✍️تجربه شخصی:
من فقط یک کلاس درس خواندهام. وقتی که مثنوی میخواندم، نمیتوانستم خوب بخوانم و تا بچههایم میآمدند کتاب را میبستم. کمکم اینقدر تکرار کردم تا توانستم اشعار زیادی را بخوانم. همسرم هم در حال ترک اعتیاد است. او قبلاً مواد مصرف میکرد.
نکته:✍️
در برنامهٔ گنج حضور وجود بینندگانی که سوادشان کم است اما روی خودشان کار میکنند و زندگیشان را درست میکنند و طربناک میشوند، بیحکمت نیست؛ حکمت خداوند است تا به ما نشان دهد برای آموختن دانش مولانا سواد لازم نیست. از آن طرف میبینیم یک آدم
باسواد دانشگاهی، با مدرک دکترا چنان در غم پیچیده که نهایت ندارد، پس یک اشکالی اینجا هست. موضوع در حیطۀ فهمیدن و در حیطۀ سواد نیست.
✍️تجربه شخصی:
یار در آخر زمان کرد طَرَبسازیای
باطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازیای
(مولوی، دیوان شمس، غزل ٣٠١٣)
این شعر را میخوانم و به خودم میگویم با خداییتت همسرت حرف بزن، اگر او ناراحت است و حرفی به تو میزند اشکالی ندارد؛ باید اتفاقات را بازی بگیری و در هر حال که هستی فقط باید با عشق برخورد کنی و به اتفاقات شِکر بریزی.
✍️نکته:
ما قبل از ورود به جهان از جنس اَلَست بودیم؛ قدرت، هدایت، امنیت و عقل را از زندگی میگرفتیم و در سلامت کامل بودیم. همینکه وارد جهان شدیم اَلست را فراموش کردیم چون در سببسازی ذهن و همانیدگیهایش گرفتار شدیم و هدایت، عقل، قدرت و امنیت را از منِ ذهنی گرفتیم. بنابراین به درد و رنج افتادیم و کور و کبود شدیم.
✍️نکته:
خداوند میخواهد که ما زاهد شویم، یعنی مرکزمان خالی از هر همانیدگی باشد؛ و غَرَض، یعنی سببسازی، تندتند فکر کردن، پندار کمال، ناموس، تنگنظری و غیره را رها کنیم و ناظر ذهنمان شویم.
✍️نکته:
وقتی با تلاش و جدّیت تمام میخواهیم به اَلَست برگردیم و دوباره به خدا زنده شویم، دیوِ منِ ذهنی درونمان فریاد میزند که این راه را نرو که اسیر فقر و بدبختی میشوی و از دوستان منِ ذهنی جدا میشوی و خوار و پشیمان میگردی.
✍️نکته:
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مَرُو تنها، ز رهبر سَر مپیچ
(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۴۵)
✍️نکته:
در این راه پرخطر که از هر طرف غولهای منِ ذهنی ما را میخوانند، بدون راهنما نمیشود حرکت کرد. باید با خضر که پیر یا استادی همچون مولانا است حرکت کنیم، زیرا ذهن ما را گمراه خواهد کرد.
✍️نکته:
هرچه منِ ذهنی کوچکتر شود، به حضور و خداییت شما اضافهتر میشود تا اینکه منِ ذهنی محو میشود و شما در جایگاه ابدیت و بینهایت درونتان ساکن میشوید.
✍️نکته:
وقتی ما همانیده میشویم، ضرب میشویم و یک قبای درازی از آرزوها درست میکنیم، مثلاً من آدم مهمی هستم و این مهم بودن را میخواهم ده برابر کنم، میخواهم قدرت داشته باشم. مردم ضرب شدن را خیلی دوست دارند اما هرچه بیشتر ضرب شوند بیشتر بیچاره شده و نسبتبه خداوند کوچکتر میشوند. اما تقسیم خداوند ما را بینهایت میکند.
چو ضرب دیدی، اکنون بیا و قِسمت بین
که قطرهای را چون بخش کرد در دریا
(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۶)