گر گریزی بر امیدِ راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰
✍️واقعاً اگر ما منذهنی را نگه داریم، نمیتوانیم روی راحتی و آرامش را ببینیم، مثلاً اگر محل زندگی خودمان را تغییر دهیم، باز هم به آسایش نخواهیم رسید، چون هر لحظه چیزها را به مرکزمان میآوریم، برحسب آنها میبینیم و از رحمت و خرد زندگی محروم میشویم.
هرکه دور از دعوتِ رحمان بُوَد
او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸
✍️خداوند برای ما دعوتنامه فرستاده که شما مهمان من هستید، وارد فضای یکتایی شوید. اگر ما این دعوت را نپذیریم، فضا را باز نکنیم، به ذهن برویم و در ذهن صاحبخانه شویم، دراینصورت «گداچشم» هستیم، یعنی حتی اگر پادشاه شویم، چشمِ ما دنبال مال مردم است و سیر نخواهد شد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳
قوت: غذا
✍️ با فضای گشودهشده غذای اصلی بشر نور خداوند است که از آنطرف میآید. غذایی که از جهان بیرون، از فضابندی و انقباض میآید، قوت حیوانی است و برای انسان شایسته نیست و به او نمیسازد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
اگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵
خِصال: خصلتها، خویها
✍️ما هیچوقت خدا نمیشویم، اما میتوانیم خوی خدایی را بگیریم، مثل ذره که نور نمیشود، اما میتواند خاصیت و خوی نور را بگیرد. ما نمیخواهیم عین خداوند شویم، ما فقط میخواهیم از «تابِ شعاعش» خاصیت او را پیدا کنیم. وظیفهٔ ما در این لحظه این است که فضا را باز کنیم و نورخصال شویم؛ یعنی خوی خداوند را پیدا کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
✍️ مولانا میگوید فضا باز کن. اِلیالْاَبَد این مسیر ادامه دارد. اصلاً به ذهن نرو. ابیات را با منذهنیات نخوان و پیشرفت خودت را با خطکشِ منذهنی اندازه نگیر. با ذهنت مقصدی تعیین نکن و فکر نکن که تمام شد رسیدی. خیر، اینگونه نیست؛ صدرِ تو راه است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
✍️خداوند از زبان مولانا میگوید ای انسان، تو عاشق حالِ منذهنی خودت هستی، نه عاشق من. چون اگر عاشق من بودی فضا را باز میکردی و به من تبدیل میشدی. تو به امید خوب شدن حالِ منذهنیات دائماً خدا خدا کرده و عبادت میکنی. همهٔ اینها برای این است که حالت خوب شود، ولی نمیشود، چون منذهنی دائماً دردسازی و مسئلهسازی میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچِ هیچی که نیاید در بیان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
«همانطور که عظمت بینهایتِ الهی قابلِبیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم بهعنوان منذهنی قابلِ بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هرچه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
✍️شما نباید خودتان را مشغول کنید و مثلاً به دیگران بگویید یادتان است پنج سال پیش این حرف را زدید و من را رنجاندید؟ من هنوز آن رنجش را دارم! چرا این حرف را زدید؟ چرا این کار را کردید؟ چرا به من خیانت کردید؟ چرا دروغ گفتید؟ مگر ما رفیق نبودیم؟! همهٔ اینها را دور بیندازید. اینها هیچِ هیچ هستند. اصل این است که شما میخواهید به زندگی زنده شوید. این چیزها شما را معطل میکنند و وقت شما را میگیرند. حرفهای منذهنی هیچِ هیچ هستند و حتی بیانشان هم به درد نمیخورد.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى دانا است.»
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
------------------------------------------------------------------------------------------------
هرکه او بی سر بجنبد، دُم بُوَد
جُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَد
کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشۀ او خَستنِ اَجسامِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰-۱۴۳۱
کژدُم: عقرب
خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
✍️هر کسی با انقباض فضا را ببندد و برحسب درد و خیال، فکر و عمل کند، کَژ میرود و در ذهن که تاریک است، چیزی نمیبیند، چون بهوسیلهٔ همانیدگیها میبیند. هیچ کار زیبایی از او برنمیآید. بدنش مریض و فکرهایش خراب است. خشمگین و پر از درد و زهر است و حرفهاش نیش زدن به «اجسام پاک» است، بهعنوان مثال وقتی یک نوزاد تازه وارد این جهان میشود، ما فوراً دردهایمان را به او میدهیم. مادر که ممکن است هزاران درد داشته باشد، دائماً با ارتعاش درد و قرین شدن با بچه، دردهایش را به او میدهد.