✍️تجربه شخصی
پس از آشنایی با گنج حضور دیدم کاملاً تغییر کردهاست، میتوانم اتفافات را جدّی نگیرم و بازی بدانم. مثلاً زمانی که مدیرم دربارة شکایتِ یکی از مراجعان از من، صحبت میکرد، ذهنم آرام و خاموش بود و اصلاً نتوانست دُمِ هشیاریام را گاز بگیرد.
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸
هشیاریِ من به جهات نرفت و قائم بر خود بود.
✍️تجربه شخصی
قبل از آشنایی با گنج حضور احترامم به دیگران براساس میزان همانیدگیهایشان بود، ولی حالا میتوانم در دیگران زندگی را ببینم و در آنها عشق را تجربه کنم.
✍️تجربه شخصی
قبلاً در مقابل حرفهای دیگران بسیار حساس و زودرنج بودم، حرفها به من برمیخورد و تبدیل به رنجش میشد. با برنامة گنج حضور یاد گرفتم خودم و حرفهایم را جدّی نگیرم و وضعیتها را به مرکزم نیاورم.
✍️تجربه شخصی
سالها پیش که شغل مامایی را شروع کردم، از اشتباه کردنْ بسیار میترسیدم و توجیهم این بود که این شغلِ حساسی است، اما حقیقتاً ناموسپرست بودم و از اشتباه کردن خجالت میکشیدم. پندارِ کمال داشتم و تا سر، در مرداب ناموس و پندارِ کمال فرورفته بودم.
✍️تجربه شخصی
ذهنِ من مدام در حال مسئله درست کردن و مسئله حل کردن بود. اما پس از آشنایی با گنج حضور تمام همّوغمِ من این است که فقط ناظرِ ذهنم باشم و هرچه را که نشان میدهد، نفی کنم.
✍️نکته:
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ عشق این باشد بگو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳
وقتی یک چیزی میآید به مرکز آدم، آدم برحسب آن چیز میبیند. اگر جسم بیاید، یک چیز ذهنی میآید، آدم نسبتبه خدا کور و کر میشود. اگر خدا بیاید به مرکز آدم، آدم کور و کر میشود نسبت به دنیا و چیزهای ذهنی. کورم از غیر خدا، یعنی برحسبِ خدا میبینم، با فضای گشودهشده میبینم. «کورم از غیر خدا، بینا بدو»، اقتضایِ عشق این است. هر کسی عاشق است، یعنی با خداوند یکی است باید اینطوری باشد. تو هم بگو، تو هم اجرا کن.
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
خداوند به مرکز من آمده و با او یکی شدم. این کوری که اتفاقات را بازی میدانم، چیزهای ذهنی را بازی میدانم و مرکزم را همیشه عدم نگه میدارم، این کوریِ عشق است. پس کوریِ انسان باید کوریِ عشق باشد. «حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ» یعنی هر چیزی بیاید مرکز تو، تو را نسبتبه چیز دیگر کور و کر میکند. اگر اجسام ذهنی بیایند، نسبتبه خدا کور و کر میشوی، هرچه زندگی بگوید نمیشنوی. اگر فضای گشودهشده، زندگی، خدا بیاید دیگر حرف وضعیتها را نمیشنوی. اگر حرف وضعیتهای بیرون را نشنوید، یعنی حرف ذهنتان را نمیشنوید، حرف منهای ذهنی را نمیشنوید، کور و کر میشوید نسبتبه آنها. این ابیات مولانا بسیار مهم هستند که بدانید هر وضعیتی بازی است.
✍️تجربه شخصی
اوایل که با این برنامه آشنا شده بودم، قسمت پیغام بینندگان برای من کسل کننده بود، میگفتم خب هر کسی میخواهد تجربیاتش را بگوید، چه اهمیتی دارد، اصلا چه ربطی به من دارد و غافل بودم از اینکه چه دانشی در این پیغامها نهفته است.
آنچه گوید نفْسِ تو کاینجا بَد است
مَشْنَوَش، چون کارِ او ضد آمدهست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
تا اینکه متوجه شدم باید این بیت رو عمل کنم، اگر منِ ذهنی من دارد میگوید که این برنامه کسلکننده است، حتماً یک چیزی هست که دارد میگوید و من باید خلافش را انجام بدهم، یعنی باید این پیغامهای مولانا را گوش بکنم.