هیچ کُنجی بیدَد و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱)
ای خُنُک آن کو جهادی میکند
بر بدن زَجْری و، دادی میکند
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۷۳)
ذوق دارد هر کسی در طاعتی
لاجَرَم نَشکیبَد از وِی ساعتی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۶۹)
هین بجو، که رکنِ دولت، جُستن است
هر گشادی، در دل اندر بستن است
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰۲)
از همهٔ کارِ جهان، پرداخته
کو و کو میگو بهجان، چون فاخته
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰۳)
هر کجا بویِ خوش آید، بو برید
سویِ آن سِر، کآشنای آن سَرید
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۶)
پنبۀ وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشات آید از گردون، خروش
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۳)
پاک کن دو چشم را از مویِ عیب
تا ببینی باغ و سَروستانِ غیب
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴)
دفع کن از مغز و از بینی زُکام
تا که ریحُاللَّه در آید در مَشام
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۵)
هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۶)
دارویِ مردی کُن و عِنّین مَپُوی
تا برون آیند صدگون خوبروی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۷)
کُندۀ تن را ز پایِ جان بکَن
تا کُنَد جولان به گِردِ انجمن
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۸)
غُلِّ بخل از دست و گردن دور کن
بختِ نو دریاب در چرخِ کُهُن
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۹)
ور نمیتانی به کعبۀ لطف پَر
عرضه کن بیچارگی بر چارهگر
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰)
منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۸)
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجُو دایماً ای خشکْلب
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹)
گرچه آلت نیستت تو میطلب
نیست آلت حاجت، اندر راهِ رَب
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۵)
هر که را بینی طلبکار ای پسر
یارِ او شو، پیشِ او انداز سَر
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۶)
گر یکی موری سلیمانی بجُست
منگر اندر جُستنِ او سُست سُست
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۸)
جهد کن تا نورِ تو رخشان شود
تا سلوک و خدمتت آسان شود
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۴)
جهد کُن تا مزدِ طاعت در رسد
بر مُطیعان آنگهت آید حسد
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۹)
جهد میکُن تا توانی ای کیا
در طریقِ انبیا و اولیا
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۵)
جان بده از بهرِ این جام ای پسر
بی جهاد و صبر کی باشد ظَفَر؟
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۱)
بر امیدِ زندهیی کُن اِجتهاد
کو نگردد بعدِ روزی دو جَماد
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۴۷)
دوست دارد یار، این آشفتگی
کوششِ بیهوده بِهْ از خفتگی
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۱۹)
اندرین ره، میتراش و میخراش
تا دمِ آخِر، دَمی فارغ مباش
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲)
هر چه کوشد جان که در مرد و زن است
گوش و چشمِ شاهِ جان، بر رَوْزَن است
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۴)
کار آن دارد که حقّ افراشتهست
آخر آن رویَد که اوّل کاشتهست
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۱)
هرچه کاری، از برایِ او بکار
چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۲)
گِردِ نفسِ دزد و کارِ او مپیچ
هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۳)
جنگِ حمّالان برای بار بین
این چنین است اجتهادِ کار بین
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۳۵)
چون گرانیها اساسِ راحت است
تلخها هم پیشوایِ نعمت است
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۳۶)
در تمامی کارها چندین مَکوش
جز به کاری که بُوَد در دین، مَکوش
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸)
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت اَبتر و نانِ تو خام
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹)
جهد کن تا پیرِ عقل و دین شوی
تا چو عقلِ کل، تو باطنبین شوی
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۷۸)
جهد کن، در بیخودی خود را بیاب
زودتر، واللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸)
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاهِ تن بیرون شود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۵)
گر تو را آنجا بَرَد، نبود عجب
منگر اندر عجز و، بنگر در طلب
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳)
کین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۴)
جهد کن تا سنگیات کمتر شود
تا به لعلی، سنگِ تو انور شود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۳۹)
صبر کن اندر جِهاد و در عَنا
دَم به دم میبین بقا اندر فنا
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۰)
همچو چَهْکَن خاک میکن گر کسی
زین تنِ خاکی، که در آبی رسی
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۴)
کار میکُن تو، به گوشِ آن مباش
اندک اندک خاکِ چَهْ را میتراش
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۶)
ای بدیده در فراقم گرم و سرد
با خود آ از بیخودیّ و، باز گرد
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶۷)
هر که کوشَد بهرِ ما در امتحان
پشت، زیرِ پایش آرَد آسمان
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۲۳)
جهد کن تا مست و نورانی شوی
تا حدیثت را شود نورش رَوی
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۸۵)
جهد کن تا جان مُخَلَّد گرددت
تا به روزِ مرگ برگی باشدت
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۲۶)
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵)
ذرّهیی گر جهدِ تو افزون بود
در ترازویِ خدا موزون بود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵)
کار کن هین که سلیمان زنده است
تا تو دیوی، تیغِ او بُرَّنده است
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۴)
کار، او دارد که حق را شد مُرید
بهرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۶)
جِد را باید که جان بنده بود
زآنکه جِدْ جوینده یابنده بود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۲)
عاقبت جوینده یابنده بود
که فَرَج از صبر زاینده بود
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۹۵)
هیچ وازِر، وِزرِ غیری برنداشت
هیچ کس نَدْرود تا چیزی نکاشت
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۳۱)
طَمْعِ خام است آن، مخور خام ای پسر
خام خوردن علّت آرد در بشر
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۳۲)
کسب کردن گنج را مانع کیاست؟
پا مکش از کار، آن خود در پی است
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۳۵)
تا نگردی تو گرفتارِ اگر
که: اگر این کردمی یا آن دگر
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۳۶)
