:تجربه شخصی✍️
وقتی چالشی پیش میآید باید در خود حاضر باشیم و منِ ذهنی را با ذرهبین زیر نظر بگیریم که چه میگوید. در چالشی که پیش آمد دیدم که منِ ذهنی تمام تمرکزم را به بیرون میبُرد و تمام تقصیرها را به گردن طرف مقابلم میانداخت، چون به ناموسش برخورده بود.
تَرک کن این جبر جمع مَنبَلان
تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸
ما باید این «جبر منِ ذهنی»، یعنی «فضای زیر بار نرفتن و ملامت کردن دیگران و خدا» را ترک کنیم، تا از آن «جبر مانند جان» که «پریدن از ذهن و رفتن به فضای گشودهشده» است، خبر پیدا کنیم.
:نکته✍️
خیلی از مواقع ما پیغام بیمرادیها را نمیگیریم و با ناله و شکایت، درد خود را بیشتر میکنیم. ولی از مولانا یاد گرفتهایم که بیمرادی فرصتی مجدد برای برگشتن به بیسویی است. بنابراین باید خیلی مراقب هشیاریِ آزادشده بعد از هر بیمرادی باشیم و حواسمان باشد که جایگزینی برای همانیدگیهای از دست رفته پیدا نکنیم. باید با فضاگشایی منذهنی و عقل ناکارآمدش را کنار بگذاریم.
:نکته✍️
زندانی شدن این هشیاری در قفس جسم و ذهن که درواقع حضور خدا در این بدن است، قابل تحمل است، ولی قرار نیست ما تا آخرین لحظهٔ حضور در عالم خاکی، فقط تجربهٔ درد و رنج و غم داشته باشیم. زیرا ما به مهمانی آمدهایم و کدام میزبانی است که برای مهمانانش ضیافت درد و غم آماده کرده باشد؟ پس میفهمیم که در دید دچار خطا و کجفهمی شدهایم و منذهنی، هویت دروغین خود را بهجای صاحبمجلس جا زده و ما را دچار این توهم کرده که ما همین منذهنی هستیم و با تزریق افکار والدین و دوستان، از خود غافل شدهایم، پس باید دید خود را تغییر دهیم.
:نکته✍️
منِ ذهنیِ خروب در ما روییده و ریشه ندارد، تمام انرژیاش را از زندگی زندهٔ ما میگیرد، دائماً در حال خرابکاری است تا ما را بخشکاند و به زمین بزند، پس آیا باز هم باید به او انرژی دهیم و او را مایهٔ افتخار خود بدانیم و به همه نشانش دهیم؟ مولانا تیشه به دست گرفته و میخواهد منِ ذهنی خرّوب ما را قطع کند. ما هم باید با زندگی همکاری کنیم و با پذیرش اتفاق این لحظه و با رضایت، به زندگی اجازه دهیم که با قانون قضا و کُنفَکان، هر لحظه به خروب ما تیشه بزند. ما باید دست این طبیبانی که به زندگی زنده شدهاند یا همۀ کسانی که به خروب ما ضربه میزنند را ببوسیم، چون قصد نجات ما را دارند. همچنین باید تا به این تن زندهایم، خروبمان قطع شود، وگرنه ما و مسجدمان را نابود میکند.
:تجربه شخصی✍️
قبل از آشنایی با گنج حضور خیلی حاضرجواب بودم، در هیچ بحثی کم نمیآوردم و همیشه جوابهای کوبندهای در آستین داشتم، ولی الآن با کسی بحث نکرده و خود را اثبات نمیکنم. سریعاً به درون خودم رجوع میکنم و میدانم که لازمهٔ این کار سکوت و مشاهده است. همانند زمانی که قطار از روبهرو میآید، کنار ریل در سکوت مینشینم و در تسلیم کامل فقط نظارهگر افکار و حملات آن هستم. در مواجهه با حملههای منذهنی تحریک نمیشوم، چون میتوانم منذهنی را شناسایی کنم و اجازه ندهم بالا بیاید و جلوی منِ اصلیام را بگیرد. نه با جنگ و ستیزه و مقاومت، بلکه به آرامی و ظرافت منِ ذهنی را کنار میزنم. از هیچچیز و هیچکس در این دنیای فانی ترسی ندارم، زیرا میدانم ترسها دروغ هستند و چیزی که نجاتدهنده است، ایمان قلبیام به خداییت درونم میباشد. دیگر نمیگذارم منِ ذهنی از من سواری بکشد و به هر کجا که میخواهد هدایتم کند.
:نکته✍️
«شاهد» بهمعنی کسی است که در صحنهٔ این لحظه حاضر است و آنچه میبیند را بدون غَرَض گواهی میدهد. خداوند از انسان میخواهد تا گواهی دهد که مالِکُالْمُلک و فرمانروای این لحظه اوست، همانطور که تمام مخلوقات، هر لحظه این گواهی را میدهند. انسان تنها مخلوقی است که با ذهن و عمل، در گواهی دادن اختیار دارد. میتواند با تعظیم و سجده در مقابل زندگی به این گواهی اقرار کند و یا با عمل از روی منِ ذهنی از این حقیقت روی برگرداند. انسان بهواسطهٔ سجدهٔ آگاهانه به زندگی، به درکِ «عشق میان خداوند و انسان» نائل میشود و این همان گنج گرانبهایی است که همهٔ کائنات بر آن غبطه میخورند. به همین دلیل مولانا میگوید در همراهی با معشوق حقیقی که خداوند است، هیچ لحظهای را از دست ندهید. حقیقتاً ابتلائات قضا آنقدر سخت نیست که دوری از خداوند. سختیهای قضا، انسانی که رضا به قضا میدهد را پخته میکند و از شرابِ الهی مست میسازد. اصلاً انسانها به شوق همین دیدارِ معشوق دستهدسته از عدم به این جهان آمدهاند، تا چشمِ شاه بر دلشان نظر کند.
:نکته✍️
منِ ذهنی با تکرار و گفتن هر روزهٔ مسائل سیاسی، کاری یا فامیلی، مخصوصاً هنگام غذا خوردن، نمیگذارد با آرامش غذا بخوریم. مسائل بیرون از منزل را باید بیرون حل کنیم. عنوان کردن اعتراضات و مشکلات ما با همکارانمان در منزل، خانواده را مسموم میکند. نباید یک زن حامله را بهخاطر مسائل غیرمهم به زلزله واداشت. اگر میگوییم ظاهر اتفاقات جدی نیست پس چرا پشتسرهم حرف میزنیم؟! اگر مدام راجعبه موضوعی حرف میزنیم، پس آن موضوع برایمان بازی نیست بلکه خیلی جدی است. شفاعت با «فضاگشایی» صورت میگیرد. درک وحدت و یکی بودن تمام انسانها، با «فضاگشایی» میسر است. همچنین هر انسانی با «فضاگشایی» شفا و رَحمةٌ لِلعالَمین و نجاتدهندهٔ خود میشود. در داستان «سلطانمحمود و شبدزدان» سلطان میگوید من هم یکی از شما هستم، یعنی خداوند میگوید من همجنس شما هستم؛ ولی ما متوجه نشده، شروع به هنرنمایی میکنیم و براساس هنرهایمان بلند میشویم.