نکات پیغام‌های تلفنی برنامه ۱-۱۰۱۱ بخش چهاردهم

منتشر شده در 2025/05/09
06:30 |

✍️نکته:

هر کدام از ما ذره‌ای جدا شده از خداییت هستیم که به منظورِ تبدیل و زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت زندگی وارد جهان شده‌ایم. خدا هرلحظه به ما توجه دارد، ما را رها نکرده و از ما می‌خواهد بر ذهن خود نظارت کنیم.

✍️نکته:

اگر می‌دانستید ذهن چه آسیبی به شما می‌زند و چه بلایی سر شما می‌آورد یک لحظه در ذهن نمی‌ماندید. در غزل ۳۰۱ گفته شد که ماهی نمی‌گوید فعلاً در خشکی بمانم، بعد به دریا می‌روم. چون می‌داند در خشکی می‌میرد.  ما در ذهن مثل ماهی که در خشکی باشد می‌میریم. حالا متوجه شدیم در ذهن چه بلایی سر ما می آید. زندگی هر لحظه از ما می‌پرسد: «چه می‌خواهی؟ خشکی و مرگ در ذهن و درد مسئله‌سازی را؟ یا زندگی در دریای یکتایی را؟»

✍️نکته:

دام محبوبیت یک شرطی‌شدگی عمیقی است که از بچگی آموختیم که اگر دیگران ما را بخرند خوب است. مرتب در این فکر بودیم که آیا دیگران مرا تحویل گرفتند؟ مولانا این دید را عوض نکرد، بلکه خوشبختانه این  طرز فکر را متلاشی کرد. مولانا گفت تو اصلاً هیچ فکر بد و خوبی که در مورد خودت می‌کنی و یا دیگران درموردت  فکر می‌کنند نیستی. مولانا از روی بدبختی نمیگوید: « هنرِ خویش بپوشم و به دو صد عیب بلنگم تا نخرندم.»  او می‌گوید من از جنس فضای بی‌نهایتم. مولانا گفت تو به راه‌های آسمان دسترسی داری  و بی نیازی. کودکان باید بدانند آن‌قدر بزرگ هستند که در هیچ فکری جا نمی‌شوند و خطر دارد که خود را به فکرها بفروشند. صَدر و بَدرِ عالَم که در فکر نمی‌گنجد. انسان در ذاتِ خود نورِ زندگی دارد. در هر وضعیتی خدا را یاد کن تا ریشِ خداوند که همان قانونِ کُن‌فَکان هست که یعنی می‌گوید «بشو و می‌شود» برایت بجنبد.

✍️نکته:

عجیب است که ما  «تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت، طُوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت»را نمی‌شنویم  و میل به بی‌کار نشستن و در جبر بودن داریم و مانند ابلیس جُرمِ خود را به گردن خدا انداخته و با خدا در جنگ و گفت ‌و گو هستیم.

 

:نکته✍️

من به‌تنهایی نمی‌توانم از دست خرّوب رها شوم. به استاد نیاز دارم. پیرِ من مولانا است و او به من آموخت فقط زندگی می‌تواند آتشِ خرّوب را خاموش کند و این با صبر و حوصله امکان‌پذیر است. باید فضا را باز کنم. مهم‌ترین، سخت‌ترین و مفیدترین مسئولیتم در همه حال، تمرکز روی خودم است تا بتوانم کوچک‌ترین جوانهٔ خرّوب را ببینم و شناسایی کنم. دیدنِ اشتباه و پذیرشِ مسئولیت و اقرار به «نمی‌دانم»، راه تبدیل را باز می‌کند. زندگی روی این دانشی که طلبش را داشتیم غیرت دارد، ما هم باید از این دانش و از حضورمان مراقبت کنیم. این به معنای پرهیز است. من لایق هستم که در حضور باشم و حد و مرز داشته باشم. نباید سهل‌انگاری کنم.