برنامۀ شمارۀ ۹۹۶ گنج حضور - بخش دوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2024/04/02
10:47 | 2 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٩٨۲

گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:

جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۳

هر حسِ خود را درین جُستن به‌‌ جِد

هر طرف رانید، شکلِ مُستَعِد

مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد

✍️یوسف اصل ما، امتداد خدا و نماد هر چیز زیبا است. وقتی چیزها را در مرکزمان گذاشتیم، آرام‌آرام یوسفیتمان را از دست دادیم ولی یوسف از بین نرفته، یوسف نمی‌میرد.

همان‌طور که یعقوب به اولاد خودش توصیه کرد، خداوند نیز به تمام انسان‌ها توصیه کرده‌، یوسف را که در همانیدگی‌ها پنهان‌ شده‌است، جست‌و‌جو کنید. تا جایی‌که می‌توانید نه‌تنها این پنج حس، بلکه تمام حس‌های خود و فکری را که به شما دادم و همچنین آن حس دیگری را که اکنون نمی‌شناسید به‌کار برید.

به‌طور مستعد، یعنی درحالی‌که فضاگشایی می‌کنید، تمام پنج‌ حس و فکرتان را با فضاگشایی در جستن یوسفتان به‌کار برید. باید یوسف خودتان را پیدا کنید که در درونتان است. وقت تلف نکنید. من‌ذهنی مسئله درست می‌کند و سپس مسئله را حل می‌کند. شما مسئله ایجاد نکنید. در ذهنتان مانع‌سازی نکنید. به‌عنوان مثال نگویید اگر جواب سؤالی را که خودم مطرح کردم پیدا نکنم، نمی‌توانم به خداوند زنده شوم. اکثر افراد موانع را با سؤال ایجاد می‌کنند. به خودتان لطف کنید و اصلاً سؤال نپرسید. این موانع که خودتان ایجاد کردید مَجاز و ذهنی هستند. لازم نیست به هیچ سؤالی پاسخ دهید. سؤال از جنس ذهن است. خداوند از جنس سؤال و جواب نیست. هر سؤال یک مسئلۀ ذهنی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما شاه فرّخ‌رُخ، شاهی که رویش مبارک و فرخنده است، یعنی خداوند را ببینید یا زندگی با فضاگشایی به مرکزتان بیاید، مدام اتفاقات خوب برایتان می‌افتد. هم درونتان باز، شاد و اَمن می‌شود، هم انعکاسش در بیرون زیبا و بی‌درد است.

این شاه فرّخ‌رُخ بی‌‌مثل است، یعنی مواظب باشید با ذهنتان تجسم نکنید، او در بیرون مثل و مانند ندارد. همین «اوی» بی‌‌مثل شما را از لغزش رها می‌کند. لغزش این است که چیزی را با ذهنتان مجسم کنید و بگویید این همان شاه فَرّخ‌رُخ است، این‌طور نیست.

در این جهان نه شما، نه خداوند مثل ندارید. آیا این شاه فرخ‌رخ محدود و محدوداندیش است؟ تنگ‌نظر است؟ خیر، دریادل، بی‌نهایت و بی‌نهایت فراوانی است.

✍️اگر شما حس زیبایی کنید و زیبایی را در هر شخصی ببینید، درواقع زندگی را دیده‌اید. خودتان هم زیبا شده‌اید و دیدتان نیز عوض شده‌است. من‌ذهنی دائماً مسئله، زشتی و ناقصی می‌بیند، چون خودش از آن جنس است.

اگر ماهِ دریادل را دیدید متوجه می‌شوید که جانانه یعنی از جنس جان است و کامل است. جانانه چند معنی دارد، اولاً به‌ معنای کامل است، یعنی دیگر هیچ‌‌چیز نمی‌خواهید. همه‌چیز کافی است، دوماً به‌معنای معشوق زیبا است، شبیه جان است، جان ما است. او می‌آید جان ما می‌شود، ما دریادل،  زیبابین، فرّخ‌رُخ و بی‌‌مثل می‌شویم.

