نکات پیغام های تلفنی برنامه ۱-۱۰۰۹قسمت هشتم

منتشر شده در 2025/02/18
06:06 |

✍️تجربه شخصی:

چهار سال است که گنج حضور را دنبال می‌کنم. خدا را شکر دیگر خودم را نمی‌شناسم. من با پدرم بسیار همانیده بودم، اما با دردهای مادرم بیشتر همانیده بودم. همیشه فکر می‌کردم بعد از فوت مادرم، داستان‌ها و ماجراهای زندگی‌اش را بگیرم و ادامه دهم. خودم کم داستان و ماجرا داشتم، تازه می‌خواستم با داستان‌های مادرم زندگی خودم و بقیه را هم خراب‌تر کنم! به‌تازگی مادرم را از دست داده‌ام اما به‌راحتی فوتش را پذیرفتم. با این‌که همیشه در ذهنم فکر می‌کردم اگر بلایی سرِ مادرم بیاید، چه کارها که نخواهم کرد، اما الآن به قدری شادی و طرب دارم که می‌خواهم برقصم. در برنامه‌های قبلی شنیده‌ام که اگر روزی دیدید خودتان، خود قبلی‌تان را نمی‌شناسید، پس دارید درست کار می‌کنید.

✍️نکته:

تو به هر صورت که آیی بیستی

که، منم این، والله آن تو نیستی

(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴)

به صورت هر نقشی که بالا می‌آییم، فقط منِ ذهنی‌مان تقویت می‌شود.

✍️تجربه شخصی:

همهٔ ما در ابتدا که شروع به گوش کردن برنامه می‌کنیم، این مستی را داریم، ولی بعد از مدتی از شدت آن کاسته می‌شود. الآن در خانه همهٔ بیت‌ها را با آواز می‌خوانم و از فرط خوشحالی فریاد می‌کشم. «بیداری طرب» را که درس برنامهٔ ۱۰۰۶ بود، کاملاّ درک کرده‌ام، فهمیده‌ام که نباید توقف کنم بلکه باید تلاشم را بیشتر نمایم.

نکته:✍️

معمولاً ما در خانواده خود را رها کرده‌ و به بقیهٔ اعضای خانواده کار داریم. هرکس قانون جبران را انجام دهد، شروع به کار کردن روی خود کند و از تمرکز روی دیگران و عوض کردن آن‌‌ها دست بردارد، موفق خواهد شد. وقتی انسان خودش تغییر کند، دور و بَرش هم تغییر خواهد کرد. کودکان آتشفشان معنا هستند. اگر از چهار پنج‌سالگی با این ابیات، که درواقع تخم خرد و عشق است، آشنا شوند، پس از مدتی رشد می‌کنند و آن‌گاه می‌بینیم که زندگی کردن با چنین بچه‌هایی که این ابیات و قوانین زندگی مثل قانون جبران را بلدند، چقدر زیباست. کودکان بسیاری از قوانین زندگی را بلد هستند. ما پدر و مادرها نیز با خواندن ابیات، آن‌ها را از راه راست

منحرف نکرده و مثل برادران یوسف عمل نمی‌کنیم که «بچهٔ تازه‌ از آن‌ طرف رسیده» را که از جنس خداوند است، به چاه ذهن بیندازیم و برویم.

:تجربه شخصی✍️

داشتم شعرهای مولانا را می‌خواندم که ناگهان یک  به من دست داد. نمی‌دانستم از کجا می‌آید. اما ناراحت شدم و ترس و نومیدی عمیقی در درونم ایجاد شد. سریع این شعر را خواندم:

ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول

(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧)

در ادامه با تکرار این بیت متوجه شدم علت این انرژی منفی این است که فکر می‌کنم دیگران دارند من را کنترل می‌کنند. اما درواقع هیچ‌کس جز منِ ‌ذهنی خودم من را کنترل نمی‌کرد. من در حال حاضر ده سالم است؛ وقتی کوچک‌تر بودم برنامهٔ گنج حضور را سرسری نگاه می‌کردم تا دیگران من را تشویق کنند. یک روز با خودم گفتم واقعاً برنامه را نگاه کنم تا متوجه شوم چه می‌گوید. آن وقت فهمیدم خود برنامهٔ گنج حضور جایزه و هدیهٔ خداوند به من است.