✍️نکته:
زندگی هرلحظه برای آبادانیِ چهار بُعد و خالی شدنِ مرکز ما پیام میفرستد و انتظار دارد با منِ ذهنی تایید، تکذیب مقاومت و قضاوت نکنیم. در منِ ذهنی وقتی نَفْحه و بویِ خوشِ زندگی میآید ما در خود حاضر نیستیم و با گوش حسی میشنویم. ما پیامهای زندگی را نمیشنویم چون دائماً در صفت حرف زدن بر زندگی پیشی میگیریم. ما به عقل منِ ذهنی که از تقلید، جمع کردهایم، مینازیم. به خدا اعتماد نداریم و خوب و بد میکنیم و با سببسازی باید و نباید میکنیم. بندهٔ تسلیم از باید و نباید و وسوسهٔ ذهن آزاد است. هزار جور میتواند حرف بزند اما حرف نمیزند، فضا را باز میکند تا بایدی که خداوند میآورد کار کند. زندگی به او میگوید سخنهای مرا با ذهن نسنج ، بلکه فضا را باز کن و عمل کن.
من به گوشِ تو سخنهای نهان خواهم گفت
سَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگو
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۲۱۹)
✍️تجربه شخصی:
من تجربه کردم هر لحظه دارم جنس خودم را جذب میکنم. اگر مرکز من خالی و عدم نباشد، پس درد و من ذهنی است، و همانها را هم به سمت من میکشد و حال من بد میشود. پس کسی را ملامت نمیکنم.
نکته: عشقِ به اشیا که در مرکز ماست ما را کور و کر میکند و مولانا از زبان پیغمبر گفت احمق کسی است که خداوند را مرکزش نگذاشته و این آدم هر که میخواهد باشد، دشمن ماست، دزدِ زندگی است و ما را منحرف میکند.
✍️نکته:
پیشهٔ زندگی بههم ریختن مرکز همانیدهٔ ماست، پس رفتارِ انسانها و اتفاقات، نمایندگان زندگی هستند برای کمک به ما تا به ذات اصلی خود برگردیم، وگرنه در ذهن توقف میکنیم و نمی توانیم قیامت این لحظه را تجربه کنیم. آیا حقیقتاً میل من به سمت قیامت این لحظه است؟ یعنی تسلیم این لحظه میشوم و یا با مقاومتم و ستیزه با اتفاق، نشان میدهم که ماندن در منِ ذهنی را میخواهم ادامه دهم و درد بیشتری را، در مدت طولانیتری تجربه کنم؟ منِ ذهنی در چالشها دست از سر ما برنمیدارد و با ناله کردن، ترساندن، ناامید و ملامت کردن و بهانه آوردن میل به جبر و نگه داشتن این حالتها را در ما دارد. ولی ما باید مثل حضرت آدم رو به زندگی کنیم و به حیلهٔ او توجه نکنیم.
از پدر آموز ای روشنجَبین
رَبَّنٰا گفت و ظَلَمْنٰا پیش از این
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹)
متوجه گناهمان که همانیدهشدن است، بشویم و بهانه نیاوریم.
بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست
از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۶)
✍️نکته:
وقتی سرچشمهٔ شادی ما چیزهای بیرونی باشد، آن روی سکه که تغییر آن چیزهاست، رنج و ناخوشی ایجاد میکند. وقتی گفتیم در من طرب را بیدار کن، اقرار میکنیم که با سببسازی نمیتوانیم طرب را در خود بیدار کنیم. در منِ ذهنی چشمِ ما چشمِ بد است، چون عشق به اشیاء
چشمِ ما را کور کرده و جلویِ دیدِ ما را گرفته و ما قادر به دیدن همه چیز با جزئیاتِ آ ن نیستیم. چنین دیدی با ارتعاش بد و مخرّبش ما را افسرده و پژمرده میکند.
پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ
حُبُّکَ الْـاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴)
فضاگشایی و «اَلَمْ نَشْرَح» چشمِ عدمِ ما را بینا میکند.
✍️تجربه شخصی:
در سیسالگی به لطف خدا در جوانب مختلف شکوفا شدم. پندار کمال بدی مدام در سرم حرف میزند. قبلاً کارمند بودم الان کارفرما هستم. احساس میکنم خیلی ایرادات دیگری هم دارم. وسواس منفی نسبت به خودم پیدا کردم.
✍️نکته:
به خود سخت نگیرید. شما در حال پیشرفتید. این که یک چیز بد در من هست بقیه هم هست ممکن است درست نباشد. مثلاً ممکن است ما دردهای گذشته را انداخته باشیم ولی هنوز همانیدگی با چند چیز مانده باشد. برای پیشرفتتان شُکر کنید و چارقِ ایاز خود را به یاد آورید. پیشرفت معنوی را با خطکش ذهن اندازه نگیرید. قدرشناسی کنید که در این مرحله هستید. هر کس پیشرفتش را نبیند اجازه میدهد منِ ذهنی ناامیدش کند.