شرح غزل شمارۀ ٤٩- برنامۀ ٩٩٤

منتشر شده در 2024/09/16
13:25 |

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹

 

با تو حیات و زندگی، بی‌تو فنا و مُردَنا

زان که تو آفتابی و، بی‌تو بُوَد فِسُردَنا

 

خلق بر این بِساط‌ها، بر کفِ تو چو مُهره‌ای

هم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا(۱)

 

گفت: دَمَم چه می‌دهی(۲)؟ دَم به تو من سپرده‌ام

من ز تو بی‌خبر نِی‌اَم در دَمِ دَم سپردَنا

 

پیش به سَجده می‌شدم، پست خمیده چون شتر

خنده‌زنان گشاد لب، گفت: درازگردَنا

 

بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَنا

گردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنا

 

(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن

(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.