مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳
آن چه حقّ است اَقرَب از حَبلالوَرید
تو فکنده تیرِ فکرت را بعید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۴
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۵
هرکه دوراندازتر، او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
مهجور: دورافتاده
✍️حق یا خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است و با فضاگشایی به او دسترسی پیدا میکنیم. اگر به ذهن برویم فکرهایمان مثل تیر میشوند و ما را از خدا دور میکنند. ما به اشتباه میخواهیم با بهترین و عمیقترین فکرهای ذهنی به حضور برسیم که نمیشود. گنج همینجا در همین لحظه است، پس با فکر آن را دور نکنیم، حتی سواد و تحصیلات بالا نیز ممکن است گنج حضور و زنده شدن به زندگی را پوشیدهتر کند.
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۱۶
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
بیا که همرهِ موسی شَویم تا کُهِ طور
که کَلَّمَ الله آمد مخاطبه طوری
کَلَّمَ الله: خدا (با موسی) سخن گفت. اشاره به آیهٔ (۱۶۴)، سورهٔ نسا (۴).
مخاطبه: گفتوگو و خطابه
✍️حرف زدنِ موسی با خداوند از طریق دل به دل بوده، با زبان نبوده. مولانا میگوید همراه موسی تا کوه طور برویم که در آنجا خداوند بیزبان و بدون میانجی با موسی حرف زدهاست. موسی به خداوند گفت خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم. خدا هم منذهنی یا ذهن موسی را منفجر کرد و هیچچیز نماند. موسی بیهوش شد. وقتی به هوش آمد یعنی به عدم یا حضور زنده شد، گفت ایمان آوردم. گشودن فضا و عدم کردن مرکز سبب میشود ما مستقیماً با خداوند سخن بگوییم. وقتی کوه ذهن متلاشی میشود و هیچ همانیدگیای نمیماند، گفتوگوی طوری شروع میشود، در آن هنگام مستقیم با خداوند حرف میزنیم.
قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴
«… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا.»
«… و خدا با موسىٰ سخن گفت، چه سخن گفتنى بىميانجى.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷
دامن ندارد غیرِ او، جمله گدااند ای عمو
درزن دو دستِ خویش را در دامنِ شاهنشهی
دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن
دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن
✍️غیر از خداوند کسی دامن ندارد و همه گدا هستند. هر چیزی یا هر کسی را که ذهن نشان میدهد گدا است، پس با فضاگشایی دست خودمان را در دامن خدا میزنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
ز دستِ عشق که جستهست تا جَهَد دلِ من؟
به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری
بیا بیا، که پشیمان شَوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار
✍️عشقْ وحدت ما با زندگی است. از دست عشق یعنی کِشش و جذبهٔ خداوند نخواهیم رهید. به خودمان بگوییم مقصود آمدن من این بوده که زندگی مرا جذب کند، جذب هم میکند. مولانا میگوید به دعوت شیرین من بیا. اگر نرویم و مقاومت و تلخی کنیم پشیمان میشویم و همچنین باید بدانیم
شمشیر تیزِ قَلاجوری بهدست عشق است و این شمشیرْ همانیدگیها را خواهد برید.