پس ریاضت را به جان شو مُشتری
چون سپردی تن به خدمت، جان بَری
ور ریاضت آیدت بیاختیار
سر بِنِهْ، شُکرانه دِه، ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت، شُکر کن
تو نکردی، او کشیدت زَامرِ کُن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶-۳۳۹۸
امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و میشودِ» خداوند
✍️ ریاضتْ سختی صبر و فضاگشایی است. مولانا میگوید ای انسان، تسلیم، عدم قضاوت، همانیده نشدن با چیزهای آفل، پرهیز و همانیده نشدن با چیزهای جدید را با جان و دلت مشتری شو. اگر خودت ریاضت، سختی، صبر و فضاگشایی را انتخاب کردی، چه بهتر! ولی اگر خودت انتخاب نکردی و زندگی خواست چیزی را از تو بگیرد که با آن همانیده هستی، دراینصورت تسلیم شو، شکر کن، شکرانه بده، بدان که داری موفق میشوی. وقتی خداوند با «قضا و کُنفَکان» ریاضتی را به تو داد، با دل و جان بپذیر. بنابراین اگر شما واقعاً روی خودتان کار میکنید، وقتیکه با سختیِ جدایی از یک همانیدگی روبهرو میشوید باید خدا را شکر کنید، نباید ناله کنید و بگویید این چیست دیگر؟! بدانید که شما همانیده شدهاید و زندگی میخواهد شما از این همانیدگی جدا شوید. به خودتان بیایید فضا را باز کنید، شکر کنید و خوشحال باشید که این دارد اتفاق میافتد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ وقتی آفتاب زندگی از مرکز ما بالا بیاید و وصال خداوند مُلک و دارایی ما شود، میبینیم که دیگر حیله و فریب حال منذهنی نمیماند. حال اصلی که با فضای گشودهشده و از خداوند تشکیل شدهاست، در مرکز ما مستقر میشود. مردم زیر نفوذ حالی هستند که واقعی نیست، این فریب و حیلهٔ حال منذهنی است که بیشتر مردم به آن دچارند. این حال یک حال مصنوعی است و دائماً تغییر میکند. حال منذهنی هیچوقت خوب نمیشود، چون این منذهنی توهم است. طرح خداوند این است که منذهنی بدحال شود تا ما بفهمیم ما منذهنی نیستیم، از جنس خداوند هستیم و حال اصلی ما بهصورت الست با فضاگشایی بهوجود میآید. ما باید به خودمان نگاه کنیم ببینیم آیا حرف مردم در ما اثر دارد؟ اگر با حرف، حالمان تغییر میکند، در حیلهٔ حال منذهنی هستیم، چون ما خودمان را گول زدیم که ما این منذهنی هستیم، بنابراین دنبال حال خوبش هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
زین نظر، وین عقل، نآید جز دَوار
پس نظر بگذار و بگزین انتظار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵
دَوار: سرگشتگی، سرگردانی
✍️هشیاری و عقلی که منذهنی دارد، عقل چیزها است. آن جز سرگشتگی و گم شدن در فکرها هیچ عایدی ندارد، پس نظر منذهنی و هشیاری جسمی را بگذار و ذهن را خاموش کن و منتظر فضل الهی باش.
------------------------------------------------------------------------------------------------
از سخنگویی مجویید ارتفاع
منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
استماع: شنیدن
✍️مولانا میگوید از سخن گفتن ارتفاع مجویید، یعنی نه خودتان حرف بزنید و بلند شوید، نه با حرف دیگران بلند شوید. برای کسی که با فضاگشایی در مسیر معنوی و در انتظار فضل ایزدی است، گوش دادن، بهتر از حرف زدن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت است
هر خیالِ شهوتی در رَه بُت است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۷
✍️مقام استادی یا معلمی یک نوع شهوت است. با منذهنی، انسان تحت نفوذ منهای ذهنی درمیآید که میگویند استاد شما بلد هستید، شما به ما یاد بدهید، راهنمایی کنید، چه استاد خوبی هستید، ما هم گول میخوریم. این موضوعِ بسیار حساسی است که ما متوجه باشیم منصبِ تعلیم یک نوع شهوت است و در این راه که ما بهسوی او میرویم، هر فکر و خیال شهوتی بُت است، پس ما منصبِ تعلیم نداریم و هیچکدام از ما استاد نیستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
عقلِ جزوی همچو برق است و دَرَخش
در دَرَخشی کَی توان شد سویِ وخْش؟
نیست نورِ برق، بهرِ رهبری
بلکه امرست ابر را که میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۹-۳۳۲۰
دَرَخش: آذرخش، برق
وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.
میگِری: گریه کنی
✍️عقل جزویِ منذهنی شبیه برق و مثل یک جرقه زدن است. زمانی که میخواهد باران بیاید، رعد و برق میزند و آسمان روشن میشود و دوباره خاموش میشود. در این روشنایی برق که یک لحظه آسمان را روشن میکند، نمیتوان راه را پیدا کرد و به شهر دیگری رفت که فضای یکتایی است. مولانا این مثال را میزند تا بگوید در روشنایی عقل منذهنی نمیتوان بهسوی خدا رفت. منذهنی روشنایی لحظهای دارد. مثل نور برق در شب با جرقه زدن یک لحظه روشن میشود شما اطراف را میبینید، اما زود خاموش میشود و شما نمیتوانید راه را پیدا کنید. این نور برای رهبری خودتان، جامعه و پیدا کردن راه در شب و در زندگی شخصی یا جمعی مناسب نیست، بلکه برای این است که ابر گریه کند. برق جرقه میزند که از ابر باران ببارد، ما هم باید باران بباریم، یعنی گریه کنیم، فضا را باز کنیم، التماس کنیم و تواضع داشته باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ تَن
لیک نتواند به خود آموختن
عقلِ رنجور آرَدَش سویِ طبیب
لیک نبْود در دوا عقلش مُصیب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۲۲-۳۱۲۳
كُتّاب: مكتبخانه
تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»
مُصیب: اصابتکننده، راستکار، راست و درست عملکننده
مولانا در این ابیات مثال میزند که عقل کودک میفهمد که باید به مکتبخانه و مدرسه برود، ولی خودش نمیتواند به خودش یاد بدهد. عقلِ مریض هم میداند باید نزد پزشک برود، اما در همین حد میفهمد، خودش نمیتواند نسخه بنویسد. عقل منذهنی ما هم اینها را میفهمد که نمیتواند به ما کمک کند و باید به دکتر که در اینجا مولانا است، مراجعه کنیم. با عقل منذهنی نمیتوانیم از منذهنی بیرون بیاییم، اما در این حد میتوانیم بفهمیم که باید مولانا بخوانیم، تسلیم شویم، پرهیز کنیم، سرکشی نکنیم و میدانم نداشته باشیم. ما در سطح منذهنی میفهمیم که نباید قضاوت کنیم، با چیز آفل همانیده نشویم، جسمپرستی و مکانپرستی و زمانپرستی نکنیم.