برنامۀ شمارۀ ۱۰۰۵ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت دوم

منتشر شده در 2025/01/31
13:07 |

زآن جِرایِ روح چون نُقصان شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود

 

پس بداند که خطایی رفته‌است

که سَمَنْ‌زارِ رضا آشفته‌است

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲-۱۸۶۳

 

نُقصان: کمی، کاستی، زیان

جِرا: سهمیه، مستمری

جرای روح: انرژی‌ای که از خداوند می‌گیریم.

سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آن‌جا که سَمَن رویَد.

 

✍🏻 وقتی ما این ابیات‌ را تکرار کنیم، پس از مدتی می‌بینیم که حالمان خیلی خوب می‌شود. این حال خوب از من‌ذهنی نیست، حال اصلی ما است. حال اصلی ما شادی بی‌سبب، حس امنیت و فضاگشایی در درون، رواداشت زندگی به خود و به دیگران است، این‌که ما واقعاً میل به مسئله‌سازی نداریم و اگر کسی می‌خواهد مسئله بسازد، از کنار او رد می‌شویم.

حال به‌محض این‌که باطل شویم، یعنی فضا بسته شود، می‌فهمیم که آن حال خوب رفت و آن سهمی که از زندگی می‌گرفتیم و غذای روحمان بود کم شد، پس جانمان از نقصان آن لرزان می‌شود، در‌این‌صورت متوجه می‌شویم خطایی مرتکب شده‌ایم و کاری کرده‌ایم که آن گلستان رضا آشفته شده‌است، گلستانی که باعث شده‌ بود ما از زندگی راضی باشیم و اتفاقات ما را نکِشند و فضاگشا باشیم.

خطایی که باعث‌ بروز این حال می‌شود چیست؟ خطا یعنی ما چیزی را به مرکزمان آورده‌ایم، پس فوراً می‌فهمیم و متوجه می‌شویم که آن مسیر را نباید ادامه دهیم.

 

اگر یک آدم دردمند و دردافشان، پیش ما آمد و دلمان گرفت، می‌فهمیم که انرژی بد ساطع کرده و دلمان گرفته‌است. پس فضا را باز می‌کنیم و چند بیت مولانا می‌خوانیم، می‌بینیم که آن حال بد که ناشی از قرین بد و فضابندی ما بود، رفت و دوباره سهمیه و مستمریِ ما از خداوند آمد.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------

مر یتیمی را که سُرمه حق کشد

گردد او دُرِّ یتیمِ بارَشَد

 

نورِ او بر دُرّها غالب شود

آن‌چنان مطلوب را طالب شود

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴-۲۸۶۵

 

دُرِّ یتیم: مروارید تک، مروارید گران‌بها

رَشَد: هدایت

بارَشَد: کسی که دارای هدایت است، مُهتدی.

 

✍🏻در من‌ذهنی همۀ ما انسان‌ها یتیم هستیم، چون از زندگی جدا شده‌ و من‌ذهنی درست کرده‌ایم، اما اگر خداوند با فضاگشایی چشم ما را سرمه بکشد، تبدیل می‌شویم به مروارید گران‌بها و تک، یعنی انسانِ به حضور زنده‌شده، انسانی که فضا را باز کرده، یکتا شده و با خداوند یکی شده‌است.

وقتی من‌ذهنی داریم، زیر نفوذ من‌های ذهنی هستیم و مطلوب ما چیز بیرونی است ولی وقتی فضای درون ما گشوده می‌شود، خورشیدی از درون ما بالا می‌آید و نور او بر درّهای همانیدگی غالب می‌شود، درنتیجه ما طالب خداوند می‌شویم، فضا گشوده می‌شود، با او یکی می‌شویم و نور، شادی بی‌سبب غالب می‌شود. در این حالت چون ما جسم نیستیم، هشیاری‌های جسمی نمی‌توانند ما را بکِشند، من‌های ذهنی هم نمی‌توانند روی ما اثر بگذارند. نور خداوند بر درّهای همانیدگی و دردها غالب می‌شود و درنتیجه این نور، نور ایزدی را طالب می‌شود.

 

در دلش خورشید چون نوری نشانْد

پیشَش اختر را مقادیری نمانْد

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

 

✍🏻وقتی خورشید زندگی با فضاگشایی، نور حضور را در دل انسان مستقر می‌کند، دراین‌صورت نور اختران، یعنی همانیدگی‌ها‌ ارزششان را از دست می‌دهند.

