✍️نکته:
اتفاق این لحظه برای این است که من از زندگی شیر حیات بگیرم و کارگاه زندگی بشوم. اقرار به عیب یعنی کارگاه خدا شدن. در کارگاه خداوند غیر از فروتنی و تواضع و حسِّ نیاز چیز دیگری کار نمیکند.
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸
جز خضوع و بندگی و، اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
✍️نکته:
ای انسان به فضای گشودهشده بازگرد و تسلیم شو و یکی شدن با خداوند را ببین. بدان که اگر نسبت به همه چیزهای ذهنی نمیری، به خداوند زنده نمیشوی. با فضاگشایی در کسری از ثانیه در مقامِ شاهد و تسلیم، از بازیِ منِ ذهنیت کاملا رها میشوی و حقیقت این لحظهی ابدی را درک میکنی.
✍️تجربه شخصی:
تا توهمِ «میدانم» را تعطیل نکرده بودم، در منِ ذهنی و دردهایش زجر میکشیدم. با نداشتنهای دنیوی حالم بد بود و درد میکشیدم. توهمهای منِ ذهنی، مثل دانشهای ذهنی کاذب، وابستگیهایم به اشخاص، ترس، مقایسه، حسادت، حسرت، درد و رنجش نمیگذاشت به حقیقت آگاه شوم. حال به کمک تکرار ابیات مولانا میفهمم که همهی این ماجراهای ذهنی بازی است و نباید آنها را جدّی بگیرم. اگر جدّی بگیرم مانند غُل و زنجیری بر گردنم خواهند شد.
✍️نکته:
اگر خودمان را حقیر بدانیم، فکر میکنیم بچهمان هم بیارزش است. ما همه یک هشیاری هستیم، یک سرور داریم، همه خواجهتاش هستیم.
✍️نکته:
در فضای یکتایی که به آن زندگی میگوییم هرجور انسانی با هر باوری، بیدین، بادین و هرچه ذهن اسم میگذارد و برچسب میزند، میگنجد. هرچه ذهن نشان میدهد سطحی و از جنس دیو است، نه از جنس خدا.
در این بحر، در این بحر، همه چیز بگُنجد
مترسید، مترسید، گر یبان مدَرانید
مولوی ، دیوان شمس، غزل ۶۳۷
✍️نکته:
از موانعی که ما سر راه زندگی قرار دادهایم که باعث شده طرب در ما بیدار نشود، قضاوت و خوب و بد کردن اتفاقِ لحظه با ذهن و مقاومت و ستیزه با اتفاق است. همچنین دیدِ سبب که نمیتوانیم زندگی را مسبّب اتفاقات ببینیم.
از مُسَبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴
اگر بدانیم هر اتفاقی برای بیداری ماست و خود و دیگران را ملامت نکنیم، در راه توقف نکنیم، مراقب قرین باشیم، همانیدگی را به مرکز نیاوریم، مسئله و مانع و دشمنسازی نکنیم طرب زندگی در ما بیدار میشود. دیدِ همانیدگی به ما ترس از دست دادن میدهد و عشق به اشیا که ما را کور و کر کرده، توانایی دیدن و شنیدن آوای طرب زندگی را از ما میگیرد. خواستن و غرض داشتن نمیگذارد بازی زندگی را ببینیم و طربناک شویم.