✍️ما در ذهن فکر میکنیم زندگی خوب ارضای همانیدگیهاست. مولانا میگوید اینها همه توهم است. با ارضای همانیدگیها در شما یک جسم مجازی زندگی را زندگی میکند و این مصنوعی است، مانند گلِ مصنوعی. گل واقعی را با گل مصنوعی مقایسه کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️روزی میرسد که هیچ گذشتهای به شما فشار نمیآورد. شما از چون و چرا و ملامت که چرا اینطوری شده بیرون میپرید. نه خودتان را ملامت میکنید نه دیگران را. از آینده نیز نمیترسید، چرا؟ زیرا با بازشدنِ فضا گذشته و آینده فرو میریزد. شما در این لحظه بهصورت فضای یکتایی، فضاگشایی میکنید و رستاخیزتان نزدیک میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٌ ۲۵۹
قصّهٔ آن چَشم، که یارَد گُزارْد؟
ساحِرِ ساحِرکُش فتّانه را
یارَد گُزارْد: بتواند بهجا آورَد، بتواند حقّ مطلب را ادا کند.
فتّانه: بسیار فتنهانگیز، بسیار زیبا
✍️قصه یا افسانهای را که خداوند میخواهد از طریق شما بیان کند، نمیتوانید با حرفهای منذهنی بیان کنید، حتی اگر بهلحاظ ذهنی دانشمندترین آدم دنیا باشید. چه کسی میتواند قصهٔ چشم عدمبین را بگوید؟ آن چگونه قصهای است؟ سِحرکننده است، اما سِحر منذهنی را میکُشد. فتنهانگیز است، آشوب بهپا میکند، در هر چیزی زلزله میاندازد. اجازه دهید او بیاید با چشمِ او ببینید، آن هنگام میفهمید چه اتفاقی میافتد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹
قصّهٔ آن چَشم، که یارَد گُزارْد؟
ساحِرِ ساحِرکُش فتّانه را
یارَد گُزارْد: بتواند بهجا آورَد، بتواند حقّ مطلب را ادا کند.
فتّانه: بسیار فتنهانگیز، بسیار زیبا
✍️شما میبینید که منذهنی ما را مسخره و سِحر کردهاست. با آوردن چیزها به مرکز، ما بهعنوان اَلَست عینک همانیدگی میزنیم. اگر تعداد زیادی از این عینکها را بزنیم، سِحر میشویم. مولانا میگوید این سِحر است و ساحر منذهنی است که شما را سِحر کردهاست. شما اگر پانصد عینک رنگی داشته باشید، هر عینکی را بزنید چشمتان دنیا را به یک رنگ دیگر میبینید. همهٔ این عینکها را بردارید، ناگهان متوجه میشوید که واقعاً دنیا رنگی که این عینکها نشان میدادند نیست. چه کسی این را به شما یاد داد؟ «ساحِرکُش» آن عینکها برای سِحر شما بوده، پس این خرافات را که من را جادو کردند، یک موجوداتی ما را اسیر و جادو کردهاند و باید جادو را یکی باطل کند، اینها همه خرافات هستند.
قضیه خیلی ساده است، یک فازی از زندگیِ ما هست که ما مدام همانیده میشویم، از طریق همانیدگیها میافتیم در سِحرِ بد دیدن، یک منذهنی درست میکنیم فکر میکنیم این منذهنی هستیم، اما کمکم از مولانا یاد میگیریم که آن شاهِ شِکَرخانه را با فضاگشایی و شناسایی اینکه آن چیزی که ذهنم نشان میدهد مهم نیست، به مرکزمان بیاوریم.
✍️منذهنی ساحر است. چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است. در پریدن با عجله از یک فکری یا دردی به فکر دیگر، سِحری نهفتهاست. بهدرستی که وسواس یک سِحر پنهان است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴
اینچنین ساحر درون توست و سِرّ
اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ
«چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سِحری نهفته شدهاست.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۵
اندر آن عالَم که هست این سِحرها
ساحران هستند جادوییگشا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۶
اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر
نیز روییدهست تِریاق ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۷
گویدت تریاق: از من جو سپَر
که ز زهرم من به تو نزدیکتر
رُستن: روییدن
تریاق: ترکیبی از داروهای مُسکِّن و مخدّر که در طبّ قدیم بهعنوان ضد درد و ضد سمّ بهکار میرفته، پادزهر.
✍️مردم با چیزهای مختلف همانیده هستند. درجهٔ همانیدگیها فرق میکند. در این عالم هم سِحرهای منذهنی هست، هم ساحرانی مثل مولانا که سِحر را باز میکنند. سحرْ منذهنی و دردهایش است. پادزهر مولانا و این ابیات است که شما میخوانید و جادوی خودتان را باز میکنید. سِحرتان را باید خودتان باطل کنید.
مولانا میگوید این بیتها را بخوان، لغزشها و خطاهای ذهنیات را درست کن. من از زهر به تو نزدیکتر هستم. تریاق یا پادزهر اصلیْ خداوند است که او را با فضاگشایی میآورید. خداوند میگوید من از این منذهنی که زهر است و تو را سِحر کرده به تو نزدیکتر هستم، چون خودِ تو هستم. تو منی، من توام. من و تو یکی هستیم، بگذار این کار هشیارانه صورت بگیرد.
آیا شما میخواهید این مریضی جسمیتان معالجه شود؟ بهجای زهر منذهنی، استرس، خشم و آثار آن، از تریاق استفاده کنید. تریاق دارویی است که از فضای گشودهشده میآید. شما اکنون دیگر میدانید منذهنی نسبتبه شما غریبه و غیر است، ولی خداوند عین شما است.