برنامۀ شمارۀ ۹۹۷ گنج حضور - بخش سوم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/05/12
11:15 | 1 نمایش

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل

نَفَخْتُ: دمیدم.

✍️این بیت مهم است، زیرا شما اکنون متوجه می‌شوید که دو دَم وجود دارد. یکی هنگام انقباض است که از دنیا می‌آید و دیگری هنگام انبساط که از طرف خداوند یا زندگی می‌آید. به‌قول این بیت دَمی که از طرف زندگی می‌آید، به ما جان می‌دهد و متکی به یک آیۀ قرآن است که می‌گوید برو این آیۀ «نَفَخْتُ» را بخوان که وقتی زندگی، شما را به‌وجود می‌آورد، برای به‌وجود آوردن و ادامهٔ حیات به شما می‌دمد. زندگی هر لحظه به شما می‌دمد. همیشه این لحظه است و او می‌دمد شما باید بگذارید بدمد، این کار با فضاگشایی و عدم کردن مرکز صورت می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما می‌توانیم به این بینش برسیم که نباید چیز ذهنی در مرکزمان باشد. درک این‌که من چیزها را در مرکزم گذاشتم و این بلاها سرم آمده، باید ما را به این‌جا برساند که به حالت عذرخواهی بیاییم و عذرخواهی ما معادل با فضاگشایی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عذرخواهی واقعی زمانی است که می‌گویید ای زندگی، ای خداوند من تاکنون جسم را به‌جای تو در مرکزم گذاشتم، از الآن به بعد نمی‌خواهم این کار را بکنم. شما می‌نشینید به خودتان می‌قبولانید که چیزهای ذهنی که تاکنون مهم بودند، مهم نیستند، چون هر چیز که مهم باشد به مرکزم می‌آید. در درون می‌توانم به این توافق برسم که چیزهای ذهنی مهم نیستند باید در اطرافشان فضاگشایی کنم تا از این فضای‌ گشوده‌شده خِرد و صُنع زندگی بیاید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

لعلِ لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کُنَد، مرمرا

✍️ای مرمر من، ای من‌ذهنی من، این لحظه از لعل لبِ زندگی انرژی و ارتعاش می‌آید و مرا زنده می‌کند. زندگی توان این را دارد که خاصیتِ انقباض را به انبساط تبدیل کند تا من را به خودش زنده کند. پس با عذرخواهی و برگشت به این لحظه یا فضاگشایی، مرکزم عدم می‌شود و متوجه می‌شوم که در من دو خاصیت صبر و شکر به‌وجود آمد. شکر یعنی من به این درجه از تکامل رسیدم که از امکانی که می‌توانم فضا را باز کنم، قدرشناسی کرده و دوباره زندگی و خداوند را به مرکزم بیاورم و خاصیت صبر یعنی من درک کردم که دو زمان وجود دارد، یکی زمان مجازی که مرا به عجله و شتاب و استرس وامی‌دارد، دیگری صبر که زمان «قضا و کُن‌فکان» است. من می‌گویم کاری به دیگران ندارم، فقط روی خودم کار می‌کنم، زندگی برای تبدیل من زمانی دارد و صبر می‌کنم این زمان بیاید و در تمام این موارد پرهیز می‌کنم تا چیز جدید به مرکزم نیاید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما اَلست را که خاصیت و سرمایهٔ زندگی است واقعاً در خودتان می‌بینید و متوجه می‌شوید دارید فضا باز می‌کنید و این فضای بی‌نهایت بازشده، گلشن خداوند و سروستان او است و دارید به بی‌نهایت او زنده می‌شوید، به این لحظۀ ابدی می‌آیید و در آن‌جا ساکن می‌شوید، می‌بینید هر لحظه را با فضاگشایی و پذیرش این لحظه شروع می‌کنید، کم‌کم متوجه می‌شوید خداوند دائماً می‌خندد، هرچه بیشتر فضا را باز می‌کنید متوجه می‌شوید شما هم دارید می‌خندید، بی‌سبب می‌خندید، بی‌علت همیشه شاد هستید، اصلاً ذات و جنس اَلَست‌ِ شما دائماً شاد است و ذوق آفرینندگی در شما به‌وجود می‌آید، می‌بینید اکنون برای چالش‌های جدید، فضاگشایی و حزم مُلتَوی در شما به‌وجود می‌آید. این حقیقت وجودی انسان است و شما آن را می‌بینید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️زندگی یا خداوند هر لحظه سعی می‌کند جنس خودش را که ما هستیم، به خودش جذب کند، ما وظیفه داریم چکار کنیم؟ فضا را باز کنیم، مرکزمان را عدم کنیم تا عنایت او به عمل برسد و ما را جذب کند، پس ستایش خداوند یعنی مرکز عدم و فضاگشایی و به عمل رسیدن‌؛ عنایت او بی‌دلیل است، کَرَم و رحمت اندر رحمت است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند انقباض و درد به شما نمی‌دهد، تمام دردها، غصه‌ها، چالش‌ها و گرفتاری‌های شما به‌وسیلۀ خودتان ایجاد شده‌اند. این را بدانید شما خودتان می‌توانید تصمیم‌ بگیرید. کاری هم با همسر، بچه، پدر و مادر، دوستان و جامعه نداشته باشید. اصلاً کاری با بیرون نداشته باشید. بگویید من نگهبان خودم، حضور و کیفیت هشیاری‌ام هستم و اکنون که خداوند نمی‌خواهد من غمگین باشم و من نیز از جنس او هستم، پس من هم باید خاصیت او را داشته باشم و باید همیشه خندان باشم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این لحظه خداوند به ما می‌گوید غم و غصه نداشته باشید، بخندید، ما می‌گوییم نمی‌توانیم. بهتر است بگوییم نمی‌خواهیم. نمی‌خواهیم بخندیم، می‌خواهیم گریه کنیم. حال از خودمان بپرسیم چرا؟ مگر این گریۀ ما سازندگی‌ یا نتیجهٔ خوبی جز عذاب دادنمان هم خواهد داشت؟ خیر، چون ما از جنس این غم و درد نیستیم، پس باید به جنسِ خودمان میل کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در این لحظه وقتی من به تماشای خودم مشغولم، اگر می‌بینم دردی بالا می‌آید و دارم به‌سوی آن می‌روم، می‌گویم نباید به‌سوی درد بروم. این‌جا است که درد هشیارانه می‌کِشم، جلوی خودم را می‌گیرم، پرهیز و صبر کرده و فضا را باز می‌کنم، شُکر می‌کنم و حواسم به خودم است، با کسی هم کار ندارم، تقلید هم نمی‌کنم، شاید این کار را باید دو سه سال ادامه دهم و هر روز و هر لحظه که به نظرم آمد مرکزم جسم شده و منقبض شده‌ام، آن قبض را چاره کنم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن

بُن: ریشه

✍️اکنون به خودتان می‌گویید وقتی قبض دیدم باید فضاگشایی کنم، باید به خودم تلقین کنم آن چیزی را که ذهنم نشان می‌دهد و می‌گوید فلانی فلان کار را کرده، اصلاً مهم نیست. فضاگشایی و آوردن خداوند به مرکزم مهم است. من نمی‌خواهم عقل من‌ذهنی را که واکنش و غم و غصه و گرفتاری و انقباض است به مرکزم بیاورم، این‌ها چاره‌‌هایی برای قبض هستند.