برنامۀ شمارۀ ۱۰۰۵ گنج حضور - بخش یکم، قسمت چهارم

منتشر شده در 2025/01/31
09:49 |

در شبِ دنیا که محجوب است شید

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲

 

شید: خورشید

 

✍️ هر کسی وارد شب دنیا یا شب ذهن می‌شود، خورشید یعنی خداوند را نمی‌بیند، ولی اگر فضاگشایی کند، شاهد و ناظر ذهنش شود، خداوند را می‌بیند و فقط به او امید می‌بندد، نه به این دنیا و چیزهایی که ذهنش نشان می‌دهد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ‌ الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

 

✍️ وقتی شما فضا را باز می‌کنید، از آن فضای گشوده شده، عقل کل، خداوند و زندگی شما را اداره خواهد کرد. عقل کل «مازاغ البصر» است، یعنی چشمش نمی‌لغزد، عقلی است که تمام کائنات را اداره می‌کند، فضاگشاست و مرکزش را عدم نگه می‌دارد، درحالی‌که عقل جزوی با رفتن به ذهن، هر لحظه چشمش می‌لغزد و به سوها نظر می‌کند.

 

«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَىٰ.»

 

«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»

 

قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷.

------------------------------------------------------------------------------------------------

عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان

جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغْ او را سوی گورستان بَرَد

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰-۱۳۱۱

 

✍️عقل مازاغ یعنی خردی که تمام کائنات را اداره می‌کند، هشیاری و نور انسان‌های خاصی مثل مولاناست که لحظه‌به‌لحظه فضا را باز می‌کنند و چیزی را به مرکز نمی‌آورند، بنابراین مرکزشان همیشه عدم است و چشمشان نمی‌لغزد که برحسب دردها و همانیدگی‌ها ببینند‌، پس جزو خاصان هستند.

حال «عقل زاغ» که نماد عقل من‌ذهنی‌ست، به هر سو نگاه می‌کند و مدام به انسان‌ها ضرر می‌زند و آن‌ها را در گورستان ذهن دفن می‌کند،‌ چون من‌ذهنی استاد ساختنِ گور برای انسان‌هاست.

همچنین کسی که من‌ذهنی‌ دارد، جانش دنبال زاغان، یعنی من‌ذهنی خودش و دیگران می‌رود و از عقل جزوی‌اش هدایت می‌خواهد، هر لحظه یک چیز ذهنی را به مرکزش می‌آورد، در این‌ حالت است که عقل من‌ذهنی‌اش او را به‌سوی گورستان ذهن خواهد برد و در من‌ذهنی دفن خواهد کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

نعرهٔ لاضَیْر بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌ کندن رهید

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

 

ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

 

«ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌ کندن نجات یافت.»

 

✍️شما مرتب «نعرۀ لاضَیْر» می‌زنید. وقتی فضای درونتان باز می‌شود، یک همانیدگی را شناسایی کرده، می‌بُرید و می‌اندازید، در درون دیو یا من‌ذهنی تهدیدتان می‌کند و شما را می‌ترساند، ولی شما با فضاگشاییِ گسترده و پرقدرت نعره می‌زنید که من ضرر نمی‌کنم، یعنی صدای درونتان آن‌‌‌قدر بلند است که به گوش خداوند می‌رسد. شما با صدای بلند می‌گویید، من این لحظه این‌قدر می‌فهمم و شعور دارم که همانیدگی و درد را شناسایی کنم و بیندازم، اگر همانیدگی از من بریده شود و بیفتد، من ضرر نمی‌کنم، دراین‌حالت من‌ذهنی می‌گوید تنها می‌مانی، من‌های ذهنی را رها نکن و با من‌های ذهنی زندگی کن، ولی من از تنهایی نمی‌ترسم؛ در اصل از هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد نمی‌ترسم.

 

«قَالُوا لَا ضَيْرَ  إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»

 

«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرونگیرد که به‌سوی پروردگارمان بازگردیم.»

 

قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰

 

------------------------------------------------------------------------------------------------

ما بدانستیم ما این تن نِه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

 

✍️ما فهمیدیم که ما من‌ذهنی، همانیدگی‌ها و‌ تنمان نیستیم، بلکه با مرکز عدم از ورای این‌ها به خداوند زنده هستیم و‌ زندگی می‌کنیم.

ما فهمیدیم حتی در زمانی که در شبِ دنیا هستیم یعنی از ثانیۀ صفر که به این‌ جهان آمده‌ایم تا هنگام مردن نیز با خداوند و ‌بر‌اساس او‌ زندگی می‌کنیم، یعنی او همیشه در مرکز ماست.

با‌ این‌ وجود درحال حاضر چون من‌ذهنی داریم، به خدا زنده نیستیم و زندگی نمی‌کنیم. اگر به زندگی زنده بودیم، ناکام نمی‌شدیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب سرنگون‌ساریم و پست

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

 

✍️ ما با هنرهایی که به‌‌وسیلهٔ ذهن یاد گرفته‌ایم، همانیده شده‌ایم، طبق آن‌ها نقش و «من» درست کرده‌ایم و خودمان را به مردم نشان داده‌ایم. این هنرها گردن ما را بسته‌اند.

ما به‌‌واسطهٔ این هنرهای ذهنی و نقش‌هایمان، مانند نقش پدر، مادر، استاد و معلم سرنگون و پست شده‌ایم. منظور از هنرها فضايل و کارهایی‌ست که آن‌ها را به‌خوبی بلد هستیم؛ مثل پزشکی، مهندسی، معماری، بنایی و بیزینس یعنی هر کسب و کاری. اگر برحسب این‌ها خودمان را به مردم نشان دهیم و با آن‌ها همانیده شویم، دراین‌‌صورت گردن ما را می‌بندند و ما را پست می‌کنند.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------