مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغ، او را سویِ گورستان بَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۲
هین مَدو اندر پیِ نَفْسِ چو زاغ
کو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغ
✍️منهای ذهنی روی ما اثر میگذارند. ما نباید دنبالِ نفْس یا منذهنیمان که مانند زاغ است بدویم، چراکه این نَفْس، این منذهنی با عقلش ما را به گورستان میبَرد، بهسویِ باغ نمیبرد. از خودمان سؤال کنیم من اکنون بهسویِ گورستان میروم؟ به جایی میروم که بمیرم یا بهسویِ باغ میروم؟
اگر لحظهبهلحظه شاهِ شِکرخانه را با فضاگشایی پیش میکشیم، داریم بهسویِ باغ میرویم. اگر مرتب منقبض میشویم، حواسمان پرت میشود و میلغزیم، یعنی چیز ذهنی را به مرکزمان میآوریم، دراینصورت داریم بهسویِ گورستان میرویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آیا شما این آیه را خواندهاید که خداوند بینهایت فراوانیاش را به انسان عطا کردهاست؟
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱-۳
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ»
«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن.»
«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»
«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»
ما بینهایت فراوانی، یعنی کوثر را به انسان عطا کردیم. «پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن». قربانی کن یعنی هر لحظه قسمتی از منذهنیات را قربانی کن. نماز بخوان یعنی فضا را باز کن و وصل شو که بدخواه تو همین منذهنیِ اَبتر است. اکنون دیگر برای شما شکی نمانده که بدخواهتان منذهنی بوده که دائماً خودکشی کرده و شما را به گورستان میبَرَد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️سؤال شما این است که اگر خداوند بینهایت فراوانیاش را به من عطا کرده، پس چرا اینقدر محدوداندیش هستم؟ زیرا چشمم میلغزد و چیزها را به مرکزم میآورم، چیزها محدود هستند پس من محدودبین میشوم. چرا من نمازِ واقعی را که وصل شدن به اوست نمیخوانم؟ چرا قسمتی از منذهنیام را قربانی نمیکنم؟ یعنی شناسایی نمیکنم و نمیاندازم؟ چرا دردهایم را نمیاندازم؟ آیا بدخواهِ من یعنی منذهنیام واقعاً قویتر از خداوند است؟ یا هنگامی که فضاگشایی میکنم از من ناقصتر میشود و زورش به من نمیرسد؟
منذهنیام زورش بیشتر است یا من بهعنوان امتداد خدا؟ من. شما هر لحظه اراده کنید میتوانید منذهنی را از بین ببرید. نیروی زندگی را در آن سرمایهگذاری نکنید تا قطع شود، حرف نزنید، فکر بعد از فکر نکنید و فکر همانیده را بشناسید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما بگویید من میخواهم دریادل شوم. اگر کسی دریادل نبوده، تنگنظر و حسود است و منذهنی دارد، من نمیخواهم با او رفتوآمد کنم، چون این فرد روی من اثر بد میگذارد، خودم را هم نمیگیرم و دائماً منذهنیام را نگاه میکنم و متوجه هستم که منذهنیام از جنس فرعون است، بنابراین مواظب هستم تا چیزی از ذهنم به مرکزم نیاید و من را که امتداد اَلَست هستم محدود نکند، پس هر زمانی هم که فرعونیت بر من چیره شد، متوجه میشوم و توبه میکنم، برمیگردم و فضاگشایی میکنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۴۱
هر کجا تابم ز مِشکاتِ دَمی
حل شد آنجا مشکلاتِ عالَمی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۴۲
ظلمتی را کآفتابش برنداشت
از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشت
مِشکات: چراغدان
چاشت: هنگام روز و نیمروز
✍️آفتابِ بیرون و فکرها نمیتوانند تاریکیِ همانیدگیها را بردارند. آفتابِ بیرون، فکرها و حسهایمان را فعال میکند. اما اگر فضا را باز کنیم و شاه شکَرخانه یعنی خداوند حرف بزند، ظلمتِ ذهن مثل ظهرْ روشن میشود. آن موقع متوجه میشویم چه مشکلاتی داریم، چه چیزی در ما مشکل ایجاد کردهاست، کجا دیدمان لغزیدهاست، و دیدِ من که براساس آن تصمیم گرفتهام چه اشکالاتی داشتهاست.