مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸
ره نیابد از ستاره هر حواس
جز که کشتیبانِ اِستارهشناس
✍️ منهای ذهنی ابیات مولانا را میخوانند، ولی چون نمیخواهند عقل و فکر خودشان را از دست بدهند و در عوض میخواهند با عقل و فکر منذهنی بررسی کنند و معانی را بفهمند، به هیچجا نمیرسند. شما اگر با عقل منذهنی به برنامۀ گنج حضور گوش کنید، هیچچیز متوجه نمیشوید. اگر هم متوجه شوید، تفسیر میکنید و راهِ کجِ خودتان را میروید، نه راه مولانا را، پس معنی «ره نیابد از ستاره هر حواس» این است: فرض کنید وسط دریا در یک کشتی هستید، به هر طرف نگاه میکنید دریا است و یک ستاره در آسمان است. یک کشتیبانِ خوب و باتجربه میتواند به ستاره نگاه کند و راه را پیدا کند. شما باید کشتیبانِ ستارهشناس باشید، یعنی اگر فضا را باز کنید و ستارهٔ حضور را ببینید؛ راه را پیدا میکنید. کسی که فضا را باز نکرده و ستاره را نبیند، نمیتواند راه را پیدا کند. ستارهٔ شما همانیدگیها و فکرهای منذهنی نیست. ستارهٔ شما فضای گشودهشده و مرکز عدم است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳
پست منگر هان و هان این پست را
بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۴
در عُلُوِّ کوهِ فکرت کم نگر
که یکی موجش کند زیر و زَبَر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۵
گر تو کنعانی، نداری باورم
گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم
عُلُوّ: بلندی، بزرگی
✍️ابیات مولانا و کار روی خود سوار شدن به کشتی نوح است. شما مولانا را پست نگاه نکنید؛ به آن نگاه کنید که این ابیات از سوی خداوند آمدهاست. دانش یا بخشش خداوند را بنگر که به این نوح پیوستهاست. اینها را مولانا و منذهنیاش نگفته، زندگی پشتش بوده و این ابیات را گفته، درواقع دانش خداوند به مولانا پیوستهاست. فکر نکنید که مولانا و ابیاتش چیز مهمی نیستند. اصلاً به بلندی فکر خودتان یا فکرهایی که در این جهان درست شده نگاه نکنید، زیرا یک موج زندگی میتواند زیر و زبرشان کند. با منذهنی و سببسازی هرچقدر هم عالی فکر کنید، موفق نمیشوید و نمیتوانید مسائل خودتان را حل کنید. مولانا از زبان زندگی میگوید، اگر معتقد به سببسازی و فکر خودتان هستید، اگر با فکرها و عقلِ منذهنیتان بیتها را ارزیابی و تفسیر میکنید، پس کنعان هستید و مرا باور نمیکنید. اگر چندین کتاب هم بهعنوان نصیحت بخوانید باز هم فایده نخواهد داشت. آیا این ابیات واقعاً روی شما اثر دارند؟ اگر ندارند، یعنی عقلِ منذهنیتان نمیگذارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها برآرَد او دَمار
✍️خداوند هم طالب شماست هم غالب. طالب بدین معنا که شما را برای کاری آفریده، غالب هم یعنی هر کاری و هر فکری کنید، او غالب است. او دَمار از روزگار کسانی که در ذهن هستی دارند و بهعنوان منذهنی بلند میشوند، از همانیدگیها دست برنداشته و مرکز را عدم نمیکنند؛ درمیآورد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۹
آخِر این اقرار خواهی کرد هین
هم ز اول روز آخِر را ببین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۰
میتوانی دید آخِر را، مکن
چشمِ آخِربینْت را کورِ کَهُن
✍️ما بالاخره با کتک، درد کشیدن، خراب کردن جسم، فکر و چهار بُعدمان به اینکه از جنس زندگی و اَلَست هستیم اقرار خواهیم کرد. باید چراغ خودمان را روشن کنیم، نباید از جنس غیر شویم. اقرار میکنیم که چون ذهنمان را به مرکزمان آوردهایم زندگیمان اینطور شده، این را خداوند نکردهاست. او از ابتدا به ما گفتهاست من را به مرکزتان بیاورید و فضاگشایی کنید. بالاخره این را اقرار خواهید کرد، پس هماکنون این کار را انجام دهید. همین لحظه آخِرتان را ببینید که باید در آخَر از جنس خدا شوید. با فضاگشایی میتوانید آخِر را ببینید، پس سببسازی را ادامه ندهید و با سببسازی در ذهن نمانید. ملامت نکنید و مسئولیت را از خودتان سلب نکنید، خودتان اقرار کنید و مسائل را گردن خدا و دیگران نیندازید تا از همان اول بتوانید آخِر را ببینید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶
اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام
کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام
✍️کسی در اولِ کار به کام میرسد که دانهٔ همانیدگی را نبیند، بلکه دامِ آن همانیدگی را ببیند. وقتی شما مرتب میخواهید همانیدگیها را به مرکزتان بیاورید، به دام میافتید، مثلاً کسی را زیر نظر میگیرید و میگویید او چقدر خوب است، پس بروم او را تصرف کنم، سپس او را به مرکزتان میآورید، دراینصورت دارید به دام میافتید. فکر نکنید که کسی را به دام خودتان درمیآورید، نه! درواقع دارید به دام کسی میافتید، ولی متوجه نیستید، بنابراین آوردن همانیدگی به مرکز دانه نیست، بلکه دام است. آیا شما اکنون اگر دانهٔ همانیدگی را ببینید میگویید بهبه و با آن همانیده میشوید؟ یا بند دام را میبینید؟ مولانا میگوید بند دام را ببینید و خودتان را گیر نیندازید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۸۵
گر همی خواهی سلامت از ضرر
چشم ز اوّل بند و پایان را نگر
✍️تمام فکرها و اعمالِ منذهنی ضررزننده هستند، آیا ما میخواهیم از این ذهن به سلامت بگذریم؟ هر کسی به این جهان میآید باید در ذهن همانیده شود و منذهنی درست کند. اصلاً امکان ندارد کسی همانیده نشود و زنده بماند. اول که بچه به دنیا میآید از جنس خدا است، ما چشم عدمش را با همانیدگیها کور میکنیم، باورهایمان را به او تحمیل میکنیم. اگر او را بهصورت زندگی ببینیم و خودمان بهعنوان پدر و مادر و از جنس زندگی باشیم، فرزندمان بهطور طبیعی ذرهای همانیده میشود و اگر ما اصرار نکنیم، خودِ زندگی آن یک ذره را از ذهن میزایاند و کارِ واهمانش، یعنی شناسایی همانیدگی و انداختن آنها بهطور طبیعی پیش میرود، اما ما انسانها را بیش از حد همانیده میکنیم. اگر هم عمداً این کار را انجام نمیدهیم، با رفتارمان بهصورت منذهنی آنها را همانیده میکنیم، به این شکل که غیر از خدا همهچیز را میپرستیم؛ پولپرستیم، باورپرستیم، مکانپرستیم، زمانپرستیم، و درنهایت همۀ اینها را به فرزندمان هم القا میکنیم و به او همانیده شدن را آموزش میدهیم. مولانا میگوید پس بدان ذهن جای ضرر و آسیب رساندن به خود است. اگر از آن طرف آمدی و به ذهن رفتی، ولی میخواهی به سلامت از آن بگذری، از همان اول چشمت را روی همانیدگیها ببند، پایان را بنگر. بگو من دوباره میخواهم از جنس خداوند شوم، هر چقدر کمتر همانیده شوَم، بهتر و راحتتر است.