برنامۀ شمارۀ ۹۹۸ گنج حضور - بخش پنجم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/06/17
09:57 |

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

خیالِ یار به حمّامِ اشکِ من آمد

نشست مردمکِ دیده‌ام به ناطوری

ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در این‌جا معنی اخیر مراد است.

✍️مولانا می‌گوید من در این راه زحمت زیادی کشیدم، با اشک چشمم حمام کردم، به‌راحتی مرکزم عدم نشده‌. خیال یار و باز شدنِ فضای درونم به‌آسانی به‌دست نیامده. مردمک چشم من یعنی چشم عدمم دائماً نگهبان کِشت اولیه است، اجازه نمی‌دهد همانیدگی‌ها رشد کنند و هرجا همانیدگی هست آن را از ریشه می‌کَند و دور می‌اندازد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

دو چشمِ تُرکِ خطا را چه ننگ از تنگی؟

چه عار دارد سبّاحِ جان از این عوری؟

سبّاح: شناگر

عوری: برهنگی، لخت بودن

✍️همان‌طور که چشمان زیبا هیچ ننگی از تنگ بودن ندارند و همان‌طور که فرد بدون لباس بهتر می‌تواند شنا کند، ما هم از انداختن همانیدگی‌ها و فقدانِ آن‌ها هیچ عاری نداریم و اگر با دیگران آشکارا تفاوت داشتیم هیچ اِشکالی ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما روی خودتان تأمل کنید که من‌ذهنی‌ام تا حالا چه چیز سودمندی گفته که من این‌همه با مردم ستیزه می‌کنم و می‌گویم حق با من است، من بهتر از همه می‌دانم. من برتر از شما هستم. اگر دقت کنیم ما دائماً در ستیزه و مقاومت هستیم.‌

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱

در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست را

تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را

هِلَد: از مصدرِ هلیدن به‌معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

✍️مولانا از زبان خداوند می‌گوید اگر انسان اجازه دهد و فضا را باز کند، من مثل قصاب از دَم خودم در او می‌دمم تا «مغزِ نغزش» که از جنس من است به‌ هوش بیاید و پوست من‌ذهنی را رها کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

کَرَم گشاد چو موسیٰ کنون یدِ بیضا

جهان شده‌ست چو سینا و سینهٔ نوری

✍️یکی از معجزات موسی این بود که دستش را روی سینه می‌گذاشت و آن می‌درخشید. مولانا می‌گوید کرم خداوند یدِ بیضا را گشوده‌‌است. وقتی بخشش خداوند یعنی خرد، قدرت و عشق او به فکر و عملمان می‌ریزد، هم سینه و دید ما را وسیع می‌کند و هم دامنهٔ عمل ما را باز می‌کند، بنابراین وقتی این کار لحظه‌به‌لحظه صورت می‌گیرد سینهٔ ما نوری می‌شود، سینهٔ نوری برعکس سینهٔ جسمی است. سینهٔ نوری سبب فراوانی و وسعت دید می‌شود. وسعت دید صحرای سینا است. بنابراین این جهان پر از وسعت و فراوانی است. این جهان جهانِ تنگ‌نظری نیست. ما انسان‌ها با یکدیگر می‌توانیم همکاری کنیم دوست شویم و به همديگر کمک کنیم. پس دل همهٔ انسان‌ها میدان بزرگی می‌شود که در آن‌جا همه به‌ هم کمک می‌کنند؛ این دید عکس دید من‌ذهنی است که تنگ‌نظر و محدودبین است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

مباش بستۀ مستی، خراب باش خراب

یقین بدان که خرابی‌ست اصلِ مَعموری

مَعمور: آبادشده، آبادان

✍️مولانا می‌گوید بستۀ مستی چیزی در این جهان نباش، خراب باش خراب، یعنی پارک ذهنی را به‌طور کامل خراب کن و یقین بدان که ریشه یا پایۀ آبادانیْ خرابیِ من‌ذهنی است. ان‌شاءالله که همهٔ ما به این یقین رسیده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۵۵

تو همچو وادیِ خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری

وادی: بیابان

✍️مولانا از زبان زندگی‌ می‌گوید تو مانند یک بیابان خشک هستی و ما مثل باران هستیم. تو مانند یک شهر خراب، خرابه هستی و ما معمار هستیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب

هزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌ها

ترتیبی که ما در ذهن چیده‌ایم و نمی‌خواهیم به آن دست بزنیم، فضای ماجراها و شبکۀ روابط و علت و معلولی که در ذهن درست کرده‌ایم، همه نظمِ پارکی و کنترل است. نظمِ دیدِ غلط من‌ذهنی است. نظمِ زندگی کمیاب است، او ترتیبی می‌دهد تا چیزهایی که ما در ذهن چیده‌ایم و پارک ذهنی درست کرده‌ایم، همه به‌هم بریزد. هزار خرابی و به‌هم‌ریختگی در پارک ذهنی ما به‌وجود می‌آورد، تا ما متوجه شویم باید من‌ذهنی را رها کنیم.‌