مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز
هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری
✍️وقتی شما از عشقِ خداوند مست و خراب شُدید میتوانید همانیدگیهای خودتان را که مانند شیشه هستند، بشکنید. ابتدا حیفتان میآید، اما بعداً میشکنید. میتوانید با ارتعاش زندگی همانیدگیهای مردم را نیز بشکنید. شما چنین هدفی برای مردم ندارید، اما از انرژی و ارتعاش شما ممکن است آنها نیز متوجه شوند و خودشان همانیدگیها را بشناسند و بشکنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم
گر در ترازویم نهی، میدان ترازو بشکنم
چون من خراب و مست را در خانهٔ خود ره دهی
پس تو ندانی اینقدر کاین بشکنم، آن بشکنم؟
✍️همینکه فضا را باز کردم، ادارهٔ من بهدست سلطان افتاد، مانند حبّهای قند بودم اکنون معدن شدم. اگر مرا روی ترازو بگذاری، بدان که تمام میزانهای ذهن و همانیدگیها را میشکنم، چون مست و خراب شدهام. مولانا میگوید وقتی مرا به خانهٔ خودتان راه میدهید، این و آن را خواهم شکست، درست مثل آدم مستی که هر چیزی اطرافش هست را میشکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
✍️فضای گشودهشده دام مزد است. همینکه فضا را باز میکنی، منذهنی خاموش و بیهوش میشود، اگر دراینحالت از منذهنیات یک همانیدگی بدزدی خبردار نمیشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
غلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توست
که جانِ جانِ سرافیل و نفخهٔ صوری
✍️مولانا خطاب به خداوند میگوید من به این علت شعر میگویم که تو حرف میزنی، گفتهٔ تو را میگویم؛ این شعرها جان دارند، تکرارشان میتواند جانها را زنده کند، زیرا جانِ جان در این ابیات ریخته شدهاست. این شعرها شیپور اسرافیل هستند. اسرافیل فرشتهای است که وقتی شیپور میزند مردگان شروع به زنده شدن میکنند، بدین معنا که اگر مردم بخواهند میتوانند با استفاده از این بیتها به خدا زنده شوند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٌ ۳۰۷۳
سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمیست
که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری
کمانِ خوارزمی: کمانی که در سرزمینِ خوارزم میساختهاند.
✍️ما باید از حرف زدن دست برداشته و به ارتعاش دلمان بپردازیم. سخن مانند تیر و زبان هم مانند کمانِ خوارزمی است. کسانی که دنبال حرف و شعر میروند فقط میخواهند آن را بفهمند و ترجمهٔ ادبی کنند، دراینصورت به دیر و دور یعنی به تأخیر میافتند. سی سال کار معنوی میکنند، به هیچجا هم نمیرسند، تازه دور هم شدهاند! چرا؟ چون با ذهن کار کردهاند. ما از این جملهها و شعرها برای فضاگشایی و عدم کردنِ مرکز استفاده میکنیم. در ذهن باقی نمیمانیم که فقط حرف بزنیم. فضا را باز میکنیم تا وصل شویم.