از این همه بگذر، بیگه آمدهست حبیب
شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.
✍️اگر به شما بگویند خداوند حاضر است همین لحظه شما را به زندگی زنده کند، آیا قبول میکنید؟ نه، میگویید من که الان واقعاً قابلیتش را ندارم، سزاوار نیستم، اینهمه گناه کردهام، کارهای بد کردهام، باید کتاب بخوانم، روی خودم کار کنم تا بتوانم به خداوند زنده شوم. اینطور نیست. ما فعلاً با منذهنی میبینیم و خودمان را حقیر میدانیم. مولانا میگوید از اینجور دیدن، از این موانع و هرچه با ذهنت فکر میکنی، بگذر. از این دعواها، حرفهای دیگران و اینهمه هیاهوی منذهنی و شلوغی بگذر؛ حبیب یعنی خداوند «بیگه آمدهست»، همین الآن آمدهاست، نه زمانی که تو فکر میکنی. شما باید از بودنِ در جسم حداکثر استفاده را کنید، یعنی لحظهبهلحظه حواستان به خودتان باشد. اگر لحظهبهلحظه حواستان به خودتان باشد تغییرات زیادی میکنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زندگی بهصورت ما یک فرم ساخته که بدن و جسممان است. هم تولد جسمیِ ما و هم مرگ و فرو ریختنِ جسممان توهم است. چون ما خداوند هستیم، از جنس او هستیم، این فرم را ساختیم و در قالب آن قرار گرفتیم. خداوند خیلی به ما نزدیک است. باید خودمان را از همانیدگیها جمع کنیم و به او زنده شویم. هر لحظه میتواند قیامت ما باشد، ولی ما مشغول ذهن هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما باید لحظهبهلحظه حواسمان به خودمان باشد، ولی میتوانیم با عشق به یکدیگر نگاه کنیم، میتوانیم کمک کنیم خداوند لطفش را تمام کند؛ مثلاً اگر دیدیم کسی خشمگین است، کاری کنیم خشمش فرو بنشیند که بتوانیم لطف او را بگیریم. میتوانیم با روشن کردن چراغ خود و ارتعاش به زندگی به انسانهای دیگر کمک کنیم که به خودشان بپردازند. با فضاگشایی و ارتعاشمان به آنها تلقین کنیم که فضا را باز کنید، روی خودتان کار کنید، مواظب باشید فرصت را از دست ندهید. ما باید به هم کمک کنیم. آیا ما این کار را میکنیم؟ خیر، درعوض آهآهِ منفی میکنیم، بهخاطر همانیدگیها شکایت و ناله میکنیم. ما یکدیگر را فلج میکنیم، اینقدر عاشق همانیدگی هستیم که دیگر منظور اصلیمان را که تبدیل است گم کردهایم. شگفتآور است که وقتی انسانهای جوان میمیرند، شما میگویید پس این آدم اینهمه زحمت کشید، چه شد؟ از خودمان بپرسیم او برای چه اینجا بود؟ فهمید چرا اینجا بودهاست؟ آیا ما به همدیگر کمک میکنیم بفهمیم که چرا اینجا هستیم؟ نه، کمک نمیکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر من فضا را باز و مرکزم را عدم کنم، صبر داشته باشم و به زندگی ارتعاش کنم، خواهم دید که از فرصت تبدیل و کمال استفاده میکنم. اگر شما در این زمان حداکثر لطف را از خداوند بگیرید خوشا به حالتان، ولی اگر مشغول باشید و حواستان پَرت باشد، فرصت را از دست خواهیدداد. ما باید دیدمان را عوض کنیم. شما از خودتان سؤال کنید، فقط هم از خودتان بپرسید، چون اگر از دیگری بپرسید جواب غلط میدهد، من برای چه اینجا هستم؟ برای چه اینقدر ناله و شکایت میکنم؟ چه میخواهم؟ چرا من یک انسان خدمتگزار و زحمتکش نیستم که به مردم سرویس بدهم؟ آیا زیر سایۀ خدا هستم؟ از بزرگان استفاده میکنم؟ فضا را باز میکنم که از خِرد خداوند استفاده کنم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باش
از آنکه اُذْنُ مِنَ الرَّأس گفت صدرِ رُسُل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
اُذْنُ مِنَ الرَّأس: گوش در شمارِ سَر است.
حدیث
✍️گوش انسان به سَر زندگی یا خداوند چسبیدهاست. اگر گوش ما سروصدای بیرون را نشنود، وحی را میشنود. برای هر انسانی وحی شروع میشود، بهشرطی که همهمهٔ بیرون را نشنود. اگر من پرهیز کنم و از همهمههای ذهن و آن چیزی که ذهن میخواهد، بگذرم و بدانم که خداوند این لحظه آمده و اکنون باید استفادهٔ کامل را ببرم، پس فضا را باز میکنم، درنتیجه وحی میآید و از غیب به گوش من چیزی گفته میشود. برای پیغمبران وحیهای بسیار عالی آمده، اگر ما نیز این شرایط را رعایت کنیم به ما هم وحی میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
این قضا میگفت، لیکن گوششان
بسته بود اندر حجابِ جوششان
چشمها و گوشها را بستهاند
جز مر آنها را که از خود رَستهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶-۸۳۷
رَستهاند: رها شدهاند.
✍️زندگی پیغام میفرستد، اما گوش ما در حجابِ منذهنی بستهاست و پیغام زندگی در پیغام همانیدگیها گم میشود. انسانهایی که منذهنی دارند چشم و گوششان بستهاست، زیرا عشق به چیزها آنها را کور و کر میکند، هر چیزی که به مرکز بیاید باعث کور و کر شدنِ انسان میشود و او از ضررهای آنها غافل میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند به انسان میگوید من و تو مثل چشم و روز هستیم، تو بدون من نمیتوانی ببینی من هم بدون تو کارم فلج میشود، چون تنها موجودی که من میتوانم به خودم زنده کنم، انسان است. حال اینهمه من به تو لطف کردم و میکنم و دائماً هم با تو هستم، تو چطور متوجه نمیشوی که اجازه بدهی و با من همکاری کنی که من بتوانم در تو به بینهایت خودم زنده شوم؟ بدان که این کار خیلی نزدیک است.