✍️جذب شدن ما بهصورت بیاختیار بهسوی چیزهای بیرونی شهوت نامیده میشود، اینکه ما حس میکنیم هر چیزی که در مرکزمان است، باید آنها را زیادتر کنیم، تا زندگی بیشتری پیدا کنیم این هم اسمش حرص است، وقتی ما همانیده میشویم میخواهیم آن چیزها را زیاد کنیم، چون منذهنی دنبال هرچه بیشتر بهتر است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چرا از روی همانیدگیها تندتند میگذریم؟ برای اینکه اینها برای ما مهم هستند، چرا مهم هستند؟ چون برای بقا و باقی ماندن ما در این جهان، به ما کمک میکنند، پس هر کسی که به این جهان میآید باید منذهنی تشکیل بدهد، باید از این فرآیند رد شود، ولی هر همانیدگی برای انسان درد ایجاد میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این فرآیند که ما چیزها را مرکزمان بیاوریم، باید بهوسیلهٔ پدر و مادرِ عاشق محدود باشد و بهصورت موزون، بهوسیلهٔ زندگی صورت بگیرد. وقتی که پدر و مادر عاشق و هردو از جنس زندگی هستند، فرزند خود را به هرچه بیشتر بهتر تشویق نمیکنند که چیزها را به مرکزش بیاورد، بلکه ضرورت را به او میآموزند. اگر تا سن ده دوازدهسالگی، فرزندمان را با عشق اداره کنیم و او همانیده و واهمانیده شود، به او بفهمانیم که تو از جنس عشق، از جنس زندگی هستی، اینها چیزهای جدید هستند، تو از جنس اینها نیستی، آن بچه فوراً به حضور میرسد، برای اینکه آن خلأ درونی را بهطور کامل از دست ندادهاست. یک چیزهایی را به مرکزش میآورد، میفهمد که هنوز به عشق زندهاست و پدر و مادرش او را بهصورت زندگی میبینند، نه بهصورت جسم، اما وقتی پدر و مادر فرزندشان را از جنس جسم دیدند، شروع میکنند به تشویق او که از جنس جسم شود، درنتیجه کودک هم آرامآرام مرکز عدم را از دست میدهد و مرکزش تبدیل به جسم میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در سالهای اولِ زندگی ما اصلاً کنترل و محدودیتی در همانیده شدن با چیزها نداریم، آرامآرام که بزرگ میشویم، میبینیم جسم ما بزرگتر، نیرومندتر و زیباتر میشود، بنابراین با تمام ابعاد وجودیمان مثل زیبایی چهره و فرمِ بدنمان همانیده میشویم که درست نیست. همچنین خیلی از نیازها خودشان را به ما تحمیل میکنند. دراصل قبل از ورود به این جهان، ما از جنس خلأ و صمد، از جنس احد، یکتا و بینیاز بودیم، ولی همینکه وارد ذهنِ همانیده میشویم، هزاران نیاز پیدا میکنیم که هرکدام هم به ما میگوید من را برآورده کن! بنابراین انسان بین همانیدگیها گیج میشود که این بلا سر هر کسی آمدهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید ای انسان، اگر تو همانیده نشده بودی، باقی نمیماندی، پس ما به منذهنی احتیاج داریم، باید منذهنی تشکیل بدهیم، اما مجبور نیستیم آن را نگه داریم. باید در ده دوازدهسالگی از آن آگاه شویم و آن را کنار بگذاریم، دوباره برگردیم با هشیاری نظر کارهایمان را اداره کنیم، زیرا قبل از ورود به این جهان ما هشیاری دیگری به نام هشیاری نظر داریم، در این دنیا همانیده شدهایم و این هشیاری نظر فعلاً تعطیل شده، درنتیجه عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از همانیدگیها میگیریم. این عقل را عقل جزوی میگوییم که عقل منذهنی است، چنین عقلی دائماً خرابکاری میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید با فضاگشایی مرکزت را دوباره عدم کن، برای اینکه این حالت که مرکزت همانیده است، دارد تو را بهسوی نابودی میبرد. هر لحظه به تو ضرر میزند. دیدن برحسب چیزها درد ایجاد میکند، درد در تو انباشته میشود. ما با دردهایمان هم همانیده هستیم، چرا شما سی سال پیش از یک نفر رنجیدهاید، آن را نمیاندازید؟ برای اینکه همانیده هستید، با هر چیزی که همانیده هستید جزو وجود شما است، درصورتیکه این غلط و توهم است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تعریف فضاگشایی:
فضاگشایی یعنی درک این موضوع، القا و فهماندن آن به خود و مراقبه کردن روی آن که هرچه ذهنم نشان میدهد و منذهنیام میگوید مهمتر از خدا و مهمتر از عقلِ کل نیست.
دو نوع عقل وجود دارد، یکی عقل منذهنی و دید من است که خودش را به من مسلط کرده، یکی عقل زندگی، عقل خداست که میخواهد مال من شود، عقلی که تمام کائنات را اداره میکند، این عقل از مرکز عدم و فضای گشودهشده میآید و میگوید تو قرار بود با عقل منذهنی تا ده دوازدهسالگی زندگی کنی و تا آن موقع کافی بود، ولی این عقل محدود را ادامه دادی و به درد افتادی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما ممکن است پنجاهتا رنجش داشته باشید، از پنجاهتا چیز میترسید، هر موقع آنها پیش میآیند، وجود شما پر از ترس میشود که همهٔ اینها با فضاگشایی آرامآرام شناخته میشود، چون در فضاگشایی، شما با هشیاریِ نظر میبینید، یعنی دارید با هشیاری نظر ذهنتان را تماشا میکنید، پس ذهنتان جدا از شماست. وقتی فکرهایتان را میبینید، دیگر از جنس ذهن نیستید، بلکه از ذهن جدا شدهاید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مقصود ما از آمدن به این جهان این است که به این لحظهٔ ابدی هشیار شده و به بینهایت خدا تبدیل شویم، دوباره هشیارانه عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از او بگیریم. کسی که به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شده، به مقصود آمدن به این جهان رسیدهاست، ولی اگر این کار را نکند، میلیونها دلار هم جمع کند و هزاران چیز داشته باشد و پر از همانیدگی باشد و بمیرد، یعنی هیچ کاری نکرده و به منظور آمدنش نرسیده و عمل نکردهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید بدانید وقتی اولین چیز به مرکز شما آمد که حتماً آمده، این یک نقص بوده، در شما یک نقص ایجاد کرده و در طول این سالها چیزهای مختلفی به مرکز شما آمده، اولین کسی که ما بعد از بهدنیا آمدنمان میبینیم صورت مادر، برادر، خواهر یا پدرمان است که با همهٔ آنها همانیده میشویم. هر موقع شما عیب خودتان را میبینید نگویید من عیبی ندارم، چه عیبی؟! چه نقصی؟! این را بدانید اگر شما همانیده نمیشدید اصلاً زنده نبودید، میمردید. حالا که ماندهاید و بیست سال، سی سال، چهل سالتان شده، همانیده شدید منذهنی درست کردید که باقی ماندید، بنابراین تعداد زیادی همانیدگی و درد در شما انباشته شده که از نظر مولانا این عیب است. شما اگر این نقصها را بشناسید، درصدد رفع آنها برمیآیید.