برنامۀ شمارۀ ۹۹۷ گنج حضور - بخش اول، قسمت پنجم

منتشر شده در 2024/05/12
09:33 | 1 نمایش

✍️مهم‌ترین خاصیت خداوند فضاگشایی است. مهم‌ترین خاصیت ما هم فضاگشایی است. ما به‌عنوان جنس عدم فضاگشا هستیم. به‌جای انسان می‌توانیم بگوییم ما موجود فضاگشا هستیم، ولی ما آمدیم فضابند شدیم. ما لحظه‌به‌لحظه واکنش نشان می‌دهیم، چون ناموس من‌ذهنی‌مان تهدید می‌شود، هر چیزی می‌گویند به ما برمی‌خورد، ما را تأیید نمی‌کنند، به ما توجه نمی‌کنند، ما را نمی‌بینند، همهٔ این‌ها برای ما مهم است، درحالی‌که مهم نیستند، آن‌چه مهم است خاصیت اصلی ما، شرح عدم، باز کردن عدم در درون است. فضاگشایی شبیه پادزهر برای دردها و زهرهای من‌ذهنی است. دردهایی مثل رنجش، کینه، حسادت، خشم، ترس و اضطراب در شما هست، فضاگشایی پادزهر آن‌هاست، زهرِ آن‌ها را خنثی می‌کند، اما برای من‌ذهنی فضاگشایی و آن ارتعاشی که از زندگی می‌آید، زهر است. برای من‌های ذهنی ابیات مولانا زهر است و باید حرف‌هایی بزنند که به‌نظرشان مفید است.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۵

بازگَرد اکنون تو در شرحِ عدم

که چو پازهر است و پنداریش سَم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما نگاه کنید من‌ذهنی چه بلایی سر ما می‌آورد، به زندگی عادی خودتان نگاه کنید. فرض کنید یک مرد خسته از بیرون به خانه می‌آید، همین‌که شروع به خوردن غذا می‌کند، خانم شروع می‌کند به خبرهای بد دادن، یا آقا می‌گوید می‌دانید چه شده، فلانی بیمار شده، با همان اولین لقمه راجع‌به حوادثی که برای فامیل‌ اتفاق افتاده حرف می‌زند، چه کسی ورشکست و معتاد شده، چه کسی دعوا کرده و به زندان افتاده، ادامه می‌دهد تا غذا تمام شود. همه در گلو می‌ماند، چرا؟ برای این‌که من‌ذهنی داریم، برای این‌که می‌خواهیم تخریب کنیم، برای این‌که اوقات شادی را دوست نداریم. چرا ما حرف‌های زیبا نمی‌زنیم؟ چرا از چیزهای خوب صحبت نمی‌کنیم؟ از شادی و موفقیت مردم نمی‌گوییم، برای این‌که شادی را نه به خودمان و نه به دیگران اصلاً روا نمی‌داریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲۷

اندرآ، اکنون که جَستی از خَطَر

سنگ بودی، کیمیا کردت گُهَر

✍️ای انسان، تو بیا فضا را باز کن که از خطر جَستی. این مرکزِ مرمر، سنگ خارا، این حیوان وحشی در مرکز تو که می‌تواند خشمگین شود، بدرَد، بسیار خطرناک است. من‌ذهنی دائماً در فکر توطئه‌ است و به همه‌چیز سوءظن دارد، فکر می‌کند همه توطئه کرده‌اند که او را از بین ببرند. عیب‌های من‌ذهنی آن‌قدر زیاد است که مجال نیست این‌جا بشماریم. همین‌که اولین همانیدگی به مرکزمان می‌آید، ما وارد حوزهٔ خطر می‌شویم. مولانا می‌گوید‌ سنگ بودی، مرکزت مثل مَرمَر بود، «گُهر» تابشِ نورِ زندگی تو را کیمیا کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان‌ها بی‌گناه فدای من‌ذهنی‌شان می‌شوند، چون من‌ذهنی را نمی‌شناسند، بنابراین ما باید من‌ذهنی را بشناسیم، فضاگشایی را بشناسیم، برای همین می‌گوییم شما مراقبه کنید، این‌ ابیات را بخوانید، به گذشته‌تان نگاه کنید، به‌صورت ناظر به ذهنتان نگاه کنید، ببینید چه فکرهایی می‌کنید؟ چه طرح‌هایی دارید؟ چه الگوهایی مسلط به شما هستند؟ با چه همانیده شده‌اید؟ چه‌جور دردهایی دارید و چرا آن‌ها را نگه داشته‌اید؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

لعلِ لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کُنَد، مرمرا

✍️در این لحظه با فضا‌گشایی، لعلِ لب معشوق، گفتار او به‌صورت ارتعاش، دراثر فضاگشایی من، چیزی را به من می‌دهد که مرمر، من‌ذهنیِ سفت و سخت من را دوباره تبدیل به لعل، به زندگی و هشیاری حضور می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند از زبان مولانا به ما می‌گوید: تو خاصیت من را داری، فضا را باز کن، تو می‌توانی از این همانیدگی‌ها خودت را آزاد کنی، می‌توانی شناسایی کنی و آن‌ها را بیندازی. اگر فضا را باز کنی عین من می‌شوی. می‌فهمی آن چیزی که جنس تو نیست باید بیفتد، بعد به گلستان من می‌آیی. از کفر و خارستان من‌ذهنی می‌رهی و چون گل شکوفا می‌شوی، دوباره به بی‌نهایت من زنده شده و وارد سروستان من می‌شوی.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲۸

رَسته‌‌ای از کفر و خارستانِ او

چون گُلی بشْکُفت به سَروستانِ هو

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

گر نخریده‌ست جهان را ز غم

مژده چرا داد خدا: «کِاشْتَریٰ»؟

اِشتَرىٰ: خريد

✍️خداوند تمام جهان یا جهان انسان‌ها را از غم خریده‌است، غمِ همهٔ ما را خریده، اگر نخریده چرا این خبر خوش یعنی مژده را خداوند به ما داده که من همانیدگی‌ها و دردهای شما را خریده‌ام؟

آیهٔ قرآن همین را می‌گوید:

قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»

«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده‌است… .»