درود بر شما
فرمودین که خیالی داریم که از جنس هشیاری نظر و حضور است ، و از جنس هشیاری جسمی نیست .
ما بوسیله توهمات بیرونی اداره نمی شویم ، بلکه نیرویی در درون ماست که با فضا گشایی
اصل خود را که اداره کننده ماست را خواهیم دید
.
شمس جان ، کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
۱۲۱-۱
----------------------------------------
عالم وهم و خیال و طمع و بیم
هست رهرو را یکی سدی عظیم
۲۶۴۸-۵
هرکسی شد بر خیالی ریش گاو
گشته در سودای گنجی کنجکاو
۳۱۹-۵
گاو که بود تا تو ریش او شوی ؟
خاک چه بود تا حشیش او شوی ؟
۵۳۴-۱
هر خیالی کو کند در دل وطن
روز محشر صورتی خواهد شدن
۱۷۹۳-۵
نقش های این خیال نقش بند
چون خلیلی را که که بد ، شد گزند
۲۶۴۸-۵
عالم وهم و خیال و چشم بند
آنچنان که را ز جای خویش کند
۲۶۵۲-۵
غرق گشته عقل های چون جبال
در بحار وهم و گرداب خیال
۲۶۵۴-۵
زین خیال رهزن راه یقین
گشت هفتاد و دو ملت اهل دین
۲۶۵۶-۵
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال
۳۶۵۷-۵
صد هزاران کشتی با هول و سهم
تخته تخته گشته در دریای وهم
۲۶۵۹-۵
چون تو را وهم تو دارد خیره سر
از چه گردی گرد وهم آن دگر ؟
۲۶۶۲-۵
وین عجب ظن است در تو ای مهین
که نمی پرد به بستان یقین
۴۱۱۷-۳
هر گمان تشنه یقین است ای پسر
می زند اندر تزاید بال وپر
۴۱۱۸-۳
این جهان خوابست اندر ظن مه ایست
گر رود در خواب دستی باک نیست
۱۷۲۹-۱
مر یقین را چون عصا هم حلق داد
تا بخورد او هر خیالی را که زاد
۳۹-۳
نیست وش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
۷۰-۱
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
۷۱-۱
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه رویان بستان خداست
۷۲-۱
چنبره دید جهان ادراک توست
پرده پاکان حس ناپاک توست
۲۳۸۴-۴
در خلایق روحهای پاک هست
روحهای تیره گلناک هست
۳۰۲۵-۴
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحب جمال
۵۹۴-۲
ور خیالاتش نماید ناخوشی
می گدازد همچو موم از آتشی
۵۹۵-۲
سایه یزدان چو باشد دایه اش
وارهاند از خیال و سایه اش
۴۲۲-۱
سایه یزدان بود بنده خدا
مرده این عالم و زنده خدا
۴۲۳-۱
تا زراندودیت از ره نفکند
تا خیال کژ تو را چه نفکند
۸۹۸-۱
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظت بر آر
۴۴۶۳-۶
چون فراموشت شود تدبیر خویش
یابی آن بخت جوان از پیر خویش
۳۰۷۵-۳
چون فراموش خودی یادت کنند
بنده گشتی ، آنگه آزادت کنند
۳۰۷۶-۳
پس سیه کاری بود رفتن ز جان
بهر تخییلات جان ، سوی دخان
۵۷۳-۵
کام از ذوق توهم خوش کنی
در دمی وز خیک خود ، پرش کنی
۷۱۸-۳
پس به یک سوزن تهی گردی ز باد
این چنین فربه تن عاقل مباد
۷۱۹-۳
وقت اندیشه دل او زخم جو
پس به یک سوزن تهی شد خیک او
۴۰۰۷-۳
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود
۹۸۸--
دور باش غیرتت آمد خبال
گرد بر گرد سراپرده جمال
۳۶۷-۵
بر خیال و حیله کم تن تار را
که غنی کم ره دهد مکار را
۳۶۸-۵
یک سگ است و در هزاران می رود
هر که در وی رفت ، او او می شود
۶۳۸-۲
هرکه سردت کرد ، می دان کو در اوست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
۶۳۹-۲
چون نیابد صورت آید در خیال
تا کشاند آن خیالت در وبال
۶۴۰-۲
گه خیال فرجه و گاهی دکان
گه خیال علم و گاهی خانه مان
۶۴۱-۲
روی نفس مطمئنه در جسد
زخم ناخن های فکرت می کشد
۵۵۷-۵
فکرت بد ناخن پر زهر دان
می خراشد در تعمق روی جان
۵۵۸-۵
چون به هر کاری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
۱۵۰۵-۲
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
۱۰۲۹-۲
چون نبیند اصل ترسش را عیون
ترس دارد از خیال گونه گون
۲۲۱۲-۶
هر درونی که خیال اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد
۲۷۱۵-۲
همچنان از پرده دل بی کلال
دم به دم در می رسد خیل خیال
۲۷۸۰-۶
گرنه تصویرات از یک مغرس اند
در پی هم سوی دل چون می رسند ؟
۲۷۸۱-۶
جوق جوق ، اسپاه تصویرات ما
سوی چشمه دل شتابان از ظما
۲۷۸۲-۶
فکرها را اختران چرخ دان
دایر اندر چرخ دیگر آسمان
۲۷۸۴-۶
هر خیالی را خیالی می خورد
