✍🏻خوشا به حال منذهنیای که وقتی در خواب ذهن است تا حدودی بیدار شود و از باطلِ خودش بگریزد، یعنی برعکسِ آن کارهای ذهنیِ قبلی را انجام دهد. این موضوع با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه صورت میگیرد، چنین شخصی قبلاً خودش را جسم میکرد، اکنون خودش را با عدم کردن مرکز از جنس هشیاری و اَلَست میکند، پس خوشا به حال منذهنی که هم این را تشخیص دهد و هم عمل کند. بیشترِ ما این موضوع را تشخیص میدهیم و میفهمیم، ولی عملاً کاری انجام نمیدهیم، چون عادت کردهایم همان کارهای قبلی را انجام دهیم. هر لحظه خودمان را باطل میکنیم، چگونه؟ با آوردن چیزهای ذهنی به مرکزمان و دیدن برحسب آنها و ایجاد هشیاری جسمی، پندار کمال، ناموس و درد. اینها یعنی ما در این لحظه به باطل میل داریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی
بر عشقِ حق بچَفْسَد بیصَمغ و بیسریش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۲۶۸
صَمغ: مایۀ چسبناکِ گیاهی که برای چسباندن اشیا بهکار میرود.
✍🏻این کار سخت است که یک نفر در خواب ذهن باشد و خودش خودش را بیدار کند، چون منهای ذهنیِ باطلْ ما را محاصره کردهاند و هر لحظه براساس قانون «ناظر جنس منظور را تعیین میکند»، جنس ما را تعیین کرده و ما را نیز باطل میکنند، مگر اینکه حواسمان جمع باشد و انتخاب دیگری داشته باشیم. انتخاب دیگر این است که همیشه و هر لحظه تشخیص دهیم که این لحظه، فضای گشودهشده مهمتر از آن وضعیت و چیزی است که ذهنمان نشان میدهد، قبلاً از خداوند به منذهنی میگریختیم، اکنون برعکس از منذهنی و باطلیِ آن بهسوی خداوند و فضای گشودهشده میگریزیم و فقط به عشق خداوند میچسبیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍🏻تکرار ابیات مولانا به ما کمک میکند تا حدودی، حتی شده یک ذره از باطلی و منذهنی بگریزیم، یا حداقل باطل را تشخیص دهیم و شناسایی کنیم که حقْ حالت فضاگشایی، صُنع، آفریدگاریِ ما، شادی بیسبب، هدایت، قدرت، حس امنیت و عقل زندگی است و باطلْ نیز عقلِ جزوی و سببسازی است، بنابراین از هیجانات منذهنی تشخیص میدهیم که باطل هستیم یا حق.
------------------------------------------------------------------------------------------------
قِسمِ باطل باطلان را میکَشند
باقیان از باقیان هم سرخَوشند
ناریان مر ناریان را جاذباند
نوریان مر نوریان را طالباند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲-۸۳
✍🏻اگر ما در این لحظۀ ابدی ساکن شویم و به گذشته و آینده نرویم، قیامت ما رخ میدهد و روی ذات و اصلمان میایستیم و از جنس باقیان میشویم. در این جهان منهای ذهنی، منهای ذهنی را جذب میکنند، انسانهای فضاگشا هم که از جنس زندگی شدهاند، انسانهای فضاگشا را که از جنس زندگی هستند، جذب میکنند و با آنها خوشند.
«ناریان» کسانی هستند که در ذهنشان هستند و هر لحظه آتش یعنی درد درست میکنند. انسانهای دردمند، دردساز، درد پخشکن، انسانهای دردمند و دردساز را جذب میکنند.
«نوریان» یعنی کسانی که انرژی زندهکننده و خرد زندگی را ساطع میکنند و از جنس زندگی شده و نوریان را جذب میکنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍🏻 ما در روز نمیتوانیم چشممان را بسته نگه داریم و اگر این کار را انجام دهیم، دلمان میگیرد، برای همین سریع میخواهیم چشممان را باز کنیم، پس اگر چشم دلمان هم بسته شود، باید زود آن را باز کنیم. ما ابتدا در هفت هشتسالگی چشم دلمان را بستیم و منذهنی درست کردیم، باید در دَه دوازدهسالگی چشم دل و عدممان را باز میکردیم، اما نکردیم.
