مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
خیالِ یار به حمّامِ اشکِ من آمد
نشست مردمکِ دیدهام به ناطوری
ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است.
✍️مولانا میگوید من در این راه زحمت زیادی کشیدم، با اشک چشمم حمام کردم، بهراحتی مرکزم عدم نشده. خیال یار و باز شدنِ فضای درونم بهآسانی بهدست نیامده. مردمک چشم من یعنی چشم عدمم دائماً نگهبان کِشت اولیه است، اجازه نمیدهد همانیدگیها رشد کنند و هرجا همانیدگی هست آن را از ریشه میکَند و دور میاندازد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
دو چشمِ تُرکِ خطا را چه ننگ از تنگی؟
چه عار دارد سبّاحِ جان از این عوری؟
سبّاح: شناگر
عوری: برهنگی، لخت بودن
✍️همانطور که چشمان زیبا هیچ ننگی از تنگ بودن ندارند و همانطور که فرد بدون لباس بهتر میتواند شنا کند، ما هم از انداختن همانیدگیها و فقدانِ آنها هیچ عاری نداریم و اگر با دیگران آشکارا تفاوت داشتیم هیچ اِشکالی ندارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما روی خودتان تأمل کنید که منذهنیام تا حالا چه چیز سودمندی گفته که من اینهمه با مردم ستیزه میکنم و میگویم حق با من است، من بهتر از همه میدانم. من برتر از شما هستم. اگر دقت کنیم ما دائماً در ستیزه و مقاومت هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱
در دَمَم، قصّابوار این دوست را
تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را
هِلَد: از مصدرِ هلیدن بهمعنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن
✍️مولانا از زبان خداوند میگوید اگر انسان اجازه دهد و فضا را باز کند، من مثل قصاب از دَم خودم در او میدمم تا «مغزِ نغزش» که از جنس من است به هوش بیاید و پوست منذهنی را رها کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
کَرَم گشاد چو موسیٰ کنون یدِ بیضا
جهان شدهست چو سینا و سینهٔ نوری
✍️یکی از معجزات موسی این بود که دستش را روی سینه میگذاشت و آن میدرخشید. مولانا میگوید کرم خداوند یدِ بیضا را گشودهاست. وقتی بخشش خداوند یعنی خرد، قدرت و عشق او به فکر و عملمان میریزد، هم سینه و دید ما را وسیع میکند و هم دامنهٔ عمل ما را باز میکند، بنابراین وقتی این کار لحظهبهلحظه صورت میگیرد سینهٔ ما نوری میشود، سینهٔ نوری برعکس سینهٔ جسمی است. سینهٔ نوری سبب فراوانی و وسعت دید میشود. وسعت دید صحرای سینا است. بنابراین این جهان پر از وسعت و فراوانی است. این جهان جهانِ تنگنظری نیست. ما انسانها با یکدیگر میتوانیم همکاری کنیم دوست شویم و به همديگر کمک کنیم. پس دل همهٔ انسانها میدان بزرگی میشود که در آنجا همه به هم کمک میکنند؛ این دید عکس دید منذهنی است که تنگنظر و محدودبین است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
مباش بستۀ مستی، خراب باش خراب
یقین بدان که خرابیست اصلِ مَعموری
مَعمور: آبادشده، آبادان
✍️مولانا میگوید بستۀ مستی چیزی در این جهان نباش، خراب باش خراب، یعنی پارک ذهنی را بهطور کامل خراب کن و یقین بدان که ریشه یا پایۀ آبادانیْ خرابیِ منذهنی است. انشاءالله که همهٔ ما به این یقین رسیدهایم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۵۵
تو همچو وادیِ خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
وادی: بیابان
✍️مولانا از زبان زندگی میگوید تو مانند یک بیابان خشک هستی و ما مثل باران هستیم. تو مانند یک شهر خراب، خرابه هستی و ما معمار هستیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب
هزار شور درافکنْد در مُرتَّبها
ترتیبی که ما در ذهن چیدهایم و نمیخواهیم به آن دست بزنیم، فضای ماجراها و شبکۀ روابط و علت و معلولی که در ذهن درست کردهایم، همه نظمِ پارکی و کنترل است. نظمِ دیدِ غلط منذهنی است. نظمِ زندگی کمیاب است، او ترتیبی میدهد تا چیزهایی که ما در ذهن چیدهایم و پارک ذهنی درست کردهایم، همه بههم بریزد. هزار خرابی و بههمریختگی در پارک ذهنی ما بهوجود میآورد، تا ما متوجه شویم باید منذهنی را رها کنیم.