✍️افسانهٔ منذهنی:
شما از ده دوازدهسالگی به بعد با آن چیزهایی که دراثرِ رشد در شما بهوجود میآیند، همانیده میشوید. بهعنوان مثال بدنتان بزرگتر و زیباتر میشود، پس با بدن، صورت، مو و قدرت جسمیتان همانیده میشوید، درنتیجه میبینید کمکم نیروی زندگی را زندگی نمیکنید و درعوض آن را تبدیل به مسئله، مانع، دشمن و درد میکنید.
پس از افسانهٔ منذهنی، پندارکمال، ناموس و درد با هم در شما ایجاد میشوند، یعنی هر منذهنی در ذات و بافتش، خودش را کامل و عاقل و بقیه را نادان میداند. بههیچوجه زیر بار نمیرود که من نمیفهمم و بلد نیستم. اگر با زبان هم بگوید بلد نیستم و عاجزم، دروغ میگوید، آن زیر میداند که میداند و این بسیار خطرناک است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
✍️انسان در منذهنی با پندارکمال میگوید من کاملم و عیب ندارم؛ اتفاقاً به همین علت است که امکان دارد خیلی از جوانان این برنامه را گوش بدهند ولی ندانند یکی از همانیدگیهای آنها پندار کمالشان است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲
هر که نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ خود، دو اسبه تاخت
✍️اگر کسی نقصِ خودش را دید و شناخت «اندر اِستکمالِ خود، دواسبه تاخت»، ولی ما بهعنوانِ جوان یا حتی پیر، چون پندارِ کمال داریم، عیبمان را نمیبینیم و متوجه نیستیم که هر همانیدگی یک عیب است و ایجاد درد و خرابکاری میکند.
این پندار کمال همراه با یک حیثیت است، یعنی منذهنی حیثیت بدلی دارد، برای خودش یک احترامی قائل است و بهنظر خودش احترام، ارزش است. میخواهد دیده شود، میگوید شما بفرمایید که من ارزش دارم یا ندارم؟ بله خیلی ارزش دارید. من آدم امینی هستم یا نیستم؟ بله هستید. من دیده میشوم یا نمیشوم؟ بله دیده میشوید. از دیگران هیچچیزی کم ندارید. ما اینها را در منذهنی لازم داریم، درصورتیکه با خداییتمان اینها را لازم نداریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
کرده حق ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
حَدید: آهن
✍️چقدر سخت است، اگر بخواهید کوه را حرکت دهید. مولانا هم میخواهد بگوید ناموس بهاندازهٔ صد من آهن وزن دارد. یعنی یک انسانِ مثلاً پنجاهساله زیر بار نمیرود که اولاً نمیدانم، ثانیاً حالا بیایم این شعرها را بخوانم، خودم را درست کنم. میگوید مگر نقصی دارم که خودم را درست کنم؟
اگر نقصی نداری چرا اینهمه درد داری؟ چرا روابطت خراب شده؟ چرا مریض شدی؟ چرا شب خوابت نمیبرد؟ چرا اینهمه گرفتاری داری؟ گرفتاریها را چه کسی ایجاد کردهاست؟ مطمئن باشید هر همانیدگی درد خودش را ایجاد میکند، پس با هر چیزی که همانیده هستید، میخواهید از آن لذت بگیرید، زندگی بگیرید ولی این چیزها را به شما نمیدهد در نتیجه مأیوس و ناامید میشوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
تگ: ته و بُن
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
✍️ای انسان زیر این ظاهر آرام تو مقدار زیادی درد هست، گرچه که ظاهراً آرام بهنظر میآیی. شما با خواندن و تکرار ابیات مراقبه کنید و از خودتان بپرسید، آیا من پندار کمالم را میبینم؟ چگونه در من عمل میکند؟ پاسخ دهید. من ناموسم را میبینم؟ حیثیت بدلی و مَجازی ناموسم را میبینم که مرا سنگین کرده و دست و بالم را بسته؟ تَن به یادگیری نمیدهم، تن به اقرار اینکه عیب دارم نمیدهم. آیا دردهایم را میبینم؟ آیا رنجش دارم؟ نگرانم؟ استرس دارم؟ شتاب دارم به چیزی برسم؟ تندتند فکر میکنم؟ آیا تابهحال پیش آمده که این رشتهٔ فکری منفصل شود و من حس وصال کنم؟ چرا من در فکرها و دردهایم گم شدهام؟ بپرسید و این سه چیز را در خودتان پیدا کنید. ببینید چه ضررهایی به خودتان و دیگران میزنید؟ چرا باید حیثیت بدلی سبب شود که بگویید، هیچ عیبی ندارید و لزومی ندارد یاد بگیرید؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
✍️حکمِ خداوند این بوده و هست که ای انسان، تو حق نداری فضا را ببندی و منقبض شوی. تو باید با من و کائنات و هر آنچه که در این جهان هست، با فضاگشایی برخورد کنی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
✍️شما در صورتی میگویید نمیدانم که فضاگشایی کنید. این فضای گشودهشده واقعاً فرشتگی است، با «قضا و کُنفَکان» کار میکند. هر چیزی که از جنس فرشتگی باشد میگوید نمیدانم، یعنی بهمحض اینکه فضا را باز کنید و از جنس فضای گشودهشده شوید، دانش ذهن را بهحساب نمیآورید و میفهمید که آن چیزها ذهنی هستند، آنها را از دیگران گرفتهاید، هیچ خلاقیتی در آنها نیست و باید خلاق شوید. شما این لحظه باید فکر را بیافرینید، باید از ده دوازدهسالگی به بعد یکتا شوید، فضاگشا شوید، دراینصورت آفریننده نیز میشوید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
نَفَخْتُ: دمیدم
✍️مولانا میگوید ای انسان فضاگشایی و دَمِ زندگی به تو جان میدهد. برو از آیهٔ «نَفختُ» بپذیر. کار خداوند «قضا و کُنْفَکان» است، یعنی او تصمیم میگیرد، قضاوت میکند و شما فضا را باز میکنید، او میگوید «بشو و میشود» و این وابسته به سببسازی ذهنی نیست.
این سه موضوع را در خودتان بازبینی کنید: فضاگشایی، نمیدانم، «قضا و کُنفَکان» خیلی به شما کمک میکند. آیا میتوانیم این موضوع را متوجه شویم؟ آیا فضاگشایی میکنیم؟ لحظهبهلحظه میگوییم نمیدانم؟ این نمیدانم واقعی است یا با ذهن؟ آیا از سببسازی بیرون میپریم؟ آیا اجازه میدهیم او با فضاگشایی، «قضا و کُنفَکان» در ما کار کند؟
از خودتان سؤال کنید و پاسخ دهید.