مولانا میگوید اگر چشمت را باز کردی و هنوز دلت گرفته بود، بدان که دلگرفتگی و ناراحتی و همۀ هیجانات منذهنی به این علت است که چشم دلت با همانیدگیها گرفته شدهاست، پس اگر هر کاری میکنی، میبینی که ترس، نگرانی، خشم، اضطراب و استرست برطرف نمیشود، باید بدانی که چشم دلت بسته شدهاست. مکانیزمش به این شکل است، ما مرتب ذهنمان را به مرکزمان میآوریم و مرکزمان عدم نیست، درنتیجه چشم دلمان بسته است، ولی اگر فضا را باز کنیم یا مرکزمان عدم شود، چشم دلمان باز میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
باطلان را چه رُباید؟ باطلی
عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی
زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَود
گاو سویِ شیرِ نَر کَی رو نَهَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵-۲۰۵۶
عاطل: بیکار
✍🏻با منذهنی هر کاری کنیم عاطل خواهیم شد و به کام نمیرسیم، کارمان نتیجهای جز درد ندارد.
این بیتها بیان میکنند که چرا ما بهعنوان منذهنی تبدیل نمیشویم؟ چون هر جنسی جنس خودش را جذب میکند.
اگر گاو سوی شیر نر برود خورده میشود، ما نیز بهعنوان منذهنی اگر بهسوی خداوند برویم، منذهنیمان خورده میشود، درحالیکه نمیخواهیم منذهنی را از دست بدهیم.
ما باید به این بینش برسیم که منذهنی وجود ندارد و ما منذهنی نیستم، پس بگذاریم کوچک شود. از کوچک شدن منذهنی نترسیم و عمداً و دانسته منذهنیمان را کوچک کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
که مراداتت همه اِشکستهپاست
پس کسی باشد که کامِ او رواست؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸
اِشکستهپا: ناقص
✍🏻با منذهنی همۀ مرادات ما شکستهپا و نیمهکاره هستند و رضایتبخش نیستند. اگر ما با منذهنی خانه بخریم، ازدواج کنیم، بچهدار شویم و مسافرت برویم، هیچکدام از اینها به کام نمیرسند، چون با منذهنی انجام شدهاند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍🏻اگر ما این موضوع را نمیدانیم که باید بهسوی خداوند برویم و فضا را باز کنیم و منذهنیمان را کوچک کنیم، دراینصورت هرچه اشعار مولانا یا دیگر بزرگان را بخوانیم، فقط بررسی مفاهیم است نه عمل کردن! یک عدهای اینگونه مولانا را میخوانند و هیچ فایدهای ندارد.
اگر از اشعار بزرگان کمک بگیریم وقتی موضوعی پیش میآید که باید عمل کنیم، میدانیم نباید بهعنوان منذهنیِ باطل بهسوی باطل برویم، درنتیجه مانند عاطل و بیکار با کارافزایی، مسئلهسازی، دشمنسازی و دردسازی عمل نمیکنیم.
ما بهصورت جمعی هم عاطل هستیم، جنگ میکنیم، خرابی به بار میآوریم، بعد از اینکه خراب کردیم، دوباره میگوییم ما از اول برادر بودیم، دوست بودیم، پس الآن پولها را بیاوریم خرج کنیم، این ویرانیها را درست کنیم و دوباره آبادان کنیم. اگر از جنس خدا بودیم که جنگ نمیکردیم. ما بهعنوان منذهنی باید بهسوی شیر نر یعنی خداوند برویم، ولو اینکه میبینیم خورده شده و کوچک میشویم.
باید کوچک شویم، باید درک کنیم که ما این منذهنی نیستیم، از جنس زمان و درد نیستیم و این شناساییها را با تکرار ابیات، هر لحظه در خودمان ایجاد کنیم.