نکات پیغام های تلفنی برنامه ۱-۱۰۰۷ قسمت سیزدهم

منتشر شده در 2024/11/24
07:57 |

✍️تجربه شخصی:

۲۲ سال دارم. بیماری و استرس داشتم که تکرار ابیات به صورت آشکار برایم معجزه کرد. الان کار می‌کنم. درآمد دارم و درس می‌خوانم. سخت بود، ولی  با رعایت قانون جبران  آرامش دارم  و شاکرم که با سن کم در این مسیر ماندم و برکتش را دیدم.

✍️تجربه شخصی:

مادر پنج فرزند هستم. با ارتعاش عشقی که از گنج حضور می‌گیرم رابطه‌ام با آن‌ها و همسرم  خوب شده. طوری‌که موقع پرخاشِ همسرم، صبری در من بالا می‌آید که خشم او هم فروکش می‌کند. خشمِ خودم کم شده و همه‌جا از خودم نظر نمی‌دهم. با عروسم دوست هستم و در کارش دخالت نمی‌کنم و اگر از من تعریف کنند، بالای منبر نمی‌روم که تأیید بگیرم. با وجود خانوادة شلوغ و چالش‌هایش  صبر می‌کنم. قبلاً سر مذهب،  سیاست، بحث می‌کردم.  الان آرامم و برکت زندگی را  در هر کار می‌بینم.

✍️تجربه شخصی:

خیلی عصبی بودم، آلوده به دود بودم. ازدواج و جدایی از همسرم همه با منِ‌ ذهنی بوده و خیلی آسیب به خودم زدم و از زندگی چک و لگد خوردم تا با گنج حضور آشنا شدم. ابیات را خیلی تکرار می کنم. بی‌مرادی‌ها برایم قلاووزِ بهشت شد.  مدتی موضوعی مرا خیلی ناراحت کرده بود و اذیتم می‌کرد. تا این‌که یک‌لحظه عقب کشیدم گفتم این‌ موضوع نمی‌تواند اندازة خدا مهم باشد. یک‌لحظه منِ‌ ذهنی صفر شد و خورشید را در خودم دیدم. آرام شدم. دیدم چقدر خودم و دیگران را اذیت می‌کردم.

✍️تجربه شخصی:

تمام زندگی‌ام را با منِ ذهنی گذراندم و با منِ ذهنی کارهای خوب می‌کردم. اما مگر ممکن است شیطان کار خوب کند یا مثلاً دلش به حال کسی بسوزد. او ما را گول زده بود. دیدم که چقدر ایراد دارم اصلاً فروتن نبودم. مثلاً به هر چیزی واکنش داشتم. با هرچیزی همانیده می‌شدم،  و با زور ، قهر و اعصاب‌خردی از خدا آن را می‌خواستم. شده بودم مثل عقربی که هر لحظه به خودش نیش می‌زد و با ارتعاش بدش دیگران را هم عصبانی می‌کرد. اما در ظاهر آرام بودم.

✍️نکته:

می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

نیازی نیست حرفی زده شود. اثرِ قرین از طریق ارتعاش است.

منِ ذهنی  هرجایی که می‌رود، مثلِ ورزش و سرکار، به آن‌جا زهر می ریزد. اما وقتی این شعرها را می‌خوانیم و شرایطِ زندگی‌مان خوب می‌شود، دوباره خدا را نمی‌بینیم و یادمان می‌رود. این شعرها برای خماری و خوشی لحظه‌ای و شکرگزاری زبانی نیست.   

✍️نکته:

 مولانا در غزل ۲۱۶ گفت خیاط عاشقان را ملاقات کن. و با اعتماد کامل این دامن دراز همانیدگی‌ها را که دراز و سنگین شده و به همه جا گیر می‌کند را به خدا بسپار. هرچند موقع بریدن و دوختن درد دارد و می‌ترسی، اما خدا هنرمند ماهری است. زندگی لباس پربرکتِ حضور را به تو می‌پوشاند. همچنین او مهندس بی‌همتایی است که تو را با تفریق و تقسیم خودش از هرچه نیاز نداری پاک می‌کند. اگر لحظه‌ای ترسیدی و لباست را از دست او بیرون کشیدی، خودت را ملامت نکن. ادامه بده. مولانا به ما یادآوری می‌‌کند که ما دلمان را تمام نمی‌نهیم. تمام، یعنی دیوِ منِ ذهنی نمی‌گذارد یک فضاگشایی کاملی بکنیم و از ته دل، خودمان را به خدا بسپاریم. ما می‌ترسیم و می‌گوییم ممکن است کار خراب شود. ما به شیطان  یا من ذهنی بیشتر اعتماد داریم. بیت‌ها اگر زیاد خوانده شود، هشیاری را بالا نگه می‌دارد و احتمال این‌که ما توکّلِ کامل بکنیم خیلی زیاد می‌شود. چون منِ ذهنی دیگر دستش به ما نمی‌رسد که پارازیت بدهد و ما را مضطرب کند و به شک بیاندازد.