برنامۀ شمارۀ ۱۰۰۳ گنج حضور - بخش سوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2025/01/03
12:18 |

نیش عقرب نه از رهِ کین است

اِقتضای طبیعتش این است

ضرب‌المثل

 

✍️اقتضای من‌ذهنی پخش درد و‌ جنبشش مانند جنبش کَژدُم است. دائماً کَژ می‌رود و نمی‌تواند صاف برود. صاف رفتن فقط با فضاگشایی ممکن است. کسی که منقبض می‌شود، واکنش نشان می‌دهد و برحسب همانیدگی‌ها می‌بیند، کَژ می‌رود، در این شبِ دنیا کور است و‌ چراغ‌قوّه ندارد. چراغ‌قوّهٔ ما فضای گشوده‌شده است و با آن می‌توانیم در شب ذهن جلویمان را ببینیم . ما باید هر لحظه ناظر باشیم که آیا زهرمان را به جان آدم‌ها می‌ریزیم؟ آیا یک مادر دردهایش را با ارتعاش به جان فرزندش می‌ریزد؟ به‌عنوان‌ مثال وقتی پیش کسی می‌رویم و او را خشمگین می‌کنیم، در آن لحظه کژدم می‌شویم و زهرمان را به جان او می‌ریزیم. عدم قدردانی، قدرناشناسی و عدم اجرای قانون جبران زهرناکیِ زشت و شب‌کوری است. ما باید سَرِ این عقرب را بکوبیم. من‌ذهنی باید از هم بپاشد و با فضاگشایی کوچک شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما فکر می‌کنیم من‌ذهنی می‌تواند خودش را اداره کند و به کسی احتیاج ندارد، درحالی‌که من‌ذهنی مانع‌‌ساز، مسئله‌ساز، دشمن‌ساز و دردساز است و پندار کمال و ناموس درست می‌کند، اما دل اصلی ما که با فضاگشایی خودش را به ما نشان می‌دهد شیر خدا است. آن اصلِ ما باید نفْس را اداره کند، نه این‌که نفْسمان ما را اداره کند، بنابراین ما باید در هر صورت مرکزمان را عدم نگه داریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

چو‌ن‌که مُستغنی شد او، طاغی شو‌د

خر چو بار انداخت اِسکیزه ز‌نَد

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶

 

مُستغنی: ثروتمند، توانگر

اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان

 

✍️وقتی من‌ذهنی بی‌مراد می‌شود و یا یک همانیدگی‌اش در معرض خطر قرار می‌گیرد، مظلوم و عاجز می‌شود، تا‌جایی‌که آدم فکر می‌کند این من‌ذهنی چقدر بی‌ضرر است، آزارش به مورچه هم نمی‌رسد! اما وقتی همانیدگی‌هایش زیاد می‌شوند، توانگر و پولدار و قدرتمند می‌شود، طغیان می‌کند و مانند خری که بارَش را انداخته، جفتک می‌اندازد. من‌ذهنی اگر بارِ پرهیز، صبر و عدم کردنِ مرکز را بیندازد، شروع به جفتک انداختن می‌‌کند. وقتی ما این بیت‌ها را می‌خوانیم، من‌ذهنی‌مان مقاومت می‌کند، اما اگر معنی بیت را پیدا کنیم و در مورد خودمان اجرا کنیم، نمی‌گذاریم من‌ذهنی بار را بیندازد و در‌نتیجه جفتک بیندازد. ما باید دائماً به‌صورت ناظر نگاه کنیم، خودمان را معیوب بدانیم تا همهٔ همانیدگی‌ها و دردها خودشان را نشان دهند و آن‌ها را شناسایی کنیم، زیرا شناسایی مساوی آزادی است، ولی اگر به‌صورت پندار کمال و ناموس قوی دربیاییم، یعنی من‌ذهنی، من‌ذهنی بماند و قدرت پیدا کند، طاغی می‌شود و طغیان می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

اهلِ جَنّت پیشِ چشمم ز اختیار

در کشیده یکدگر را در کنار

 

دستِ هم‌دیگر زیارت می‌‌کنند

وز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنند

 

کر شد این گوشم ز بانگِ واه واه

از خَسان و نعرهٔ‌‌ واحَسْرتاه‌‌

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹-۳۵۴۱

 

اهل بهشت یعنی انسان‌های فضاگشا آه‌آهِ طلب و آرزومندی دارند و از طریق فضای گشوده‌شده با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند، از روی اختیار همدیگر را در کنار می‌کشند، دست می‌دهند و می‌بوسند. اهل بهشت دست یکدیگر را زیارت می‌کنند، چون در دست دیگری دست خدا را می‌بینند. در‌ مقابل اهل جهنم یعنی انسان من‌ذهنی دائم در حسرت و پشیمانی است و نعرهٔ آه‌آهِ او گوش انسان را کر می‌کند. مولانا به دو حالت آه‌آه اشاره می‌کند. یکی با فضاگشایی و از سر طلبِ زنده شدن به زندگی است، اما نوع دیگر آه‌آه پشیمانی است، وقتی من‌ذهنی «نعرهٔ واحسرتا» سر می‌دهد. مدام اشتباه می‌کند، افسوس می‌خورد و پشیمان می‌شود. در آه‌آه آرزومندی ما فضاگشایی می‌کنیم و طلب زنده شدن به زندگی را داریم، طلب می‌کنیم تا دریای بخشش، عقل و دانش خداوند بجوشد و هشیاری ما به‌سوی دریای یکتایی برود.

