✍️تجربه شخصی:
اوایل آشنایی با گنج حضور لیوان مشروب به دست نشسته بودم و حالم خیلی بد بود. یکدفعه شنیدم «این فکر جسم است، به جسم نچسبید». لیوان را انداختم. گفتم پس فکر مثل این لیوان، یک جسم است، از بین میرود. دیگر هم مشروب نخوردم.
✍️نکته:
انرژی شیطان همان انرژیِ درد در انسان است. این انرژی در درخت نیست. هیچ مخلوقِ عالم این انرژیِ مخرب را نمی پذیرد. اگر بپذیرند، افسرده میشوند، از بین میروند. انسان این انرژی را تحمل میکند، جذب میکند، ناراحتی میکشد و پخش میکند. منِ ذهنی وقتی از فریفتنِ ما عاجز شد آدمها را سر راه ما میآورد. مخصوصاً آدمهای منفی که میآیند تلة شیطان است. شیطان، حیوان یا یک چیز خرافاتی نیست، همان منِ ذهنی است که شما را با چیزهایی که یادتان میآورد مثل پول وسوسه میکند.
✍️تجربه شخصی:
بعد از آشنایی با گنج حضور خیلی فرق کردهام . با دینم خیلی همهویت بودم و فکر میکردم دستِ راست خداوندم. خیلی عبادت و ذکر مذهبی با ذهن انجام میدادم. ولی خیلی عصبی و پرخاشگر و بدبین بودم. اما الان خیلی آرامش دارم.
✍️نکته:
در «داستان سلطان محمود و شبدزدان» دفتر ششم هر بیت حاوی قانونی عملی است. مثلاً اینکه انسانها معدن هستند. قانون دیگر این است که منِ ذهنی دخلش کمتر از خرجش است اما مرکزِ عدم همیشه دخلش پر است.
✍️نکته:
سِرِّ اَلنّاسُ معادِن داد دست
که رسول آن را پیِ چِه گفته است؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۲۶
در یکی کان زرِّ بیاندازه دَرْج
وآن دگر دخلش بُوَد کمتر ز خَرْج
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۲۸
قانون دیگر: فقط با عشق امکان تشخیص خوب و بد وجود دارد.
بو کُنم، دانم زِ هر پیراهنی
گر بُوَد یوسف؟ و گر آهِرمَنی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۳۰
قانون دیگر آن است که مهم نیست چقدر با جهل و نادانی عمل کردهام. با فضاگشایی چشمة بخشش و رحمتِ خدا همیشه در دسترس است و عنایاتِ خداوند هر دَم به من میرسد.
چون بجنبانم به رحمت ریش را
طی کنند آن قتل و آن تشویش را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۳۹
✍️نکته:
بزرگانی مثل مولانا و حافظ وقتی میبینند ما در راه زندگی داریم میرویم (جهت تبدیل به عشق) ما را تشویق میکنند که آفرین. تو برای همین به زمین آمدهای. منظور اصلیات زنده شدن به خداوند است. ولی ما فکر میکنیم که چون ما را تشویق میکنند دیگر بس است، و توقف میکنیم و متعاقباً رَیبالمَنون سرِ راه ما قرار میگیرد. برای اینکه به مسیرِ تبدیل به خداوند، دیگر شکّی نداشته باشیم.
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت
حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۹۴
✍️نکته:
در داستان سلطان محمود و دزدان در دفتر ششم، در بیتی گفته شد صدای سگ منِ ذهنی، این معنی را میدهد که سلطان (یعنی خدا) با ما است. آیا شما این معنی را میگیرید که هر من ذهنی دارد میگوید سلطان با شماست؟ پس دیگر هر رفتارِ واکنشی، غلط است.
✍️نکته:
وقتی فضاگشایی کرده و ناظر افکار میشویم به مغازة خیاطی خداوند رفتهایم. او به ما دسترسی دارد و قدرت شناسایی میدهد. پس میتواند یک همانیدگی را بِبُرد و ما را به خودش بدوزد. این معجزه، یا مثلاً یَدِ بیضا، با ذهن قابل فهم نیست. اگر از ناظر بودن و تماشای ذهن لحظهای دست برداریم دچار امرِ «اِهْبِطوا» یعنی «فرود آیید» میشویم. یعنی نیروی درونی ما با جدی گرفتن افکار، قطع میشود. دوخت و دوز خدا هم قطع شده و مدتها در راه میمانیم. پس باید بدونِ سببسازی پا در راه بگذاریم.