برنامۀ شمارۀ ۱۰۰۴ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2025/01/30
10:11 |

✍️بی‌توجهی به آموزش‌های گنج‌حضور و قدر آن را ندانستن بی‌ادبی است. اگر می‌بینید که در آتش شهوت چیزها می‌سوزید یا به‌خاطر عشق به آن‌ها کور و کر شده‌اید، به‌گونه‌ای که به شما ضرر می‌زنند و ضررش را نمی‌بینید و ادامه می‌دهید، بدانید که پیش افرادی مثل مولانا ترک ادب کرده‌اید. اگر ما آموزش‌های انسان‌های زنده به حضور مانند مولانا را به‌کار نبریم، دل نسپاریم، روی خودمان کار نکنیم و قانون جبران را که کار روی خود است، انجام ندهیم، داریم بی‌ادبی و بی‌توجهی می‌کنیم. ما باید واقعاً صادق، عاشق، فضاگشا و متواضع باشیم. دنبال مرید و تأیید و‌ توجه نگردیم. باید به خودمان نگاه کنیم، حواسمان به خودمان باشد و خودمان را با مولانا محک بزنیم. به این آموزش‌ها متعهد شویم. هرجا می‌بینیم من‌ذهنی‌ و پندار کمال و ناموسمان بالا می‌آید و مقاومت، قضاوت و سرکشی می‌کنیم، به خودمان نهیب بزنیم و خودمان را تسلیم کنیم. فضا را باز و صبر کنیم و این ابیات را تکرار کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

صد هزاران بار بُبْریدم امید

از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۲

 

✍️ ما هزاران بار از خداوند ناامید شده‌ایم، یعنی به سبب‌سازی ذهن رفته‌ایم، خورشید را ندیده‌ایم و به تاریکی افتاده‌ایم. اگر شما فضاگشایی می‌کنید ناگهان انقباض می‌آید و تا دو روز نمی‌توانید فضاگشایی کنید، از خداوند ناامید می‌شوید؟ نه، نمی‌شوید، چون می‌دانید تنها منبع کمک خود خداوند است، پس صبر می‌کنید، سعی می‌کنید دوباره فضاگشایی کنید و منتظر می‌مانید. مولانا می‌گوید از خداوند امید نبُرید. ما گِرد فضای گشوده‌شده می‌گردیم. تمرکزمان روی خودمان است و آفتاب زندگی به‌صورت ما بالا می‌آید و به‌این‌ترتیب طناب سبب‌سازی ذهن را قطع می‌کنیم، ولی ممکن است دوباره به ذهن و به سبب‌سازی بیفتیم و ناامید شویم. نباید ناامید شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب‏

 

ور شوم نومید، نومیدیِّ من

عینِ صُنعِ آفتاب است ای حسن‏

 

عینِ صُنع از نَفْسِ صانع چون بُرَد

هیچ هست از غیرِ هستی چون چَرَد؟

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۳-۱۱۱۵

 

صُنع: آفریدگاری

صانع: آفریدگار

 

مولانا می‌گوید ما مانند ماهی دور از آب هستیم. ماهی ممکن است گاهی بیرون از آب بیفتد، ولی می‌خواهد زود به آب برگردد. شما هم باید این‌گونه باشید. همان‌طور که ماهی از آب ناامید نمی‌شود شما نیز اگر در ذهن و سبب‌سازی افتادید، نباید آن‌جا بمانید و ناامید شوید. ماهی منتظر نمی‌ماند اتفاقی بیفتد که در آب بپرد؛ همین‌که به خشکی افتاد فوراً دوباره داخل آب می‌پرد. مولانا می‌گوید این هم صنع زندگی است که ناامید شوید و به ذهن بیفتید. ‌زندگی می‌خواهد ناامید شوید تا چیزی به شما نشان دهد. پس اگر به ذهن افتادید و ناامید شدید، بگویید آخر من چگونه می‌توانم از خداوند جدا شوم؟ اصلاً امکان ندارد، پس ناامیدی و وضعیت بد و انقباض من موقتی است. شما باید با فضاگشایی هستی را در زندگی پیدا کنید، درنتیجه از غیر هستی که ذهن و توهم است غذا نخورید، به‌عنوان‌مثال به اخبار که غذای ذهن است گوش ندهید، دردهای ذهن برایتان جدی نباشد و از توَهم غذا نخورید، بلکه از زندگی غذا بگیرید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

گفت موسی را به وحیِ دل خدا

کای گُزیده دوست می‌دارم تو را

 

گفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم

موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنم

 

گفت: چون طفلی به پیشِ والِده

وقت قهرش دست هم در وَی زده

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱-۲۹۲۳

 

ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش

والِده: مادر

 

✍️خداوند می‌گوید ای انسان، در میان خلقتم تو را برگزیده‌ام و تو را دوست می‌دارم. در من چه خصلتی است که به‌موجبِ آن مرا دوست می‌داری تا آن را زیادتر کنم؟ همانطور که طفل هنگام تنبیه و قهرِ مادرش دوباره دست در دامنِ او می‌زند و جای دیگر نمی‌رود؛ رابطه ما با خداوند نیز باید همین‌طور باشد، گاهی خدا ما را مورد قهر قرار می‌دهد و منقبض می‌کند، در آن زمان هم باید او را بغل کنیم و جای دیگر نرویم. اگر این کار را انجام دهیم دوستی ما با خداوند زیادتر می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

این جهان همچون درخت است ای کِرام 

ما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خام   

 

  سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را 

زآن‌که در خامی، نشاید کاخ را   

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳-۱۲۹۴

 

✍️ما با خواندنِ اشعار مولانا متوجه می‌شویم همانیدگی‌‌‌هایمان که به آن‌ها چسبیده‌ایم، چیزی به ما نمی‌دهند، بنابراین رفته‌رفته سرد می‌شویم و آن‌‌ها را رها می‌کنیم، هرچند ابتدا محکم چسبیده بودیم، اما اکنون کم‌کم دستمان شل و‌ شل‌تر می‌شود، تا این‌که بعضی از همانیدگی‌ها را رها کرده و می‌فهمیم که این‌ها به ما زندگی نمی‌دهند، این پخته شدن است. خام هم کسی است که به چیزهای این جهانی سفت و محکم چسبیده و آن‌ها در نظرش مهم هستند. میوه‌های خام شاخ درخت را محکم می‌گیرند. ما هم مانند میوه‌های خام همانیدگی‌های این جهان را محکم گرفته‌ایم، به‌تدریج که تجربه پیدا می‌کنیم متوجه می‌شویم که با من‌ذهنی چیزهایی که در مرکزمان بودند به ما زندگی ندادند و از آن‌ها سرد شده، پخته و بالغ می‌شویم.