مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر
عاشقِ مصنوع کَی باشم چو گَبر؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۱
عاشقِ صُنعِ خدا بافَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ او کافر بُوَد
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
گبر: کافر
صُنع: آفرینش
مصنوع: آفریده، مخلوق
✍️با وجود اینکه این سه بیت را هزار بار خواندهاید، باز هم در روز چند بار به خود یادآوری کنید. من چیز ذهنی را به مرکزم نمیآورم و به آن توجه نمیکنم، حواسم فقط به تو است. مرکزم عدم است، اگر هم به چیزی یا کسی نگاه کنم و توجهم را جلب کند، در حاشیه به آن نگاه میکنم، او بهانهای است برای اینکه تو را ببینم و تو را به مرکزم بیاورم. پس تمام چالشهای ما، زمانِ خوب و بد، زمانی که چالش هست یا نیست، با صُنع کار میکند. مرکز عدم است و آفریدگاری خداوند کار میکند. عاشق آفریدگاری و صُنع تو هستم. عاشق چیزِ ساختهشده، یعنی باوری که از پیش ساختهشده نیستم.
آیا شما عاشق باورهای گذشته هستید؟ برحسب آنها سببسازی میکنید؟ این درست نیست! در این لحظه باید فضا را باز کنید و به صُنع دست بزنید. دراثر رفتار و سببسازی با الگوهای پوسیده است که ما اینهمه مسئله بهوجود میآوریم. عاشق صُنع خدا دارای فَرّ، جلال و شکوه است. این فرّ با طاق و طُرُنبی که با منذهنی راه میاندازیم، فرق میکند. ما در منذهنی میگوییم، کجای کار هستیم؟ چهجوری دیده میشویم؟ از نظر مردم چقدر ارزش داریم؟ چه کسی به ما توجه میکند؟ چه کسی ما را تأیید میکند؟ این طاق و طُرُنبِ منذهنی است و با فَرّ خداوند فرق دارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲
پس درآ در کارگه، یعنی عدم
تا ببینی صُنع و صانع را به هم
صُنع: آفرینش
صانع: آفریدگار
✍️شما فضا را باز میکنید، مرکزتان کارگاه صُنع خداوند میشود، بنابراین در آن کارگاه یعنی فضای بازشده، هم صُنع و آفریدگاری و آفریدن را میبینید هم صانع را. صانع و شما یکی میشوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷
گر نخریدهست جهان را ز غم
مژده چرا داد خدا: «کِاشْتَریٰ»؟
اِشتَرىٰ: خريد.
شما باید خودتان، خودتان را متقاعد کنید که هرگونه غم در جهان توهم ذهن و بیجاست، ضرورتی ندارد. «بیضرورت گر خوری، مُجرم شَوی.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠
گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرم شَوی
مُفتی: فتوادهنده
✍️هر غمی در جهان بیهوده است و ضرورت ندارد. ساختۀ ذهن است، به همین علت است که مولانا میگوید خداوند همۀ غمهای جهان را خریده، پس این جهان باید بیغم باشد. تا زمانی که غم هست، توهم ذهن انسانها نیز هست. ما باید این ابیات را پخش کنیم مردم بخوانند تا از توهم ایجاد غم و غمافزایی بیرون بیایند. اگر شما حواستان به خودتان است، باید از خودتان بپرسید من مردم را به غم تحریک میکنم؟ خشمگین میکنم؟ میترسانم؟ ناامید میکنم؟ کوچک میکنم؟ به گذشته و آینده میبرم؟ از آینده میترسانم؟ حسادت میکنم؟ پشت سرشان حرف میزنم و آنها را کوچک میکنم؟ دارم چکار میکنم؟ از خودتان بپرسید. این کارها همه برای منذهنی هستند و منجربه درد میشوند، پس نکنید.
اگر درست دقت کنید، خواهید دید که تمام اعمال منذهنیتان برای ایجاد درد جهتدار شده. هیچ کاری نیست که شما با منذهنی انجام دهید و به درد منجر نشود. بیشتر مردم درد را دوست دارند. از خودتان بپرسید چرا ما درد و غم را دوست داریم؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶٣
مشتریِّ ماست اللهُاشْتَریٰ
از غمِ هر مشتری هین برتر آ
«کسی که فرمودهاست: «خداوند میخرد»، مشتری ماست. به هوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»
✍️ خداوند همۀ همانیدگیها و غمهای ما را خریدهاست، بنابراین شما دنبال مشتری انسانی نیستید که خودتان را بفروشید. درضمن شما میدانید هیچ انسانی نمیتواند دردهای شما را از شما بگیرد. بالاخره ممکن است یا سنتان به هفتاد هشتاد برسد و با غمهایتان بمیرید، یا بالاخره به این نتیجه برسید که خودم باید کاری کنم. هیچکس بهجز خودتان نمیتواند به شما کمک کند. اگر خودتان بخواهید به خودتان کمک کنید، آنموقع مولانا هم کمک میکند، صحبتهای من هم کمک میکند، ولی اگر خودتان نخواهید، هر چقدر هم که من سعی کنم، مولانا سعی کند، حتی خداوند سعی کند، کار به هیچجا نمیرسد، بنابراین باید از فکر و خیال مشتریهای معمولی بیرون بیایید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷
هر که را دیدی ز کوثر خشکلب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۸
گر چه بابایِ تو است و مامِ تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
مام: مادر
✍️هر کس را دیدی که از فراوانی زندگی خشکلب و حسود است، بدِ مردم را میگوید، انتقاد میکند، تنگنظر است، از او فرار کنید. مولانا میگوید اگر کسی در درونش فضا را باز نمیکند و با فضاگشایی، بینهایت فراوانی خداوند را تجربه نمیکند، به درد شما نمیخورد، حتماً به شما لطمه خواهد زد. هر کسی که از فراوانی ایزدی محروم باشد یا خودش را محروم کرده باشد، مانند «مرگ و تب» و دشمن خونآشام تو است، حتی اگر پدر و مادرت باشند. معنیاش این نیست که دشمن پدر و مادرت باشی. منظور این است که آنها روی ما اثر بد میگذارند. ما که نمیتوانیم از پدر و مادرمان جدا شویم، فرار کنیم و برویم، ولی باید بدانیم که ارتعاش خِسّت، تنگنظری، روی ما اثر بد میگذارد، پس باید ناظر باشیم و حواسمان را جمع کنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما اگر حواستان به خودتان است، بگویید اگر حسادت و تنگنظری میکنم، روا نمیدارم، وقتی کسی موفق میشود ناراحت میشوم، انتقاد و عیبجویی میکنم، بدِ مردم را میگویم، اینها نشانهٔ این است که من اشکال دارم و باید خودم را معالجه کنم. لازم نیست دیگران از عیبهای شما مطلع شوند بدون اینکه سروصدایش را دربیاورید روی خودتان کار کنید، تا آرامآرام با شناسایی دردها و همانیدگیها از بند منذهنی و اداهایش رها شوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------