✍️نکته:
شیطان ما را از فقر یعنی از انداختن همانیدگیها میترساند، اما خداوند گوشزد میکند که نهتنها فقری وجود ندارد، بلکه من نقشۀ گنج مخفی یعنی جوهر ذاتیات را به تو نشان میدهم. وظیفهٔ همهٔ ما شناسایی این گنج است.
✍️نکته:
ما فکر میکنیم با همهویت شدن با اجسام، خوشبخت و شاد خواهیم شد و از پاییز به بهار خواهیم رسید. درصورتیکه عاشق شدن بر اجسام و چیزهای آفل، ما را کور و کر میکند. اگر در ما زشتخویی منذهنی وجود داشته باشد، ما بدون اینکه متوجه شویم، آرامآرام به سمت زمستان میرویم و یخ میبندیم تا جایی که عشقِ زندهدلان روی ما اثر نخواهد گذاشت و ما روی بهار را نخواهیم دید.
✍️نکته:
وقتی ظاهر اتفاق را جدی و باطنش را بازی میگیریم، در اتفاق گیر کرده، واکنش نشان داده و منقبض میشویم و جایی برای فضاگشایی نداریم، درنتیجه دچار زشتخویی منِ ذهنی میشویم. همچنین وقتی ناظر ذهن نیستیم و دچار واکنشهایی مانند خشم، ترس، حسادت، کینهجویی و انتقام شده و مرتب به «میدانم»، پندار کمال و ناموس منِ ذهنی خود میچسبیم، زشتخو میشویم.
✍️تجربه شخصی
مدتی است شرایط شرکت ما خوب نیست، پول کمی میدهند و از نظر مالی تحت فشار هستم. نیروی همانیدگی از این دریچه وارد شده و میگوید تو که نان نداری بخوری، تبدیل میخواهی چکار؟! شیطان با آوای فقر انسان را در زندان ناامیدی اسیر میکند و تا قَعرِ سُفول میکشد. اما برنامهٔ گنج حضور با مولانا ما را تنها نمیگذارد. در غزل ۳۰۱ آمده:
بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی
که نماند روح صافی، چو شد او به گِل مرکّب
مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱
من هم هزار بار با خود گفتم: «بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی». نمیگوید بکش آب را از این گِل تا پولدار شوی یا همسردار. میگوید بکش آب را از این گِل چون تو جان آفتاب هستی و روح باید صافی بماند.
✍️نکته:
گر طالبِ خری تو در این آخُرِ جهان
خر میطلب، مسیح از این سویِ جوی نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹
مولانا در همین یک بیت حرفش را به من میزند، که اگر واقعاً اهل زنده شدن نیستی، برو دنبال کارَت. اگر طالب خرِ همانیدگیها هستی، با ابیات و غزلهای حضرت مولانا چکار داری؟ میخواهی غزلها را به سر و صورتت بچسبانی، خود را زیبا کنی و به عروسی در طویلۀ این جهان بروی؟!
✍️تجربه شخصی
یاد گرفتم هر چیزی را که احساس میکنم، بنویسم. این کار تخلیهٔ ذهن محسوب میشود. پس لازم نیست همهاش را نگه دارم. این تمرین و این قانون شگفتانگیز همیشه در دسترس من است. همچنین با درست شنیدن و درست دیدن، بخش دیگری از آموزش مستقیم را تجربه میکنم که در هیچ کتابی نیست. تمرین درست شنیدن یعنی توجه کامل به صداهای اطراف و به دقت گوش کردن. برای درست دیدن هم تمرین میکنم یعنی بدون اسم گذاشتن روی هر چیزی که جلوی چشمم هست، آرام آن را تماشا میکنم.
✍️نکته:
گفتوگو با منِ ذهنی راه نجات نیست، بلکه خاموشی و توجه نکردن به حرفها، وعدهها و تهدیدهای منِ ذهنی راه نجات است. ما نمیتوانیم با «میدانم»ها و عقل و علم خود، منِ ذهنی را قانع کنیم که دست از سر ما بردارد، اما میتوانیم خود را قانع کنیم که دست از سر منِ ذهنی برداریم. وقتی که خاموشیم و میگوییم «نمیدانم»، وقتی با هنرهای خود همانیده نمیشویم، وقتی راضی هستیم و چیزی را به مرکز خود راه نمیدهیم، درواقع به زندگی میگوییم من نمیدانم، تو دستم را بگیر.