برنامۀ شمارۀ ۹۹۷ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/05/12
09:11 | 1 نمایش

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵۸

چون کند چَک‌چَک، تو گویش: مرگ و درد

تا شود این دوزخِ نَفْسِ تو سرد

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵۹

تا نسوزد او گلستانِ تو را

تا نسوزد عدل و احسانِ تو را

چَک‌چَک: آوازِ سوختن فتیلهٔ چراغ

✍️با فضاگشایی آب زندگی را روی آتش دردهایمان بریزیم و اگر سرو‌صدای این دردها بالا آمد، بگوییم «مرگ و درد» تا گلستانمان و عدل و احسانی که جنسیت خداوندیمان دارد، نسوزد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹

چون لبِ لعلش صلایی می‌دهد

گر نِه‌ای چون خاره و مرمر، بیا

صلا: دعوتِ عمومی

✍️لب لعل معشوقْ همۀ ما انسان‌ها را لحظه‌به‌لحظه صدا می‌کند و از انسان‌ها دعوت دسته‌جمعی می‌کند که بیایید، پس اگر مرکز شما سنگ خاره و مرمر نیست، فضا را باز کنید، این ارتعاش را بگیرید و بیایید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸

برگِ بی‌‏برگی، تو را چون برگ شد

جانِ باقی یافتیّ و، مرگ شد

مرگ شد: مرگ رفت و گذشت.

✍️برگ خداوند، بی‌برگی یعنی فضاگشایی و عدم کردن مرکز است. برگ جسمی یعنی داشتنِ چیزی در مرکز که ذهن نشان می‌دهد. بی‌برگی یعنی فقر و نگذاشتن چیزی از ذهن به مرکز، این نوای بی‌نوایی است. اگر این نوای بی‌نوایی یعنی سرمایۀ بی‌‌سرمایه و حس وجود نکردن در ذهن، سرمایه و نوای ما شود، در‌این‌صورت جانِ همیشه جاودان می‌یابیم، مرگ از بین می‌رود، بنابراین به این لحظۀ ابدی می‌آییم، همیشه از این لحظۀ ابدی، آگاه و به ابدیت زندگی زنده می‌شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

از لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ او

وز قُلْ تَعٰالوهایِ او جان‌ها به درگاه آمده

قُلْ تَعٰالَو: قُلْ تَعٰالَوا، بگو بالا بیایید.

✍️وقتی فضا را باز می‌کنیم، بو و ارتعاش زندگی می‌آید. چرا مولانا می‌گوید بو؟ چون بو یک چیز ذهنی و خشن نیست و فکر ما نمی‌تواند آن را ببیند. لذّتِ بوها، زیبایی و خوهای خداوند، عشق، رواداشت، فضاگشایی، بی‌‌نیازی، صمد بودن و حس وحدت است. شما خوهای خداوند را در خودتان ببینید. اگر حسادت می‌کنید، این خوی خداوند و کوثر نیست، چون خداوند می‌گوید من کوثر را به شما عطا کرده‌ام.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت

طُوق: گردنبند

✍️تاجِ بی‌نهایت فراوانیِ زندگی بر سر و طوقِ او یعنی گرامی‌داشتش بر گردن ماست. این بدین معناست که او در ما به خودش زنده می‌شود و ما نیز از جنس او می‌‌شویم، بنابراین نیازمندی و حسادت ما از خاصیت خداگونگی ما نیستند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴

قُل تَعالوا آیتی‌ست از جذبِ حق

ما به جذبۀ حق‌تعالی می‌رویم

✍️«قُلْ تَعٰالوا»، بالا بیایید، نشانه‌ای است از این‌که خداوند دائماً ما را جذب می‌کند، بنابراین مرکزمان باید عدم باشد تا او بتواند ما را جذب کند، اما چون در این لحظه مرکز ما جسم است، جهان ما را جذب می‌کند. اگر فضا را باز کنیم و مرکزمان عدم شود، خداوند ما را جذب می‌کند، پس بسیار ساده است، اکنون هشیارانه تصمیم می‌گیریم فضا را باز کنیم تا به «جذبۀ حق‌تعالی» برویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱

قُل تَعالَوا، قُل تَعالَوا گفت رَب

ای سُتورانِ رَمیده از ادب

سُتور: حیوانِ چهارپا همانند اسب و الاغ

✍️خداوند یا زندگی لحظه‌به‌لحظه، با وجود این‌‌که ما نمی‌شنویم، می‌گوید به‌سوی من بالا بیایید. به هشیاری حیوانی، نباتی و مرکز مرمر یعنی جمادی نروید، در این‌صورت بی‌رحم و بیچاره می‌شوید. ما در من‌ذهنی به هشیاری حیوانی و چهارپایان سقوط می‌کنیم، بنابراین مورد این خطاب قرار می‌گیریم که ای چهارپایان رمیده از ادب، خداوند گفت: «قُل تَعالَوا، قُل تَعالَوا». از ادب رمیدن یعنی این لحظه به عقل من‌ذهنی‌‌ گوش دادن و به عقل بی‌نهایت خداوند یا عقل کُل گوش ندادن. شما شعرهای مربوط به ادب را تکرار کنید بخوانید و بگویید که من چگونه از ادب می‌‌رمم؟ خداوند بهترین رایض یعنی تربیت‌کننده است. هر موقع درد به شما اِعمال می‌شود، بدانید که از ادب رمیده‌اید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار

طاق و طُرُنب: سروصدا

✍️هر موقع طغیان می‌کنیم، سر‌و‌صدا راه می‌اندازیم، جوش می‌آوریم، جلال و شکوهمان را به مردم نشان می‌دهیم، می‌خواهیم دیده شویم و ما را به‌زور ببینند، به این معنی‌ است که چشممان کور است. داریم به زبان بی‌زبانی می‌گوییم که نمی‌‌بینیم، چشممان عینک ذهنی دارد و عینک عدم ندارد، ما را ببخشید. داستان دلقک بر‌اساس این بیت بنا شده‌است.