مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹
پیش کَش آن شاهِ شکَرخانه را
آن گُهَرِ روشنِ دُردانه را
پیش کَش: پیش بیاور
شکَرخانه: بسیار شیرین
دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا
✍️ای انسان، آن شاه شکَرخانه را که بسیار شیرین است بهسوی خودت بکش. اگر آن شاهِ شکرخانه، خداوند، بهسوی تو بیاید، در این حالت بهصورت یک گوهرِ همیشه روشنِ یکتا جلوه میکنی که این مروارید یکتا، علامت یکتا بودن ما است. مولانا میگوید خداوند را به مرکزت بیاور و با فضاگشایی از جنس او بشو، پس این نشان میدهد که نکند هر لحظه ما بهجای شاهِ شکرخانه چیز دیگری را به مرکزمان میآوریم، که این عین حقیقت است، ما چیزها را بهجای خداوند به مرکزمان آوردهایم، بهجای اینکه یک جسم را یا آن چیزی را که ذهنمان نشان میدهد به مرکزمان بیاوریم، باید شاه یعنی خداوند را میآوردیم. شاهِ شکرخانهْ عقلِ کل است و قدرت تمام کائنات دست اوست، مولانا اشاره میکند با عقلی که الآن کار میکنی، این عقل به دردت نمیخورد، باید شاه شکرخانه را که همهاش شادی و رحمت است به مرکزت بیاوری.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انسانی که منذهنی دارد میگوید من یک باشنده هستم، خداوند هم یک باشنده در آسمانها است که قدرتش زیاد است و اختیار دست اوست، پس او باید بیاید من را درست کند، یعنی من جبری شوم و هیچ کاری نکنم، درحالیکه این طرزفکر کاملاً اشتباه است، بنابراین نتیجه میگیریم که ما باید کاری انجام بدهیم و چنین بینشی ما را از جبری بودن و از نشستن و دست روی دست گذاشتن رها میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما بهوسیلۀ ابیات مولانا میتوانیم لغزشهای دید منذهنی را برای خودمان روشن کنیم. علت اینکه مولانا چنین بیتی میگوید:
«پیش کَش آن شاه شکَرخانه را»،
این است که انسان وضعیتی دارد که یک چیز دیگر را به مرکزش میکِشد و آن یک جسم است، جسمی است که ذهن نشان میدهد، چون فکر میکند آن چیز زندگی دارد، درحالیکه این جسم مربوط به این جهان است. شاهِ شکرخانه خدا است و از جنسی است که ما از اول، قبل از ورود به این جهان بودیم، پس ما باید پیشقدم شویم. مثل اینکه با خدا قهر شدیم، اولین کسی که باید دستش را برای آشتی دراز کند، ما هستیم نه خداوند. خداوند همیشه حاضر است به ما کمک کند و علت اینکه نمیتوانیم کمک خداوند را دریافت کنیم این است که ذهنمان را به مرکزمان میآوریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ای انسان تو نمیتوانی با عقل منذهنی زندگیات را اداره کنی، منذهنی جز درد چیز دیگری برایت ندارد، اما مرکز و درون تو شکرخانه است، یعنی تو همیشه باید شاد باشی، هیچوقت نباید غمگین باشی، ولی شما میگویید من که همیشه غمگین هستم و دلم گرفته است! مولانا میگوید تو در درونت گوهری داری که دائماً روشن و تابان است. مثل چراغ نیست که با فتیله و نفت روشن میشود، این گوهر همیشه روشن است و میدرخشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر آن گوهرِ روشنِ یکتا، آن شاه شکرخانه به مرکزتان بیاید، شما یکتا میشوید، از این دویی و دیدن برحسب منذهنی بیرون میپرید، زیرا تمام دردسرها از دید غلط شماست. مولانا میگوید ای انسانهایی که برحسب همانیدگیها میبینید و با دوییِ منذهنی زندگی میکنید، شما یک هشیاری و یک فضای خالی هستید که هر اتفاقی پیش میآید میتوانید در اطرافش فضا باز کنید و به فضاگشایی ادامه دهید، برای اینکه دُردانه و یکتا هستید، چون آن شاه شکرخانه، یعنی خداوند، به مرکزتان آمدهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میفرماید نباید با عقل و دید منذهنی کار کنید. ممکن است شما بگویید من باید چکار کنم؟ چون میخواهم روی خودم کار کنم. میگوید برای کار روی خود باید تمرکزت روی خودت باشد، باید تصمیم بگیری مرتب در اطراف اتفاقات فضاگشا باشی و درک عمیق داشته باشی چیزهایی که ذهنت نشان میدهد مهم نیستند و همچنین ابیات مولانا را مدام بخوانی و تکرار کنی.
حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ٢٨۴
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قَدَر ای دل که توانی بکوش
✍️حافظ میگوید ای دل من، اگرچه که با کوشش به وصال خداوند نمیرسی، برای اینکه ممکن است با منذهنی تلاش و کوشش کنی، ولی با این وجود هر قدر که از دستت برمیآید در راه زنده شدن به خدا بکوش.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید این چند مورد را در زندگیتان موبهمو اجرا کنید تا بتوانید پیشرفت کنید: برنامه را از اول تا آخر خوب گوش بدهید، ابیات را تکرار کنید، دائماً حواستان به خودتان باشد، فضاگشا باشید و بدانید که مثلاً پندار کمال دارید، خودتان را خیلی بالا میگیرید، فکر میکنید که همهچیز را میدانید، ناموس یعنی حیثیت بدلی منذهنی دارید، یک چیزی ممکن است به ناموستان بربخورد، ممکن است درد داشته باشید، دردها شما را گرفتار میکنند، منهای ذهنیِ بیرون و منذهنی خودتان هم مزاحم این کار است، اینها اطلاعات خیلی مهمی هستند که رعایت آنها، به پیشرفتِ شما بسیار کمک میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی وارد این جهان شدیم، با چیزهایی که ذهن نشان میدهد و پدر و مادرمان به ما گفتند مهم هستند، مثل پول، بعضی از باورها، الگوهای عمل و بعداً همسرمان، کار و نقشهای اجتماعی یا سیاسیمان، ما با همهٔ اینها همانیده شدیم. همانیدن یعنی تزریق حس وجود به یک چیز ذهنی. ما چون امتداد خدا هستیم بنابراین آفرینندهایم، اولین چیزی که میآفرینیم، منذهنی ماست، همچنین ما استعداد فکر کردن داریم، یک چیزی را که از رفتار پدر و مادرمان میفهمیم که این مهم است، آن را در ذهنمان تجسم کرده و به آن حس هویت تزریق میکنیم، یعنی در مرکزمان یک جسم میسازیم، در این حالت دیگر مرکز ما عدم نیست، بلکه تبدیل به جسم میشود.