 

نور خداوند با تکرار ابیات و فضاگشاییِ لحظه‌به‌لحظه در ما مستقر می‌شود؛ در‌این‌صورت اجازه می‌دهیم این نور در درون ما ثابت بماند، از بین نرود، کم نشود و دائماً هم بیشتر شود. درنتیجه کم‌کم همانیدگی‌ها که می‌درخشیدند و ما را وسوسه می‌کردند که به مرکزمان بیایند ارزش خود را از دست می‌دهند و همچنین هر دردی به‌جز درد هشیارانه که برای انداختن همانیدگی‌ها است معنی‌اش را برای ما از دست می‌دهد و نمی‌تواند به درون ما نفوذ کند.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------

اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش نیست

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت۳۰۷۲

 

قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

 

✍🏻مولانا می‌گوید، هر لحظه‌ ندایی می‌آید که ای انسان به‌سوی من برگرد، شنیدن آن ندا کار هر قلاش نیست. ذکر خدا یا فضاگشایی نیز کار هر اوباش یا هر من‌ذهنی نیست.

 

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»

«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»

قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

 

این آیه تمثیلی از این مفهوم است که ای کسانی که ایمان آورده‌اید، لحظه‌به‌لحظه فضاگشایی کنید و اجسام را به مرکزتان نیاورید.

 

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»

«ای جانِ آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته به‌سوی پروردگارت درحالی‌که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»

قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

 

جان آرام‌گرفته هنگام فضاگشایی خودش را به ما نشان می‌دهد. ما باید بدون این‌که طغیان کنیم و چیزها را به مرکزمان بیاوریم، به‌سوی پروردگار برویم، درحالی‌که ما از او خشنود هستیم، او نیز از ما خشنود است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش 
ورنه پیلی، در پیِ تبدیل باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۳

آیس: ناامید

 

✍️مولانا می‌گوید، من‌ذهنی‌ نمی‌تواند فضاگشایی و برگشتن به‌سوی خداوند را انجام ‌دهد، اما ای انسان، تو ناامید نشو، پیل باش و از جنس زندگی باش. اگر پیل نیستی شروع کن به فضاگشایی و تبدیل شدن. لحظه‌به‌لحظه بگو که من از جنس باطل نیستم و از باطل به‌سوی حقیقت می‌گریزم و این کار را با ذکر خداوند انجام می‌دهم. ذکر خداوند فضاگشایی و تجربهٔ او در این‌ لحظه است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

هیچ کُنجی بی‌ دَد و بی‌ دام نیست 

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست  

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

 

دَد: حیوانِ درّنده و وحشی 

 

✍️هیچ کُنجی از این جهان، بدونِ دَد و دام یعنی من‌ذهنی نیست.

هر من‌ذهنی درد دارد. ما نمی‌توانیم من‌ذهنی داشته باشیم، جایی را در این جهان پیدا کنیم، برویم و آن‌جا به آرامش برسیم، امکان ندارد، هرجا باشیم یکی سراغمان می‌آید. ما فقط در خلو‌تگاه حق آرامش داریم که این خلوتگاه هم فقط با فضاگشایی به‌دست می‌آید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر 

نیست بی ‏‌پامُزد و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۲

 

پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد 

دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

 

✍️ما در کنج زندان این جهان زاده شده‌ایم و‌ باید در این جهان زندگی کنیم و نمی‌توانیم از جهان و‌ این بدنمان فرار کنیم، ولی در این‌جا مهمانِ خدا هستیم.

حال اگر ما هر چیز و‌ هر کس را به خانه‌مان یعنی دلمان دعوت کنیم و‌ به مرکزمان بیاید، حقّ‌القدم می‌خواهد، مانندِ این رسم که هرکه درِ خانهٔ ما می‌آید می‌گوید من آمده‌ام درِ خانهٔ شما یک چیزی باید به من بدهی، پس اگر برای خانهٔ نو یعنی دلمان مهمانی بدهیم و چیزها و اشخاص مختلف را به آن‌جا دعوت کنیم، مهمانان، زندگی‌مان را می‌دزدند. در این جهان هیچ‌‌چیزی نیست که به مرکز ما بیاید و زندگی ما را ندزدد. ما باید به تمام آن‌ چیزهایی که به‌عنوان‌ همانیدگی به مرکزمان دعوت کرده‌ایم، پامُزد بدهیم.