دایه را بُگذار بر خشک و، بران
اندرآ در بحرِ معنی چون بَطان
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۰)
گر تو را مادر بترساند ز آب
تو مَتَرس و، سویِ دریا ران شتاب
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱)
تو بَطی، بر خشک و بر تر زندهیی
نی چو مرغِ خانه، خانه گَندهیی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۲)
مرغ با پَر میپرد تا آشیان
پَرِّ مردم همّت است ای مردمان
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴)
در طلب زن دایماً تو هر دو دست
که طلب در راه، نیکو رهبر است
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۷۹)
لنگ و لوک و خَفته شکل و بیادب
سویِ او میغیژ و، او را میطلب
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰)
هر حِسِ خود را دراین جُستن بهجِد
هر طرف رانید، شکلِ مُسْتَعِد
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۳)
سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَند
یک دو روزی جهد کن، باقی بخند
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۸)
منبعِ حکمت شود، حکمتطلب
فارغ آید او ز تحصیل و سبب
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۳)
هر که مانْد از کاهلی بی شُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸)
هر که جبر آورد، خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۹)
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۰)
و آنکه پایش در رهِ کوشش شکست
در رسید او را بُراق و بر نشست
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۳)
حاملِ دین بود او، محمول شد
قابلِ فرمان بُد او، مقبول شد
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۴)
تا کنون فرمان، پذیرفتی ز شاه
بعد از این، فرمان رسانَد بَر سپاه
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۵)
تا کنون اختر، اثر کردی در او
بعد از این، باشد امیرِ اختر او
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۶)
همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن
ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۱)
در زمینِ مردمان، خانه مکُن
کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳)
کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو
کز برایِ اوست غمناکیِّ تو
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴)
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهرِ خود را نبینی فَربِهی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۵)
ترکِ عیسی کرده، خر پروردهیی
لاجَرَم چون خر، برونِ پردهیی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۵۰)
رحم بر عیسی کن و، بر خر مکن
طبع را بر عقلِ خود سَرور مکن
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۵۳)
طبع را هِلْ تا بگرید زار زار
تو ازو بستان و، وامِ جانگزار
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۵۴)
حَزْم کن از خورد، کین زهرینگیاست
حَزْم کردن زور و نورِ انبیاست
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴)
هر چه از یارت جدا اندازد آن
مشنو آن را، کآن زیان دارد، زیان
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹)
یا ز عریانان به یک سو باز رَوْ
یا چو ایشان فارغ از تنْ جامه شو
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۲۴)
ور نمیتانی که کُل عریان شوی
جامه کم کن تا رهِ اَوْسط روی
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۲۵)
جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان، وَاللهُ اَعْلَم بِالسَّداد
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹)
جهدِ فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق بود
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰)
یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹)
ذرّهیی سایهٔ عنایت بهتر است
از هزاران کوششِ طاعتْپَرَست
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۶۹)
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جُنبش مُنْصَرَف
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۰۵)
باز شد قفل و در و شد ره پدید
چون توکّل کرد یوسف برجهید
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۰۶)
گرچه رَخنه نیست عالَم را پدید
خیره یوسفْوار میباید دوید
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۰۷)
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سویِ بیجایی شما را جا شود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۰۸)
هست منهاج و، نهان در مَکْمَن است
یافتش رهنِ گِزافه جُستن است
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۴۰)
مُردگانِ باغ، برجِسته ز بُن
کآن دهندهٔ زندگی را فهم کن
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۴۲)
کسب را همچون زراعت دان عمو
تا نکاری دخل، نبود آنِ تو
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۹۲)
هر که رنجی دید، گنجی شد پدید
هر که جِدّی کرد، در جَدّی رسید
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۷)
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق، کوفتن حلقهٔ وجود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۸)
حلقهٔ آن در هر آن کو میزند
بهرِ او دولت سَری بیرون کند
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۹)
جُنبشی بایست اندر اجتهاد
تا که دوغ، آن روغن از دل باز داد
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴۵)
روغن اندر دوغ باشد چون عدم
دوغ در هستی برآورده عَلَم
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴۶)
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ورنه پیلی، در پیِ تبدیل باش
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۳)
کیمیاسازانِ گَردون را ببین
بشنو از میناگَران هر دَم طنین
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۴)
هین طلب کن خوشْدَمی عُقدهگشا
رازدانِ یَفْعَلُ الله مٰا یَشٰا
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۹۸)
تا بدانی هر که را یزدان بخواند
از همه کارِ جهان، بیکار ماند
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۰)
سالها پَرّم به پرّ و بالها
سالها چهبْود؟ هزاران سالها
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۷۰)
میروم، یعنی نمیارزد بدآن؟
عشقِ جانان کم مَدان از عشقِ نان
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۷۱)
هست در کوشش امیدم بیشتر
دارم اندر کاهلی افزون خطر
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۹۸)
پس چرا در کارِ دین ای بَدگمان
دامنت میگیرد این خوفِ زیان؟
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۹۹)
یا ندیدی کَاهْلِ این بازارِ ما
در چه سودند انبیا و اولیا؟
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰۰)
زین دکان رفتن، چه کانشان رو نمود؟
اندرین بازار چون بستند سود؟
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰۱)
صد امیدست این زمان، بردار گام
عاشقانه ای فَتیٰ خَلِّ الْکَلام
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۳۶)
آقای شاپور عبودی