نکات پیغام های تلفنی برنامه ۱-۱۰۰۷ قسمت ششم

منتشر شده در 2024/11/24
06:38 |

:تجربه شخصی✍️
چند وقت پیش در جمعی قرار گرفتم که از لحاظ مالی توانگر بودند. یکی از افراد خانواده، گرفتار الکل بود و مادر جوان می‌گفت هیچ چیزی در این دنیا او را عمیقاً خوشحال نمی‌کند. پس از خروج از آن جمع، سرعت فکرها، قبض و میل به اتلافِ وقت را در خود دیدم. این حقیقت یادم آمد که هر چند سال که روی خودم کار کرده باشم و هر چقدر هم که آرامش و قدرت زندگی را در درون احساس کنم، همچنان در‌معرض خطر هستم و باید اثرِ قرین را بیش از پیش جدّی بگیرم. پروسة تبدیل گاهی با درد، تهدید و کشش‌های شدیدِ ذهنِ خودم و جهانِ بیرون همراه است، ولی با این استاره‌های دیو‌سوزِ مولانا به‌شدت احساس امنیت می‌کنم، نمی‌ترسم و با تمام وجود ایمان دارم که ضرری به گوهرِ وجود و خدائیتم نمی‌رسد.

: نکته✍️

این‌‌که مردم تعجیل و شتاب می‌کنند و با منِ‌ ذهنی‌شان می‌خواهند زود برسند، ناامید می‌شوند و استرس ایجاد می‌کنند؛ همه‌ مَکرِ شیطان است. خصوصیاتِ عاشقِ صُنع: عاشقِ صُنع تمامِ امیدش به خداوند است، نسبت‌به جهان حسّ بی‌نیازی می‌کند. چشمش مازاغ است، شاهد و ناظر و شناسندة صانع است. عاشقِ صُنع به گذشته و آینده نمی‌رود و به آن‌چه ذهن نشان می‌دهد، توجه نمی‌کند. عاشقِ صُنع علاوه‌بر صبر و شُکر و خاموشی، حزم نیز دارد. عاشقِ نیستی و «لا» شدن است. شاهد است و دیدِ بی‌غرض دارد، زاهد است و چیزی را به مرکزش نمی‌آورد، و با شتاب به حرص و شهوتِ کاذبِ ذهنش پاسخ نمی‌دهد. عاشقِ صُنع قضاوتش روی اتفاقِ این لحظه و قرین کاملاً صفر است. دیدِ واحد و حسّ یکتایی با تمام جهان هستی را تجربه می‌کند. دلش پر از عشقِ اَحَد است، دیدِ دوبین ندارد و درنتیجه حسادت و مقایسه هم نمی‌کند.


در تمامِ مدتِ شبِ ذهن در این دنیا، چشمِ شاهد یا انسانی که فضا را باز می‌کند، فقط و فقط سلطان یعنی خداوند را می‌بیند و می‌شناسد.


چشمِ من رَه بُرد شب شه را شناخت
جمله شب با رویِ ماهش عشق باخت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۸


شاهد به‌جای داد و بیداد و اغتشاش و خودنمایی و ادعا، آرام و بی‌سروصدا فقط با روی ماه سلطان، که نماد خودِ زندگی است، عشق می‌بازد؛ تسلیمِ واقعیِ سلطان یا زندگی است و مهم‌تر از همه این‌که هیچ ادعایی ندارد.


:تجربه شخصی✍️
بیست سال پیش که با گنج حضور آشنا شدم، در من شور و شعف بسیاری ایجاد شد. فکر کردم تغییر کرده‌ و به بُستانی خوش رسیده‌ام. به همین دلیل دچار اشتباه شدم و خواستم تا دیگران را نیز تغییر دهم. اما الان از گنج حضور یاد گرفته‌ام که من‌های ذهنی پندار کمال دارند، این آموزش را قبول نخواهند کرد و جذب جانشان نخواهد شد. یعنی این کار با حرف زدن نیست و باید از راهِ جان وارد جان دیگری شود و راه دیگری ندارد

 

علم‌آموزی، طریقش قولی است
حِرفَت‌آموزی، طریقش فعلی است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۲

 

فَقر خواهی آن به صحبت قایم است
نَه زبانَت کار می‌آید نَه دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۳

دانشِ آن را، ستاند جان ز جان
نه ز راهِ دفتر و، نه از زبان

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۴