پس جاهای لغزش را به شما نشان می‌دهد. شاه اوست، رویش مبارک است، مثل ندارد، زیباست، بی‌نهایت فراوانی و بی‌نهایت جاندار است، بی‌نهایت شوق زندگی دارد، افسرده نیست. آیا شما این‌گونه شده‌اید؟ خیر. ما چون من‌ذهنی را دائماً به مرکزمان کشیدیم، افسرده‌حال و پژمرده هستیم. مسائل ذهنی را علتْ قرار می‌دهیم که پژمرده و ناراحت شویم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️از خودتان سؤال کنید من اصلاً برای خودم فرّخ‌رو هستم؟ دیگران روی من را ببینند واقعاً به زندگی زنده می‌شوند یا به درد مبتلا می‌شوند؟ کسی که شخصی را می‌بیند شروع به گفتن دردهایش می‌کند، می‌گوید بگذار بگویم چقدر مسئله دارم، تو به مسائلم گوش بده، فرّخ‌رُخ نیست. بهتر است این شخص را نبینیم، اگر ببینیم، چون من‌ذهنی ما را بالا می‌آورد، ممکن است هر اتفاق بدی بیفتد.

فرّخ‌رُخِ زندگیْ فرّخ‌رُخی را در ما بالا می‌آورد. بی‌‌مثل بی‌‌مثلی را بالا می‌آورد. اگر زیبا باشیم و زیبا بیندیشیم، ماه بودن را در دیگران بالا می‌آوریم. دریادلی، دریادلی را به‌وجود می‌آورد. جانانه از جنسِ جان بودن، جاندار بودن، بی‌نهایت زنده بودن، پر از هیجان زندگی بودن، پرحرکت بودن را به‌وجود می‌آورد، دراین‌صورت هر کسی شما را ببیند مثل شما می‌شود و همان حال به شما نیز القا می‌شود‌، پس در خود بازبینی کنیم که آیا بیشتر مردگی را در مردم القا می‌کنیم یا زندگی را؟ خودمان را امتحان کنیم. این بیت‌ها حالت طبیعی «اَلَست» یعنی همان حالت طبیعیِ ما به‌عنوان امتداد خدا را نشان می‌دهند، اگر غیر از این هستیم، اشتباه می‌بینیم و  باید دیدمان را تصحیح کنیم.

✍️مرکز را همانیده کردن و با عقل من‌ذهنی پیش رفتن باعث می‌شود که اتفاقات ناگوار برای ما بیفتد. یک علتش این است که زندگی یا خداوند، نمی‌خواهد ما پس از ده دوازده‌سالگی به این شکل زندگی کنیم. شما نگویید من آمده‌ام با چیزهایی که دارم همانیده شوم و یک صورتی از خودم به‌نام من‌ذهنی بسازم، هرچه بیشتر دیده شوم، جلبِ تحسین کنم، همه از ثروت، هیکل، سواد و سخنرانی من تعریف کنند، من هم پُز بدهم،  در‌نهایت هم بمیرم. این فایده ندارد، ما برای این نیامده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند

✍️این بیت خیلی مهم است، زیرا شما می‌دانید تا زمانی که من‌ذهنی دارید و این همانیدگی‌ها در مرکزتان هست، به خودتان آسیب می‌زنید. مولانا می‌گوید من‌ذهنی لحظه‌به‌لحظه با دید و عملش به خودش ضرر می‌زند. ما فکر می‌کنیم داریم به خودمان سود می‌رسانیم ولی ضرر می‌زنیم، به‌عنوان مثال در من‌ذهنی حسادت می‌کنیم، آرزو می‌کنیم شخصی ورشکست شود، ذلیل شود و موفق نشود و ما به‌جای او موفق شویم و به چشم بیاییم. همین ایده باعث بدبختی ما می‌شود، نفرین می‌کنیم، ولی نفرین به خودمان برمی‌گردد و دامان خودمان را می‌گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما در ذهن هر کاری که انجام می‌دهیم و کارمان را جلو می‌بریم، بعداً متوجه می‌شویم این موضوع به ضررمان تمام شده‌است. مثلاً برای شخصی توطئه می‌کنیم که او را زمین بزنیم، فردا می‌بینیم که برعکس شد. می‌گوییم چرا این‌طور شد؟ قرار نبود این‌طور شود. خیانت می‌کنیم می‌بینیم به خودمان لطمه خورد. درواقع من‌ذهنی طوری برنامه‌ریزی شده که خودش، خودش را نابود کند. یک برنامه‌ای برای من‌ذهنی نوشته‌اند، گفته‌اند تو خودت را نابود کن، به همین علت است که با من‌ذهنی در سی‌سالگی سرطان می‌گیریم، معده‌درد می‌گیریم، بیماری‌هایی می‌گیریم که اصلاً نمی‌دانیم چرا به آن‌ها مبتلا شده‌ایم؟ در بیست‌سالگی افسرده و پژمرده و پُر از مسئله می‌شویم و حال و حوصله نداریم، بنابراین نباید من‌ذهنی را نگه داریم.