فکر آن ، فکر دگر را می چرد
۷۲۹-۵
تو نتانی کز خیالی وارهی
یا بخسبی که از آن بیرون جهی
۷۳۰-۵
فکر زنبور است و آن خواب تو آب
چون شوی بیدار باز آید ذباب
۷۳۱-۵
چون خیالی می شود در زهد تن
تا خیالات از درون ریختن
۲۸۱۶-۵
فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو
۳۶۹۳-۵
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
۳۶۹۸-۵
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود
۳۷۰۲-۵
چون فرو گیرد غمت گر چستی یی
زآن دم نومید کن واجستی یی
۱۸۲۴-۶
از وجودی ترس کاکنون در ویی
آن خیالت لا شی و تو لاشی یی
۱۴۴۷-۶
لاشی یی بر لاشی یی عاشق شده ست
هیچ نی بر هیچ نی را ره زده ست
۱۴۴۸-۶
چون برون شد آن خیالات از میان
گشت نامعقول تو بر تو عیان
۱۴۴۹-۶
آتشی دیدی که سوزد هر نهال
آتش جان بین کزو سوزد خیال
۱۲۳۶-۶
نه خیال و نه حقیقت را امان
زین چنین آتش که شعله زد ز جان
۱۲۳۷-۶
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
۱۴۵۲-۶
دوست گیری چیزها را از اثر
پس چرا زآثار بخشی بی خبر ؟
۱۳۱۸-۶
از خیالی دوست گیری خلق را
چون نگیری شاه غرب و شرق را ؟
۱۳۱۹-۶
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زآن سبب خسته دل و غم پیشه اند
۲۵۵۹-۲
جان همه روز از لگد کوب خیال
وز زیان و سود و وز خوف زوال
۴۱۱-۱
نی صفا می ماندش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر
۴۱۲-۱
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد امید و کند با او مقال
۴۱۳-۱
فهم های کهنه کوته نظر
صد خیال بد در آرد در فکر
۲۷۶۲-۱
بر سماع راست ، هر کس چیر نیست
لقمه هر مرغکی انجیر نیست
۲۷۶۳-۱
خاصه مرغی مرده ، پوسیده ای
پر خیالی ، اعمی ، بی دیده یی
۲۷۶۴-۱
وین غم و شادی که اندر دل حظی است
پیش آن شادی و غم ، جز نقش نیست
۲۷۶۸-۱
احتما کن ، احتما زاندیشه ها
فکر شیرو گورو دلها بیشه ها
۲۹۰۹-۱
احتماها بر دواها سرور است
زآنکه خاریدن فزونی گر است
۲۹۱۰-۱
سالها گر ظن رود با پای خویش
نگذرد زاشکاف بینی های خویش
۳۷۷۱-۱
تنگ تر آمد خیالات از عدم
زآن سبب ، باشد خیال ، اسباب غم
۳۰۹۵-۱
وهم و فکر و حس و ادراک شما
همچو نی دان مرکب کودک هلا
۳۴۴۵-۱
چون خیالی در دلت آمد نشست
هر کجا که می گریزی با تو است
۳۷۷۴-۳
خانه سر جمله پر سودا بود
صدر ، پر وسواس و پر غوغا بود
۴۴۵۹-۶
باقی اعضا ز فکر آسوده اند
وآن صدور از صادران فرسوده اند
۴۴۶۰-۶
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوش ما
۱۸۰۳-۱
حالتی دیگر بود کان نادر است
تو مشو منکر که حق بس قادرست
۱۸۰۴-۱
این نه آن جان است کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
۱۹۷۷-۱
وهم زاییده ز اوصاف و حدست
حق ، نه زاییده ست او لم یولدست
۲۷۵۸-۱
جهد کن تا صد گمان گردد نود
شب برو ، ور تو بخسپی شب رود
۳۶۸۹-۱
در شب تاریک ، جوی آن روز را
پیش کن آن عقل ظلمت سوز را
۳۶۹۰-۱
در شب بد رنک ، بس نیکی بود
آب حیوان جفت تاریکی بود
۳۶۹۱-۱
سر ز خفتن کی توان برداشتن ؟
با چنین صد تخم غفلت کاشتن
۳۶۹۲-۱
خوابناکی ، لیک هم بر راه خسپ
الله الله بر ره الله خسپ
۳۲۳۶-۴
تا بود که سالکی بر تو زند
از خیالات نعاست بر کند
۳۲۳۷-۴
خفته را گر فکر گردد همچو موی
او از آن دقت نیابد راه کوی
۳۲۳۸-۴
فکر خفته گر دو تا و گر سه تاست
هم خطا اندر خطا اندر خطاست
۳۲۳۹-۴
پس همین حیران و واله باش و بس
تا در آید نصر حق از پیش و پس
۳۷۵۱-۴
زین قدم ، وین عقل رو بیزار شو
چشم غیبی جوی و برخوردار شو
۳۲۱۳-۴
این نمی بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود ، کو شد خراب ؟
۳۴۲۳-۶
گرچه پر نقش است خانه بر کنش
گنج جو ، وزگنج آبادان کنش
۳۴۲۴-۶
خانه یی پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال
۳۴۲۵-۶
پرتو گنج است و تابش های زر
که درین سینه همی جوشد صور
۳۴۲۶-۶
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پردهیی بر روی جان شد ، شخص تن
۳۴۲۸-۶
روح را تابان کن از انوار ماه
که ز آسیب ذنب ، جان شد سیاه
۲۷۸۷-۶
از خیال و وهم و ظن بازش رهان
از چه و جور رسن ، بازش رهان
۲۷۸۸-۶
در پناه حق
آقای شاپور عبودی