مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
ذرّهای گر جهدِ تو افزون بُوَد
در ترازویِ خدا موزون بُوَد
✍️اگر ما حتی یک ذره در انبساط و فضاگشایی، عدم کردن مرکز، روشن کردنِ چراغ خود و تمرکز روی خود جهد و کوشش کنیم، این در زندگی ما تأثیر میگذارد، اگرچه ممکن است برای ما قابلِ کشف نباشد، اما ترازوی خداوند آن را میسنجد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
✍️مولانا از زبان زندگی به ما میگوید اگر فضاگشایی کنید به شما رحمت میدهم، فضا را ببندید رحمت کمتر میشود، پس ترازوی من در حال کار کردن است. ترازوی خدا لحظهبهلحظه کار میکند. شما کم میکنید کم میشود، زیاد میکنید زیاد میشود. دست چه کسی است؟ دست خداوند است یا شما؟ شما. هر چقدر بیشتر مرکز را روشن میکنید زندگی برکات بیشتری میدهد. او کوثر است، تمام فراوانیاش را به ما دادهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
دَمِ او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
نَفَخْتُ: دمیدم.
✍️این لحظه ما فضا را باز میکنیم، دم او میآید و به ما زندگی میدهد. کار خداوند اینگونه است در این لحظه قضاوت میکند، وضعیتی را اکنون برای ما بهوجود میآورد، یا ذهنمان آن را نشان میدهد، ما فقط حق داریم در اطراف آن وضعیت فضا باز کنیم تا او در این فضای گشودهشده بگوید «بشو و میشود»، اگر فضا را ببندیم، بشو و میشود کار نمیکند، پس ما باید پیوسته فضا را باز کنیم، دم زندگی بیاید با بشو و میشودش وضعیتهای درونی و بیرونی ما را سامان ببخشد و کار او موقوف علل نیست، بدین معنا که به علتها و سببسازیهای ذهنی ما بستگی ندارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما وقتی مرکزمان عدم است، متوجه میشویم پرهیز داریم، پرهیز خاصیت اصلی زندگی است. همانطور که خداوند از جنس غیر نمیشود، ما هم از جنس غیر نمیشویم، این اسمش پرهیز است. اگر در این لحظه فضا را باز کنیم، جذبۀ زندگی اتفاق میافتد. حقیقت چیست؟ حقیقت این است که خداوند «رحمت اندر رحمت» است، یعنی هر لحظه حواسش به ما هست ببیند چه کمکی میتواند بکند، ولی ما اشتباه میکنیم کمک را از زندگی نمیگیریم. برای اینکه از کمک خداوند برخوردار شویم باید فضا را باز کنیم، مرکزمان عدم شود و بهجای جسمها یعنی همانیدگیها، مرکز عدم یعنی خود زندگی را ستایش کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی میکنی
حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلندمرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جویَد رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
✍️وقتی متعهد به مرکز عدم شدیم، اگر پایمان لغزید، باید دوباره فضاگشایی کنیم، مرکز را عدم کنیم. اگر دیدیم یک همانیدگی به مرکزمان آمد، باید دوباره به مرکز عدم متعهد شویم، باید مدتها شاید دو سه سال این کار را انجام دهیم. هر روز حواسمان به خودمان باشد که چراغ خودمان را روشن نگه داریم. حواسمان به خودمان باشد نه به دیگران. دیگران را «حبر و سنی» نکنیم، این لحظه آگاهانه جنس خودمان را خودمان تعیین کنیم، مسئولیت هشیاریمان را بهدست گیریم و مسئولیتش را گردن دیگران نیندازیم، نگوییم چرا این حرف را زدید، ما عصبانی شدیم تقصیر شماست! نه، اگر عصبانی هم شدیم، بگوییم تقصیر خودمان است، پس یکی از دلایلی که چراغ ما خاموش میشود این است که حواسمان به دیگران میرود و میخواهیم آنها را حبْر و سنی کنیم که دراینصورت خودمان را بدخو یعنی از جنس منذهنی کرده و خالی میشویم، بنابراین اگر چراغمان خاموش شد، به ذهن رفتیم و خواستیم یک منذهنی دیگر را به راه بیاوریم، باید بدانیم که نمیتوانیم. ما در ذهن مردهایم پس حواسمان به زنده کردن خودمان است، نمیرویم منذهنی دیگری را که مرده است زنده کنیم. همچنین اگر گریه میکنیم به حال خودمان گریه کنیم؛ کوشش کنیم فضاگشا باشیم، مرکزمان عدم باشد و چراغمان را روشن نگه داریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
گرگِ درّندهست نفْسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
✍️شما خودتان را درمعرض قرین قرار میدهید، آن قرین بدون اینکه حرف بزند و حرکتی کند، روی شما اثر میگذارد، ناگهان میبینید مرکز شما از جنسِ جسم شد و دارید درد جذب میکنید. اگر مرکز شما درد شود، منقبض میشوید. آیا شما باید از مردم فرار کنید؟ خیر، نباید فرار کنید ولی حواستان باید روی خودتان باشد که قرین توانایی این را دارد که بهصورت ناظر، جنس من را که منظور بوده و مورد نظارت هستم، تعیین کند. آیا من اجازه میدهم تعیین کند؟ دست شماست که اجازه بدهید یا ندهید. برای اینکه اجازه ندهید و موفق شوید اصلاً به او نگاه نکنید. بگویید قرین اصلی من خداوند است، به او پیشی نمیگیرم. هرچه ذهن آرامتر و آرامتر شود، خداوند، قرینِ اصلی ما، شروع به حرف زدن میکند، بیشتر حرف میزند. هر چقدر شما منبسطتر شوید، خداوند زندگی شما را اداره میکند و دخالت منذهنی به حداقل میرسد.