✍️مولانا جنبههای مختلف دیدِ غلط ما را در ذهن اصلاح میکند و میگوید، ما به خواب ذهن و خواب همانیدگیها فرورفتهایم، مدتهاست که در ذهن خوابیدهایم، هم وقتش گذشته، هم خیلی دیر شدهاست، این موضوع در مورد تمام انسانها صادق است، بهغیر از آنهایی که از خواب ذهن بیدار شدهاند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما قبل از ورود به این جهان از جنس هشیاری ایزدی، امتداد خدا و بیفرم هستیم، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از خودِ زندگی میگیریم، چون مرکز ما عدم است. وقتی وارد این جهان میشویم استعدادی بهنام فکر کردن در ما شکوفا میشود، بهطوری که پنج حسمان را که شامل دیدن، شنیدن و غیره است را بهکار میاندازیم، این پنج حس را با فکر کردن ترکیب کرده و چیزهای بیرونی را تجسم میکنیم و آنها را در مرکزمان میگذاریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدن:
«همانیدن» یعنی به شکل فکری چیزها حس هویت تزریق کردن که در این حالت مرکز ما تبدیل به جسم میشود، ما دیگر با دید عدم نمیبینیم، بلکه برحسب آن چیزهایی که عینک دید ما شدهاند میاندیشیم، پس دید ما عوض میشود، قبلاً هشیاری نظر داشتیم، الآن هشیاری جسمی پیدا کردهایم و وارد یک فضایی شدهایم که اسمش را «ذهنِ همانیده» گذاشتهایم و برکاتِ زندگی را از چیزهای مادی طلب میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همۀ چیزها آفل یعنی گذرا هستند، گذاشتن چیز گذرا در مرکز، بهجای عدم که خودِ خدا یا زندگی است بسیار کار خطرناکی است، چون از همان ابتدا این چیزها شروع میکنند به از بین رفتن و هیجاناتی مثل ترس، خشم، رنجش و حسادت به ما دست میدهد.
✍️هیجان چگونه بهوجود میآید؟
هیجان از اِعمال فکر روی جسم بهوجود میآید، هر همانیدنی با هیجان همراه است، برخی از این هیجانات واقعاً مضر هستند، مثل ترس و خشم که روی بدن ما اِعمال میشوند و آن را خراب میکنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پردۀ پندار چیست؟
در حالت همانیدن ما از زندگی قطع میشویم، قبلاً با مرکز عدم به زندگی وصل بودیم، الآن که چیزها به مرکز ما آمدند، دراثر پریدن از فکری به فکر دیگر، پردهای بهنام «پرده پندار» ایجاد میشود که مرکز عدم ما را میپوشاند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما از یک فکر همانیده به فکر همانیدۀ دیگر میپریم یک تصویر ذهنی بوجود میآید که اسمش منذهنی است، مولانا اسمش را خوابیدن در ذهن میگذارد، الآن میپرسد که چقدر میخواهیم در ذهن بخوابیم؟ چرا این سؤال را میکند؟ برای اینکه ما نیامدیم در ذهن بخوابیم، قرار بود مدت نُه سال، دَه سال با منذهنی زندگی کنیم، بعداً دوباره مرکزمان را عدم کنیم و به خداوند وصل بشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی مرتب مقاومت میکنیم. برای اینکه چیزی را که ذهنمان نشان میدهد به مرکزمان میآوریم، درنتیجه در ما مقاومت بهوجود میآید، مقاومت کردن در مقابل چیزی که ذهن ما نشان میدهد، به این معناست که آن چیز برای ما مهم است، نمیتوانیم از کنارش بهراحتی رد شویم، با آن کار داریم و از آن چیزی میخواهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️علت بهوجود آمدن منذهنی چیست؟
بافت ذهنی یا منذهنی برای بقا یا باقی ماندن ما بهوجود میآید تا در این جهان بتوانیم باقی بمانیم و نَمیریم، ولی ما با منذهنی با هرچیزی همانیده میشویم و فکر میکنیم اگر این همانیدگیها تعدادشان زیاد باشد، زندگیِ ما هم زیادتر میشود که این دید کاملاً غلط است.
✍️ما باید پیش خودمان به این استنباط و درک برسیم که من چون چیزها را مهم دانستم، آنها به مرکزم آمدند و از زندگی جدا شدم، ولی برای زندگی کردن حقیقی، باید دوباره به خداوند وصل بشوم، اگر چیزها مرکز من باشند، برحسب آنها ببینم، هرچه آنها زیاد میشوند، من از زندگی یا خداوند دورتر میشوم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با کار روی خودمان بهتدریج متوجه میشویم با هرچیزی که همانیده شویم به ما درد میدهد، پس میتوانیم هرچیزی مثل پول را داشته باشیم، ولی نمیتوانیم با آن همانیده باشیم، بنابراین آنچیز اهمیتش را از دست میدهد، نه اینکه نخواهیم آن را داشته باشیم، نه؛ مثلاً بعد از این باز هم پول برایمان معتبر است، ولی دیگر مهم نیست و در برابرش مقاومت نمیکنیم؛ درنتیجه هشیاریِ ما که جذب آن شده بود، خودبهخود با این شناسایی جدا میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر منذهنی داشته باشید نمیتوانید فضا را باز کنید، چون منذهنی فضابند است و دائماً میخواهد با دید خودش چیزها را زیاد کند، فقط کافی است شما شناسایی کنید این چیزی که الآن فکرم بهصورت وضعیت این لحظه نشان میدهد، مهم نیست؛ حتی اگر مربوط به پول، یا یک باور خاص، یا مربوط به پدر و مادرم و یا هرچیزی در بیرون که صورت مادی دارد و من میتوانم تجسم کنم، این مهم نیست، بلکه فضاگشایی و مرکز عدم مهم است، یعنی من که جذب چیزها شدهام، باید از آنها بیرون بیایم، برای این کار تسلیم میشوم تا آن چیزی که ذهنم در این لحظه نشان میدهد، به مرکزم نیاید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، تو آمدهای به بینهایت و ابدیت خدا زنده شوی، میپرسم این یعنی چه؟ میگوید باید فضا را در اطراف آن چیزی که ذهنت نشان میدهد باز کنی، مقاومت نکنی، اتفاق این لحظه را قبل از قضاوت و رفتن به ذهن بپذیری، یعنی تسلیم شوی که این کار مرکزت را دوباره عدم میکند. باید آنقدر فضا را باز کنی که این فضای گشودهشده بینهایت شود، بهعبارت دیگر هیچ همانیدگی در مرکزت نماند، دراینصورت تو از دردهای منذهنی خلاص میشوی و به منظور یا مقصودی که به این جهان آمدهای، نایل میشوی، چون آمدهای تا هشیارانه به بینهایت و ابدیت خدا زنده شوی، اگر زیاد در ذهن بمانی، از این مقصود عقب میافتی یا اصلاً بدون اینکه به این منظور برسی، میمیری و میروی.
✍️خداوند از جنس بینهایت و ابدیت است. ابدیت یعنی خداوند هیچ موقع نمیمیرد، همیشه جاوید است، بینهایت یعنی این لحظۀ ابدی، خداوند فقط در این لحظه است، یا بهعبارتی این لحظه خداوند است، ما هم طبق قانون الست چون از جنس او هستیم، باید هشیارانه در این لحظه به بینهایت او زنده بشویم، چون با منذهنی در زمان مجازی گذشته و آینده زندگی میکنیم، باید به این لحظه بیاییم و در این لحظه ساکن شویم، در این حالت از خواب ذهن بیدار شده و به بینهایت و ابدیت او زنده میشویم.