برنامۀ شمارۀ ۱۰۰۴ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت دوم

منتشر شده در 2025/01/30
11:02 |

چون از آن اقبال، شیرین شد دهان 

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان  

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

 

✍️شما هرچه جهان را رها می‌کنید و زندگی‌تان از همانیدگی‌ها آزاد می‌شود، فضا گشوده‌تر می‌شود، سپس از آن فضای‌گشوده‌شده غذای زندگی می‌آید و دهانتان شیرین می‌شود، دراین‌صورت مُلک جهان یعنی همانیدگی‌ها برای شما ارزششان را از دست داده و سرد می‌شوند، به‌عنوان‌مثال اگر قبلاً از پولتان هویت می‌خواستید، به رُخ مردم می‌کشیدید و خوشی به شما دست می‌داد، بالاخره می‌فهمیدید این خوشی در مقایسه با شادی بی‌سبب که از فضای گشوده‌‌شده می‌آید سطحی است، پس دیگر آن را نمی‌خواهید. دیگر پُز همسر، بچه، خانه و مقام را نمی‌دهید، چون دلتان نسبت‌به هویت گرفتن از آن‌ها سرد شده‌است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

آن‌که او‌ موقوفِ ‌حال ‌است، ‌آدمی‌ست

گه به‌ حال ‌افزون ‌‌و، گاهی ‌در کمی‌ست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

 

✍️حال انسان‌ها دائماً تغییر می‌کند و خوب و بد می‌شود. این حال موقوف تغییرات زمان مجازی و من‌ذهنی است. هم من‌ذهنی هم حالش و هم زمان روان‌شناختی توهم و مجازی است. حالی که مَجاز نیست و واقعی است، حال اصلی و الست ما است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

 

✍️شما عاشق حال من‌ذهنی هستید یا عاشق خداوند؟ اگر عاشق خداوند هستید، باید فضا را باز کنید. اگر عاشق حال من‌ذهنی‌تان هستید و با سبب‌سازی ذهن می‌خواهید این حال را خوب کنید، دراین‌صورت در ذهنتان دنبال این می‌گردید که مردم دربارهٔ شما حرف خوب بزنند، خودتان دربارهٔ خودتان حرف خوب بزنید. مولانا از زبان زندگی می‌گوید ای انسان، تو عاشق حالی، عاشق من نیستی. بر امید این‌که حال من‌ذهنی‌ات خوب شود به من می‌تنی. شما از خودتان سؤال کنید آیا وقتی دعا و عبادت می‌کنید و از خداوند چیزی می‌خواهید، برای این‌ است که حال من‌ذهنی‌تان خوب شود یا واقعاً خودش را می‌خواهید؟ آیا حال من‌ذهنی‌تان را می‌خواهید خوب کنید؟مردم در فریب حال هستند. این‌که می‌گویید الآن حالم خوب نیست، حیله است. چرا حالتان خوب نیست؟ چون یکی از همانیدگی‌ها زیاد نشده، به خطر افتاده، یا دارد کم می‌شود. این‌ها همه چیزهای ذهنی و آفل هستند، پس شما باید فارغ از حالِ من‌ذهنی باشید. شما عاشق خداوند هستید یا عاشق حالتان؟ به‌ امید این‌که حال من‌ذهنی‌‌تان خوب شود مشغولِ خدا هستید، با او سر و کار دارید و اسم او را می‌برید؟

 

او درونِ دام دامی می‌نَهَد

جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

 

✍️ انسان ابتدا وارد دام جسم شده، سپس در دام جسم با همانیده شدن دام دیگری ایجاد کرده‌است که همان دام دوم یا ذهن است، بنابراین باید مرکزش را عدم کند تا بتواند با کمک خداوند در مدتی که درون این جسم است از این دو دام بیرون بجهد. اگر بخواهد با من‌ذهنی عمل کند نمی‌تواند از دام‌ها رها شود. نمی‌توان بدون کمک خداوند از همانیدگی‌ها خلاص شد. شما می‌خواهید با سبب‌سازی از شرّ سبب‌سازی رها شوید، نمی‌شود. با هشیاری جسمی نمی‌توان هشیاری جسمی را از بین برد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

غرقهٔ‌ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۵

 

✍️ما به‌عنوان اَلَست یا امتداد خدا وارد این جهان می‌شویم، ابتدا جسم‌مان را و سپس چیز دیگری به‌عنوان ذهن می‌تنیم؛ هر دوی این‌ها فانی هستند و متلاشی می‌شوند.

 

«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»

«نه زاده است و نه زاده شده.»

قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳

 

ما امتداد خدا هستیم، پس طبق این آیه به‌عنوان امتداد او زاییده نمی‌شویم. اَلَست یا اصل ما تغییری نمی‌کند، حقیقتاً تولد و مرگی وجود ندارد. تولد و مرگ توهم ذهن است. ما از جنس او هستیم. مرگی وجود ندارد. این‌که وقتی مردم می‌میرند گریه می‌کنیم یا از مرگمان می‌ترسیم، به‌خاطر توهم ذهن است. در توهمِ من‌ذهنی هستیم. خداوند نه می‌زاید، نه زاده می‌شود، پس ما هم که به‌صورت او وارد این جهان می‌شویم، درست است که از شکم مادرمان بیرون می‌آییم، ولی به‌صورت امتداد خدا زاییده نمی‌شویم، تغییر نمی‌کنیم، همیشه از جنس او و‌ جوان هستیم. این جسم است که رشد و تغییر می‌کند تا بالاخره متلاشی شود. ما باید با فضاگشایی غرق نوری شویم که نه می‌زاید، نه زاده می‌شود، یعنی باید به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش

 

منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف

 

تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷-۱۴۳۹

 

✍️مولانا می‌گوید ای انسان، تو به چیزی که ذهنت نشان می‌دهد اصلاً نگاه نکن. ذهنت نقشِ زشت یا خوب را نشان می‌دهد. تو فضا را باز کن و‌ ببین که از جنس اَلَست هستی. مطلوب تو زندگی و خداوند است. باید با او یکی شوی. به همّت و خواست خودت که با فضاگشایی همراه است نگاه کن، با ذهنت نگاه نکن که حقیری یا ضعیف. ای بزرگوار، ای شریف، تو از جنس او هستی. در هر شرایطی که هستی بطلب، نگذار وضعیتی که ذهنت نشان می‌دهد مانعِ طلبِ تو شود. بطلب، یعنی با فضاگشایی از آن‌ طرف آب زندگی را بجو، نه آبِ ذهن را.