✍️آیا میخواهید خضرِ فرّخپی را به مرکزتان بیاورید؟
فضا را باز کنید، مرکز را عدم کنید، چیز ذهنی را به مرکزتان نیاورید، مرتب تسلیم شوید، ناموس و پندار کمال، نقص و عیبتان را ببینید. بدانید که هر همانیدگی یک نقص و گرفتاری است که برایتان مسئلهساز خواهد شد. آبی که میتواند شما را زنده کند و لحظهبهلحظه از طرف خداوند میآید، تبدیل به خون میشود. یعنی زندگی را میگیرید و تبدیل به درد میکنید. این کار را نکنید.
اگر خردمند هستید به خودتان نگاه کنید بگویید اکنون زندگی، خداوند، به من زندگی میدهد که زندگی کنم، پس ببینم چگونه این را به درد تبدیل میکنم؟ چگونه آشفته میشوم، واکنش نشان میدهم و زندگی را به خشم، ترس، حسادت و انتقامجویی تبدیل میکنم؟ از خودتان سؤال کنید. همین حالا آب از آنور میرسد، بنابراین باید این را بخورید و به زندگی زنده شوید، وگرنه ببینید چطور این آب را به خون تبدیل میکنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۷
درین بحر، درین بحر، همه چیز بگُنجد
مترسید، مترسید، گریبان مدَرانید
✍️وقتی شاهِ شِکَرخانه آمد و دریادلی در شما ایجاد شد، خواهید دید که هرگونه انسان و یا فکری در فضای بازشدهتان میگنجد و اصلاً جای نگرانی نیست و دیگر فکر نمیکنید اگر این اشخاص طور دیگری فکر کنند و باور داشته باشند، تهدیدی برایتان هستند. برای منذهنی که با یک تعداد باورها همانیده شده و مرتب از آنها استفاده میکند، باورهای دیگر که تفاوت ایجاد میکنند ترس بهوجود میآورد، چون احساس عدم امنیت میکند. به همین علت است که منهای ذهنی با مردمی که باورهای دیگر دارند میجنگند. شما نیز به همین علت است که از کسانی که دراثر همانیدگی با باورهای دیگر از شما جدا هستند بدتان میآید. شما از تفاوتها میترسید، درحالیکه تفاوتها زیبا هستند، تهدیدکننده نیستند. شما آن باورها را دارید، من این باورها را، اصلاً این تفاوت مهم نیست، بلکه اصل فضای گشودهشده و زندگی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۳
چون ز طفلی رَست جان، شد در وصال
فارغ از حِسّ است و تصویر و خیال
✍️ما در صورتی فارغ از حس و تصویر و خیال میشویم که جان ما بهعنوان روح از این نابالغی و نفهمی که در ذهن هستیم و مانند عروسک با آن بازی میکنیم، برهد، بالغ شویم و فضا را باز کنیم، شاهِ شِکَرخانه را به مرکزمان بیاوریم و شادیِ بیسبب را تجربه کنیم و فرق آن با شادیهای باسبب را حس کنیم که بهعنوان مثال قبل از آشنایی با دانش مولانا وقتی چیزی میخریدیم خوشحال میشدیم و یا چیزی گم میکردیم یا از دست میدادیم غمگین میشدیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹
روح دهد مُردهٔ پوسیده را
مِهر دهد سینهٔ بیگانه را
✍️این بیت نشان میدهد که ما در ذهن مردهایم. همانیدن و لحظهبهلحظه دیدن برحسب همانیدگیها بهاندازهای مسئله، مانع، درد، دشمن، کارافزایی، زندگی خواستن از چیزها و ناامیدی ایجاد کرده که در قبرِ ذهن، مردهٔ پوسیده هستیم. اگر این شاه شکرخانه را که فرخرُخ و دریادل است و مثل ندارد و مانند ماه و پر از جان است به مرکزتان بیاورید، به شما که یک مردهٔ پوسیده هستید روح میدهد.
ما در ذهن یک سینه یا مرکز بیگانه هستیم. تا زمانی که این همانیدگیها در مرکز ما است، سینهمان بیگانه از خدا و عشق است، جداست، یعنی ما بهعنوانِ یک انسانِ همانیده نسبتبه خداوند بیگانه هستیم. اگر منذهنی داریم، روحِ زنده نداریم. مردهٔ پوسیده هستیم و عشق نداریم، ولی شاه شکرخانه به سینهٔ دلِ بیگانه، عشق میدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مِهری که ما به دیگران میدهیم و فکر میکنیم مِهر داریم، شرطی است. بهعنوان مثال به همسرمان میگوییم چون این کارها را در حق من میکنید، دوستت دارم. اگر این کارها را نکنید، دوستت ندارم. آیا این مهر است؟ مهر آن است که به زندگی و خداوند زنده شده و به همان جنس در دیگران مهر بورزیم و همان را ببینیم. هنگامی که مردهٔ پوسیده میشویم و فکر میکنیم روح و جان داریم، به انسانها عشقورزی میکنیم ولی عشقورزیمان شرطیشده است. پسرم، دخترم دَرسَت را بخوانی بیست بگیری دوستت دارم، ولی اگر هجده بگیری، دیگر دوستت ندارم. آخر این چهجور شرطی کردن است؟ میدانستید در این حالت سینهتان بیگانه است؟ یعنی از جنس جسم است و از جنس خدا نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
بِدَرَد مرده کفن را، به سرِ گور برآید
اگر آن مردهٔ ما را ز بُتِ من خبر آید
✍️اگر «مردهٔ ما»، یعنی ما بهعنوان منذهنی که در ذهن مُردهایم، فضا را باز کنیم و از بت یعنی خداوند خبر بیاید، دراینصورت بهعنوان امتداد خدا این کفن را میدریم و بلند میشویم، روز قیامتمان فرامیرسد و به بینهایت و ابدیت خداوند زنده میشویم.