------------------------------------------------------------------------------------------------

حُبُّکَ‌الْاَشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ‌السَّودا جَنَتْ لاتَخْتَصِم

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲

 

«عشقِ تو به اشيا تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفْسِ سیاه‌کارِ تو چنین گناهی مرتکب شده‌است.»

 

✍️وقتی با چیزی همانیده می‌شویم، تا مدتی نمی‌فهمیم که آن چیز به مرکز ما آمده و مرکزمان را اشغال کرده‌است. مولانا در این‌جا به این حدیث اشاره می‌کند:

 

«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»

«عشقِ تو به اشيا تو را كور و كر می‌کند.»

 

وقتی ما با چیزی همانیده می‌شویم، کور و کر می‌شویم‌ و متوجه ضرر آن نمی‌شویم، مثل وقتی ‌که با بچهٔ‌مان هم‌هویت هستیم و دیگر کار‌های بد او را نمی‌بینیم. به همین ترتیب هر چیزی را که به مرکزمان می‌آوریم نمی‌توانیم ضررش را ببینیم. شیطان از همین طریق کارش را پیش می‌برد و در ما کار می‌کند. وقتی یک همانیدگی در مرکز ماست، هزار‌ بلا دارد و ما بلاهای آن را نمی‌بینیم، مرتب که جلو برویم، متوجه می‌شویم چقدر برای ما ضرر داشته‌است.

 

پوزبندِ وسوسه عشق است و بس

ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

 

✍️وسوسه یعنی رشتهٔ فکر بعد از فکرْ ما را در ذهن به دام انداخته‌است. مولانا می‌فرماید پوزبند این وسوسه فقط عشق است، فقط باید فضا را باز کنیم و به او زنده شویم. غیر از عشق و فضاگشایی و آوردن زندگی یا خداوند به مرکزمان، هیچ چارهٔ دیگری وجود ندارد، وگرنه کی‌ می‌توانیم این وسواسِ فکر پشت فکر را متوقف کنیم؟ بخصوص وقتی در ابتدای این راه‌ هستیم، توان متوقف کردن این رشتهٔ افکار وسواس‌گونه را نداریم. دائماً در فکرِ شکست‌ها و ناکامی‌ها گم می‌شویم، در آن‌ها می‌پیچیم و هر لحظه این‌ افکار ما را زمین می‌زنند، مثلاً اگر ده‌تا اتفاق افتاده، ذهنمان دائماً حول محور آن‌ ده چیز می‌چرخد، برای این‌که اتفاقات را جدی گرفته‌ایم و فکر می‌کنیم این‌ رویدادها ضرر جبران‌ناپذیر به ما زده‌اند. فکر نمی‌کنیم که این‌ اتفاقات بی‌مرادی‌هایی بوده‌اند که زندگی آن‌ها را پیش آورده تا ما پیغام را بگیریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

هوی‌هوی باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۵

 

✍️جناب مولانا می‌گوید ای انسان، یک چند وقتی صبر کن. هوی‌هوی باد یعنی نیروی بالندگی زندگی، باد زندگی، نیروی زندگی و خاصیت شیرافشانی ابر رحمت زندگی دائماً به فکر تو هستند. تو فقط فضاگشایی کن، صبر کن و با من‌ذهنی عجله نکن!

------------------------------------------------------------------------------------------------

گر همی خواهی که آن خِلْعَت رَسد

پس بگریان طفلِ دیده بر جَسد

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۴

 

خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.

 

✍️کار ما فقط از طریق زاری درست می‌شود. کام‌ها و آرزوهای این‌جهانیِ ما با فضا‌گشایی و زنده شدن به زندگی به‌دست می‌آیند. مولانا می‌‌گوید، اگر می‌خواهی آن لباس فاخر به‌عنوان پاداش به تو داده شود، پس طفل دیده‌ات را گریان کن و چشم عدمت را بر جسد من‌ذهنی بگریان و زاری کن. ما باید مرتباً با آرزومندی برای زنده شدن، من‌ذهنی‌مان را ضعیف کنیم و با فضاگشاییِ لحظه‌به‌لحظهْ به زندگی زنده شویم.