وضعیتِ فعلیِ ما که من‌ذهنی داریم این کار امکان ندارد، چون یکی شدن با زندگی دست خداوند است و باید به‌وسیلۀ او صورت بگیرد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۴۰

چو شیر و انگبین جانا، چه باشد گر درآمیزی؟

عسل از شیر نگریزد، تو هم باید که نگریزی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند هر لحظه می‌خواهد ما به این درک برسیم که باید به او زنده شویم، ولی ما دائماً از خدا می‌گریزیم، یعنی از این لحظه که خداوند است می‌گریزیم. باید ببینیم عیبمان چیست که از این لحظه به زمان می‌گریزیم، در گذشته و آینده زندگی می‌کنیم، نکند آن چیزی را که این لحظه ذهن ما نشان می‌دهد به مرکزمان می‌آوریم و مرکز ما از عدم، تبدیل به جسم می‌شود، یعنی به جسم و من‌ذهنی تبدیل می‌شویم.

طبق قانون خداوند ما باید دوباره با او یکی شویم، ولی دائماً داریم از این لحظه یا از مرکز عدم می‌گریزیم، عیب این کار باید به‌وسیلۀ خود ما شناسایی و کشف شود، پس با فضا‌گشایی‌‌ به این لحظه می‌آییم و با زندگی یکی می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️قبل از ورود به این جهان، ما از جنس هشیاری هستیم، مرکزمان عدم است، درواقع از جنس اَلَست، از جنس هشیاری بی‌فرم هستیم، وقتی وارد این جهان می‌شویم، به‌وسیلۀ فکرمان چیزهای این‌جهانی را تجسم می‌کنیم، این چیزها به‌وسیلۀ پدر و مادرمان و جامعه به ما مهم جلوه‌ داده می‌شوند، چون این چیزها برای بقای ما لازم هستند و به ما کمک می‌کنند تا زنده بمانیم.

✍️ما چون از جنس خدا هستیم با قدرت خلاقیتی که داریم، به چیزهایی که با ذهنمان تجسم می‌کنیم حس هویت یا حس وجود می‌بخشیم و بلافاصله مرکز جدید پیدا می‌کنیم و با دید همانیدگی‌ها می‌بینیم، اما قبل از ورود به این جهان، مرکز ما عدم بود، با چشم عدم می‌دیدیم که این دید درواقع چشم نظر و دیدِ خداست. ما با همانیده شدن، مرکز عدم و دید نظر را از دست می‌دهیم و دید ذهنی پیدا می‌کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️با ورود به این جهان، هشیاری حضور تبدیل به هشیاری جسمی می‌شود، چون اجسام به‌صورت فکر به مرکزمان می‌آیند، در این حالت عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از اجسامی که در مرکزمان هستند می‌گیریم و برحسب آن‌ها می‌بینیم، تمام عقل ما این است که آن‌ها را زیاد کنیم و با آن‌ها همانیده شویم، یکی از این چیزها که به فکرِ زیاد کردن آن هستیم پول است، یا مثلاً کارمان را بهتر کنیم، یا باورهای بهتری پیدا کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همانیدن یک خود جدید ساختن است، این خود که برحسب ذهن ساخته می‌شود یک چیز مصنوعی و مجازی، به‌نام من‌ذهنی است. ما برای اولین بار در سه‌ چهار‌سالگی با من‌ذهنی آشنا می‌شویم و فکر می‌کنیم آن هستیم، درنتیجه یک حالتی از فکر کردن در ما پدید می‌آید که اسمش سبب‌سازی ذهن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چرا همانیده شدن برای ما درد و ترس ایجاد می‌کند؟

همانیده شدن و گذاشتن چیزها در مرکز و برحسب آن‌ها زندگی کردن یا فکر و عمل کردن درد و ترس ایجاد می‌کند، برای این‌که چیزها آفل یعنی گذرا هستند و پس از  مدتی از بین می‌روند، با از بین رفتن آن‌ها ما هم درد می‌کشیم و هم می‌ترسیم، پس روا نیست چیزها بیشتر از ده دوازده سال در مرکز ما بمانند، بنابراین باید همانیدگی‌ها را شناسایی کرده و بیندازیم، دوباره با فضا‌گشایی‌ مرکزمان را عدم کنیم.

✍️ما چیزها را در مرکزمان می‌گذاریم، مرتب آن‌ها را زیاد می‌کنیم و به زندگی کردن برحسب من‌ذهنی تن می‌دهیم، درنتیجه به جدایی می‌افتیم، چون من‌ذهنی براساس جدایی تشکیل شده، یعنی ما از خداوند و همۀ انسان‌ها جدا می‌شویم.

در من‌ذهنی ما انسان‌های جداجدا هستیم، هرچه می‌خواهیم به‌عنوان زن و شوهر یا دوتا دوست با همدیگر متحد بشویم، می‌بینیم نمی‌شود، برای این‌که اتحاد با جنس خداییتمان یا عشق، از طریق اصلمان صورت می‌پذیرد، اگر بخواهیم با من‌ذهنی با همدیگر یکی بشویم، این کار امکان ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عارفان به ما می‌گویند این حالت من‌ذهنی که چیزها را زیاد کنیم تا ثابت کنیم که از دیگران بهتر هستیم و برای بهتر بودن یا زیباتر بودن، احساس خوشی کنیم، این خوشی، شادیِ زندگی نیست و کیفیت ندارد؛ چون ذات و اصل ما از جنس خدا، از جنس شادیِ بی‌سبب است و برای شاد بودن نیازی به چیزهای بیرونی ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شادی باسبب:

شادیِ باسبب یعنی ما در ذهن باشیم، تجسم کنیم که مثلاً پولم دارد زیاد می‌شود، روابطم دارد بهتر می‌شود، روز‌به‌روز زیباتر و قوی‌تر می‌شوم، برای این «تر»ها خوشحال بشویم؛ این خوشی‌ها که خوشی من‌ذهنی است و حال من‌ذهنی را خوب می‌کند، به‌درد ما نمی‌خورد و ما نمی‌توانیم از چیزهایی که در مرکزمان هستند و ذهنمان نشان می‌دهد زندگی بگیریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️واهمانش:                                                    

قانون زندگی یا خداوند این است که ما دوباره با او یکی بشویم، برای این کار باید عکس کاری را انجام بدهیم که پدر و مادرمان به ما از کودکی یاد داده‌اند، به‌عنوان مثال آن‌ها به ما می‌گفتند پول خیلی مهم است، چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد مهم است، ما هم آن‌ها را به مرکزمان آوردیم. الآن باید خودمان به خودمان تلقین کنیم این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد، مثلاً پول مهم نیست، نباید به مرکز من بیاید، به این کار واهمانش می‌گوییم.

✍️من باید دوباره با زندگی یکی بشوم، در غیر این صورت زندگی من کیفیت نخواهد داشت، لحظه‌به‌لحظه باید حواسم باشد آن چیزی را که ذهنم نشان می‌دهد به مرکزم نیاورم تا مرکزم عدم شود، اگر مرکزم عدم شود و بگویم این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد مهم نیست و نباید به مرکزم بیاید، پس از همانیدگی‌ها عقب می‌کشم و خود‌به‌خود از آن‌ها جدا می‌شوم، به این کار «فضاگشایی» می‌گوییم. فضاگشایی را نمی‌توانیم با سبب‌سازی ذهن انجام بدهیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------