مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲
خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد امشب
شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی عدد بیند
چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن
✍️شما میتوانید اکنون فضا را باز کنید، جانی باشید که در بام زندگی نگهبانی میدهید. قدیم در بامهای بزرگان طبلهای کوچکی میزدند تا دزدها بفهمند که نگهبانان بیدار هستند، پس شما نیز دائماً فضا را باز میکنید، نگهبان هشیاریتان میشوید تا منهای ذهنی و منذهنی خودتان بداند که هشیار هستید، مسئولیت هشیاریتان را بهعهده گرفتهاید، در فکرهایتان گم نمیشوید و سببسازی نمیکنید. خوشا به حال جانی که در بام خداوند یا بام خودش بالای ذهن، بالای جَو زمین بایستد و پایین نیاید، مانند سَحر خندان شود و بخندد، بخندد و فضا را باز کند، بخندد و عطاهای بیعدد و بیشمار را ببیند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
دل تو مثالِ بام است و، حواسْ ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
✍️آیا ما غذای پنج حس و ذهنمان را میخوریم یا غذای فکرهایمان را میخوریم؟ آیا فضا را باز میکنیم و از بام یعنی از زندگی آب میخوریم؟ این مثالِ خیلی روستایی است که هر کسی بفهمد؛ وقتی باران میبارد، آبِ گلآلود از ناودان پایین میرود، یکی هم پایین ناودان ایستاده آب ناودان را که آلوده شده میخورد. درک کنیم که نباید اینکار را کرد، نباید زندگی را در ذهنِ همانیده سرمایهگذاری کرد و از ناودان منذهنی درد گرفت و خورد. باید فضا را باز کنیم و آبی را که از آسمان میآید دست اول بگیریم، بخوریم و نگذاریم آلوده شود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷
صورتِ اقبالِ شکَرریز گفت:
شُکر چو کم نیست، شکایت چرا؟
✍️مولانا میخواهد ما یک مطلب آسمانی را از طریق این بیت یاد بگیریم، به خودمان کمک کنیم و به عمل در بیاوریم، چگونه؟ این مطلب چقدر شیرین و سازنده است، میگوید اگر فضا را باز کنیم، در درونمان یک صورتی میآید که البته صورت ندارد، این بختِ شِکرریزنده، شادی بیسبب ریزنده، آرامشریزنده صورت ذهنی ندارد، ولی ما باید با ذهن صحبت کنیم تا چیزی بفهمیم. آن چیزی که دراثر فضاگشایی و عدم کردن مرکز در درون ما ظاهر میشود، شادیبخش است و به ما میگوید شُکر کافی است، وقتی شُکر کافی است، کم نیست، کفایت میکند، ما چرا شکایت میکنیم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در این لحظه استفاده از عقل کل و مِهر و لطف ایزدی، رحمت اندر رحمت است. آیا عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت زندگی، کافی نیست؟ قطعاً کافی است. اکنون شما این را درک میکنید امکانی وجود دارد که متوجۀ آن نشدهاید و آن فضاگشایی و دسترسی به خداوند و عقل کل است. از خودتان بپرسید چرا باید با عقلِ انقباض که پر از مقاومت و قضاوت است کار کنم؟ چرا باید زندگی را تبدیل به مانع، مسئله، دشمن و درد کنم؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱
قُل تَعالوا قُل تَعالوا گفت رَب
ای سُتورانِ رَمیده از ادب
سُتور: حیوانِ چهارپا همانند اسب و الاغ
✍️آیا اینکه لحظهبهلحظه منذهنی جدید بسازیم. درست است؟ خیر. ما بهصورت باشندهای بهنام انسان از مرحلهٔ حیوانی دور شدیم، دیگر نباید مانند حیوان خودمان را اداره کنیم. یعنی چه؟ یعنی باید از ده دوازدهسالگی به بعد فضا را باز کنیم، مرکزمان عدم شود، هیچ همانیدگی در مرکزمان نیاید و دارای صُنع شویم و به آفرینشِ فکرِ جدید دست بزنیم و از شادیِ بیسبب زندگی استفاده کنیم، نه اینکه لحظهبهلحظه منذهنی جدید بسازیم، در سببسازی ذهن بیفتیم و از عقل منذهنی بهجای عقل کل استفاده کنیم، این کار ناشکری و بیادبی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر از جنس خداوند شوی شروع به شادی بیسبب و خندیدن میکنی، چون او دائماً میخندد. آیا اگر برحسب زندگی بخندید کافی نیست؟ اگر برحسب خداوند حس آرامش و امنیت داشته باشید، کم است؟ اگر نیرویی شما را هدایت کند که هیچ موقع اشتباه نمیکند، کم است؟ آیا باید دائماً با سببسازی خودتان را گمراه کنید؟ آیا باید با سببسازی دنبال چیزهای ذهنی بگردید که خودتان را راضی و شاد کنید؟ آیا باید بخندید که ذرهای پولتان زیاد شده و درنتیجه خوشحال شوید و درنهایت پنج دقیقه بعد دوباره غمگین شوید؟ آیا قدرتِ شما باید پوشالی و متکی به یکسری آدمهایی باشد که ممکن است به شما خیانت کنند، دروغ بگویند از کنارتان بروند و بیوفایی کنند؟ آیا تمرکزتان را روی چیزهایی میگذارید که دیگران میتوانند آنها را از شما بگیرند یا از بین بروند؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ ما علم را انکار نمیکنیم. اگر فیزیک و ریاضیات و شیمی و تکنولوژی نبود، اصلاً الآن چطور میتوانستیم با هم صحبت کنیم؟ این علوم خیلی خوب و مفید هستند، اما مولانا مرتب میگوید نمیتوانیم بهوسیلهٔ کتاب دبیرستانی و دانشگاهی به زندگی زنده شویم. بنابراین از انسانها کمک نخواهیم، به کتاب هم احتیاج نداریم، کتاب برای آموزش ذهنی است، برای تبدیل نیست. ما نمیتوانیم بهوسیلهٔ علوم ذهنی به خداوند زنده شویم. باید از خودمان بپرسیم، چرا ما انسانها از روی علم بمب اتمی ساختیم؟ علم از طرفی از سوی زندگی آمده، ولی ساخت بمب اتمی حماقت بشر بوده که غیر از کُشتن و ویرانی آیا اثر دیگری داشته؟ آیا اگر انسان به خدا زنده و مرکزش عدم بود، باز هم بمب اتمی میساخت؟ جنگ میکرد؟ خیر. شما یک کتاب دینی یا یک پیغمبر پیدا کنید که گفته حتماً باید جنگ کنید! اصلاً چنینچیزی نیست.