مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شبها
بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لبها
چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد
که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتبها
میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد
که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکبها
خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق
اگرچه واقف باشد ز جمله مذهبها
خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید
کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَبها(۱)
به باغ رنجه مشو، در درونِ عاشق بین
دمشق و غُوطه(۲) و گلزارها و نَیْرَبها(۳)
دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور
عُقول، خیره در آن چهرهها و غَبغَبها
نه از نبیذِ(۴) لذیذش شکوفهها(۵) و خُمار
نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۶) و تبها
ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمعاند
به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلبها
چه فخر باشد مَر عشق را ز مشتریان؟
چه پشت(۷) باشد مَر شیر را ز ثَعْلَبها(۸)؟
فرازِ نخلِ جهان، پختهای نمییابم
که کُند شد همه دندانم از مُذَنَّبها(۹)
به پَرِّ عشق بپر در هوا و بر گردون
چو آفتاب، مُنَزَّه ز جمله مَرْکَبها
نه وحشتی دلِ عشّاق را چو مُفْرَدها(۱۰)
نه خوفِ قطع و جُداییست چون مُرَکَّبها
عنایتش بگُزیدهست از پیِ جانها
مُسَبِّبَش(۱۱) بخریدهست از مُسَبَّبها(۱۲)
وکیلِ عشق درآمد به صدرِ قاضیِ کاب(۱۳)
که تا دلش بِرَمَد از قضا و از گَبها(۱۴)
زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب
هزار شور درافکنْد در مُرتَّبها
گدایِ عشق شُمر هرچه در جهان طَرَبیست
که عشق چون زَرِ کان است و آن مُذَهَّبها(۱۵)
سَلَبْتَ قَلْبِیَ یٰا عِشْقُ خُدْعَةً و دَهاً
کَذَبْتُ حٰاشٰا لٰکِنْ مَلٰاحَةً وَ بَهٰا*
اُریدُ ذِکْرَکَ یا عِشْقُ شاکِراً لٰکِنْ
وَ لِهْتُ فیکَ وَ شَوَّشْتَ فِکْرتی وَ نُها**
به صد هزار لغت گر مَدیحِ عشق کنم
فزونتر است جمالش ز جملهٔ دَبها(۱۶)
* ای عشق، دلِ مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی.
دروغ گفتم، دور بادا، بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی.
** میخواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم،
ولی در تو حیرانم و اندیشه و خِرَدم را به آشوب کشیدهای.
(۱) مَشْرَب: جای آب خوردن، آبشخور، چشم
(۲) غُوطه: باغهای انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.
(۳) نَیْرَب: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق
(۴) نبیذ: شراب
(۵) شکوفه: استفراغ
(۶) دُمَّل: آبسه، زخم
(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی
(۸) ثَعْلَب: روباه
(۹) مُذَنَّب: ستارهٔ دنبالهدار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.
(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده
(۱۱) مُسَبِّب: سببساز
(۱۲) مُسَبَّب: سبب
(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر
(۱۴) گَب: گپ، گفتگو
(۱۵) مُذَهَّب: زراندود
(۱۶) دَب: مخفّفِ دَأب، راه و رسم